Saturday, March 22, 2008

صندوق رای، زبان خوش جهانی


این گزارش سال جهان است که برای اعتماد سال نوشتم
آنتوني گرملي مجسمه ساز متفکري که با حجم کاري مي کند که متفکران نمي کنند، سالي که گذشت همزمان با نمايشگاهش در لندن، مجسمه انسان ها را از فلز ساخته بود، در اندازه هاي طبيعي خود و اين مجسمه ها را بر بالاي ساختمان هاي بلند شهر در اطراف پل واترلو روي تيمس گمارده بود. روزي در ميانه تابستان مردم لندن وقتي از پل واترلو مي گذشتند ناگهان با آدم هايي روبه رو شدند که ايستاده بودند و آنها را مي پاييدند؛ تجسمي از انسان شهرنشين امروز. نفس گير، به فکر برنده، که تا روزها و روزها وامي داشت که آدمي به دوربين هاي پليس که همه جاي شهر هست توجه کند و خبر روزنامه ها را درباره انگشت نگاري و آزمايش دي ان اي براي کارت هاي شناسايي بخواند.

گرملي در عين حال در داخل نمايشگاهش در اتاقي شيشه يي چنان بخار مي دميد که مانند مه غليظي چشم چشم را نمي ديد و مانند رمان کوري، گويي همگان به کوري سفيدي مبتلا شده بودند و همديگر را صدا مي کردند و دور هم مي چرخيدند. و آن طرف چهار انسان را در وضعيت طبيعي خود ساخته بود وقتي که به يک طناب از سقف آويزان شده اند؛ يکي طناب بر شانه هايش، ديگري بر زانوانش، آن ديگري به دور گردنش و اينها را جاذبه زمين نگه مي داشت و تماشاگر را انگار ايستاده در موزه عبرت تهران به فکر مي برد. همين هنرمند در ليورپول در نمايشگاهي يک انسان را به صليب کشيده ساخته اما صليبش آنتن هاي ماهواره يي است؛ همين صفحات نوري. جاي تفسير ندارد. چنان که مجسمه جمجمه دامين هرست با نام عشق خدا، که هشت هزار الماس روي جمجمه کاشته شده در حفره خالي چشمانس و دهاني که در آن دندان هاي سالمي هست. مجسمه را پنجاه ميليون پاوند حدود صد ميليون دلار گفته اند.

روسيه با انرژي بازي مي کند که مهم ترين وسيله پوتين بوده است در راهي که تاکنون پيموده و نامي که از خود در تاريخ روسيه و منطقه گذاشته است. پوتين با مديريت گاز و نفت و اتم روسيه و همسايگانش، موقعيت از دست رفته روس ها را ترميم کرد و به انتخابات رفت.

طالبان و بمب اتمي سرمايه پرويز مشرف اند که در گوش جهان مي گويد در سرزميني که بيشتر از هر جاي دنيا مسلمان تندرو دارد، قوه قاهره لازم است و موقع رقابت هاي سياسي نيست.

اما اين هر دو نظامي نتوانستند استدلال هاي خود را به جهانيان و به مردم خود بفروشند و جواز فترت و ادامه قدرت خود بگيرند. حتي اگر انتخابات آنان را در موقعيت خود مستحکم کند و به قدرتشان براي سال هاي ديگر مشروعيت بخشد باز از آن رو که انتخابات است و شور و شعف مردمي به دنبال آن، گامي است به جلو.

اين موقعيتي است که سران کره شمالي و کوبا و زيمبابوه در نمي يابند. از همين رو با شعفي که هر چند سال از مردم خود دريغ مي دارند، هم بر آنان ستم مي کنند و هم چاره يي جز انهدام خود، چاره يي جز انفجارهاي بزرگ باقي نمي گذارند، چنان که صدام آنقدر ماند و به انتخابات قلابي متوسل شد که سرانجام جهان بر سرش خراب شد و بر سر مردمي که از زماني که عراقي ها به ايران لشکر کشيدند آب خوش از گلويشان پايين نرفته است. که مي گويند گواراترين آب ها چندان که از چشمه انتخابات و با گذر آزادانه از صندوق هاي راي جاري نشود در نهايت تلخ و دلگزاست.

انگليسي ها دوران خوش اقتصادي توني بلر را فروختند و زندگي سخت تر را خريدند تا هم از ماسيدن يک گروه بر قدرت جلوگيري کرده باشند و هم آن را که مظهر خاطره ناشاد بود از خانه شماره ده داونينگ استريت رانده باشند. خاطره رفتن به دنبال امريکا به عراق. فرانسوي ها غروري را که ژاک شيراک و آخرين مانده هاي دوگل برايشان خريداري کرده بودند نخواستند و راي به سارکوزي دادند که به امريکا نزديک شود و رونق بازار بياورد. ايتاليايي ها چندان که معمول شان هست، بعد از دو سال دولتي را سرنگون کردند تا شايد برلوسکوني بازگردد که حضورش شادماني و مد و رقص و فوتبال دارد، گرچه ناپلي هاي پرحرف، مافيا را هم دست در دست صاحب تيم محبوب فوتبال شان مي بينند. استراليايي ها خارج شدن جان هوارد نخست وزير محبوبشان را از قدرت چنان جشني گرفتند که انگار نه روزگار خوشي را در اين سال ها گذرانده اند. تغيير را برگزيدند. تا قرن بيست و يکم هم شاهد باشد که انتخابات حتي درمان درد دلمردگي ملت هاست.

تغيير، از راه انتخابات آزاد شيرين ترين و راضي کننده ترين پديده يي است که در دنياي امروز جواب مي دهد، به گردشي که در مي اندازد، به وعده هاي تازه و به خون تازه يي که در رگ ها مي دواند. سال 1386 سال انتخابات بود، در آخرين روزهايش، انتخابات امريکا هم از نخوتي 30 ساله خارج مي شود. از درون سيستم، براي چاره کردن درد نارضايتي و خشمي که از جنگ عراق در دل طبقه متوسط افتاده است اين راه را برگزيده اند و چنان شيرين کاري کرده اند احزاب براي بخشيدن جذابيت به انتخابات رياست جمهوري که گفته مي شود احتمال شرکت بالاتر از 70 در صد واجدين شرايط در راي گيري مي رود. و اين شور را نه تبليغات بلکه اصالت کار به راه انداخته است؛ اينکه براي اولين بار زني - هيلاري کلينتون - به سوي کاخ سفيد کورس بست، اينکه براي اولين بار سياهپوستي - باراک اوباما - از پدري گينه يي و مسلمان در کاخ سفيد را مي زند. در کشوري که تا 40 سال قبل رنگين پوستان و سفيدان در اتوبوس هاي مختلف مي نشستند و توالت هاي عمومي مجزا بود، در کشوري که در اساس خانم ها را چندان بي پروا در فعاليت هاي مختلف نمي پسندد و به چهره سنتي خانم ها دلبسته است، اين هر دو حادثه به اندازه کافي برانگيزاننده هست. چه رسد که حزب ديگر غجمهوريخواهانف هم يک هفتاد و يک ساله قهرمان جنگ ويتنام را در برابر گذاشته که وعده مي دهد از حضور نظاميان در عراق پيروزي بسازد. و اين تنها يک معنا دارد. در تنها کشور دنيا که با آزادي متولد شده و هيچ پيشينه استبدادي ندارد، باز هم انتخابات و شور آن درمان دردهاست. مگر نه که نومحافظه کاران با شرايطي که در دنيا رقم زدند، جامعه امريکايي را به اندازه بعد از شکست ويتنام دلگير کرده اند. انتخابات آزاد جز خوني که به رگ ها مي فرستد و ابتکارها که نو مي کند، اين ويژگي را دارد که خطاهاي جمعي را مرهم مي نهد. شرح جهان در سالي که گذشت مي گويد که اين درک در همه جا يکسان نبود.

زيمبابوه - موگابه

از بدترين جا که زيمبابوه باشد مي توان آغاز کرد، نگاه به سال را. همان جايي که يان اسميت آخرين نخست وزير دوران تبعيض نژادي اش درگذشت، همان که در دهه 60 ميلادي از جمله چهره هاي جهنمي دنيا بود. اما در همان سرزميني درگذشت که به دوران رياست وي رودزيا نام داشت و بعد از برافتادن نظام تبعيض نژادي شد زيمبابوه. يان اسميت نژادپرست از سرزمين خود فرار نکرد با همه خطراتي که در اين سال ها هواداران موگابه برايش فراهم کردند بلکه توانست در دو راي گيري هم از مردم راي بگيرد. اما رقيبش قهرمان وي که رابرت موگابه باشد، که سخت ترين مبارز عليه آپارتايد بود - جايگاهي به اندازه ماندلا- اينک با برگزاري انتخاباتي دروغين تلخ ترين روزهاي خود را مي گذراند که هيچ شباهتي به روزهاي ماندلا ندارد. موگابه روزگاري از محبوب ترين چهره هاي آفريقا بود، بر دوش ميليون ها سياه تا قصر رياست جمهوري رفت تا اعلام دارد که ديگر برده سفيدها و آفريکانر ها نيستيم. اما روزگار چنان نماند.

موگابه بر اريکه قدرت، ديکتاتوري از کار در آمد که هيچ راي و نظري را احترام نگذاشت. بيشترين توجه خود را نثار مديست هاي رم و پاريس کرد که بايد هر روز برايش لباسي از گران ترين لباس هاي دوخت مارک هاي مشهور مي رسيد. آن هم در سرزميني که با آمدن موگابه روز به روز فقيرتر شده است تا امسال که با تورم 10 هزار درصدي

- اوج بيماري هلندي - کار به جايي رسيده که براي خريد يک وعده غذا براي دو نفر 10 ميليون اسکناس لازم است. و واحد پول زيمبابوه شده است يک دلار برابر يازده ميليون. سرعت تورم از سرعت چاپ اسکناس بيشتر شده، ده ها نهاد خيريه جهاني به فرستادن غذا و لوازم زندگي به منطقه سبز و خرم زيمبابوه مشغولند اما فقر همچنان کشتار مي کند و نه فقط شکم هاي گرسنه ها، بلکه کشاورزان را، سفيدان را، کارخانه داران را و اين کار گرسنگان نيست بلکه کار لمپن هايي است که براي موگابه هورا مي کشند و به همين کرشمه از مجازات معاف مي شوند و در نتيجه جنايت هاي باور نکردني رخ مي دهد. ما به ازاي سرنگون کردن اقتصادي و منهدم کردن جامعه يي فقط يک دستاورد است. موگابه بيگانه ستيزي مي کند و به حکومت هاي جهان از آن رو که سفيد پوست در راس آنهاست، ناسزا مي گويد. از تحريم آنها استقبال مي کند. در اين ميان انتخاباتي هم براي زينت برگزار شد که به تصديق همه جهانيان، نمايشي بود براي سرگرمي مردمي که گرفتار ايدز و فقر مانده و مدام براي کسي که کت و شلوار هاي شيک مي پوشد و مخالفان خود را شکنجه مي کند و فقري چنين را به مردم تحميل مي کند، هورا مي کشند از شدت بي سوادي و بي خبري. باور دارند که اين سرنوشت را دشمنان به آنها تحميل کرده اند.

نقطه مقابل - ماندلا

تا بداني که يک موجود تا کجا ظرفيت دارد و تا کجا مي تواند در سعادت يا ادبار يک جامعه موثر باشد، مي توان مقايسه کرد موگابه را با نلسون ماندلا. ماندلا تحسين شده ترين موجود زنده عالم است، که بي شک اگر ده تن را به عنوان بزرگان تاثيرگذار جهان استفاده کنند، يکي هم اوست. همان که خيرخواهان جهان همه در انتظار ايستاده اند تا مگر با تن رنجورش که کهولت و اثر سال ها زندان ديگر چيزي از آن باقي نگذاشته، بر آنها گذري کند. رونق و اعتبار به آنها ببخشد در کارهاي نيک و خير. همان که دولت بريتانيا در سالي که گذشت مجسمه وي را کنار مجسمه قهرمان مشهورشان ژنرال نلسون و قهرمان ديگرشان وينستون چرچيل در بزرگ ترين ميدان شهر علم کرد و افتخاري براي لندن خريد. سال آينده از هم اکنون تمام دولتمردان و هنرمندان جا ذخيره کرده اند که در لندن نود سالگي ماندلا را برپا دارند. ماندلا تفاوتش و تفاوت عمده اش با موگابه نخست در صداي خيرخواه اوست، او هنوز در سلولي بود که سال ها در آن ماند که گفت ما سياهان زمان براي کينه ورزيدن نداريم و بدين گونه کشور بزرگي را که نگين آپارتايد بود از آن رنج نجات داد و همه عزت خود را هزينه آن کرد که خوني از بيني کسي جاري نشود. مبادا همرنگ هاي او به تقاص سال ها آزاري که ديده بودند، سفيدها را فراري دهند. پس کشور را از اين گذرگاه سخت گذراند.

و سياهان را همچنان که در جواني وعده داده بود از گذر خطرناک گذراند، بي آنکه علم و سرمايه سفيدها را هم از دست داده باشد. بي آنکه ميليون ها نفر از کشور گريخته باشند. اين همان هنري است که موگابه نداشت.

هنر دوم ماندلا اين بود که وقت زمان قانوني تعيين شده پايان گرفت، شرايط انتخابات آزاد را فراهم کرد، مي توانست اما هيچ منفذي باقي نگذاشت که بر سر کار بماند، در قدرت بماند، به زير آمد و از آن پس نقش جهاني دارد. موگابه برعکس تمام افتخار دوران مبارزه خود را به عشق به قدرت فروخت. دختر ترسا چنان فريفت که ديگر کسي ياد از آن دوران نمي کند.

انتخاباتي که در طول همين سال در زيمبابوه برپا شد که بار ديگر موگابه را در قدرت نگاه دارد، صندوق گذاري رسوايي بود که کسي را نفريفت، فقط عده يي کشته شدند.

کره - کيم جونگ ايل

ديگر نقطه يي که انتخاباتي رسوا برگزار کرد که به همه چيز جز انتخابات شباهت مي برد، متعلق به آخرين استالينيست عالم است. کيم ايل دوم غجونگف که رهبري مادام العمر کشوري فقير را از پدر به ارث برده است، در حالي که آسياي جنوب شرقي در سي سال اخير به همت و پشتکار نژاد زرد، بند عقب افتادگي پاره کرده و اول با داشتن قطبي مانند ژاپن و اينک با داشتن الگويي مانند چين، غم ندارد، کره شمالي مانند جزيره يي از فقر و استبداد در آن ميان تنها هنرش ساخت و آزمايش موشک هاي دوربرد است. در حالي که در اين فاصله فقرش چنان سنگين شد که فن سالاري هسته يي اش را به نان فروخت. کره شمالي يک زيمبابوه ديگر است، منتها در آسيا.

کوبا - کاسترو

مشابه ديگر، از ميان آنها که انتخابات را به مسخره گرفته اند يا تزئين يا وزن زائد شعر، کوباست که روزگاري حماسه مقاومتش در برابر امپرياليسم امريکا، دل در سينه جوانان جهاني و از جمله ايران بي قرار مي داشت. حماسه جنگ شکرش را کسي مانند سارتر نوشت، تحسين نامه اش را همه نام آشنايان دهه شصت امضا کردند و دو نسل بلکه سه نسل برايش سرود خواندند و آفرينش گفتند. ارنست همينگوي گفت و مارکز و صدها و هزاران صاحب نام ديگر، به روزگار خود جزيره جوانان که مرکز تربيت ياغي و معترض براي جهان بود. همان کاسترو که پنج سال بعد از کودتاي مرداد 32 در ايران و زماني به قدرت رسيد که او را تجسم همه آرزوهاي قهرمانان جنگ سرد دانستند؛ سمبلي که با عبدالناصر، نهرو، تيتو، نکرومه، بوتو، سوکارنو، هوشي مين، جياپ، مائو و چوئن لاي هم عصر بود و از همه آنها - حتي عرفات که به دوران خود مظهر مقاومت و مظلوميت بود - بيشتر جذابيت داشت و تازه آرمانخواه تر از وي دوستش چه گوارا که چهل سال بعد از مرگش هنوز مجسمه طغيان است و بر سينه و سر و دست و کلاه و پيرهن جوانان تصويرش ماندگار شده. کاريکاتور انتخابات در همان سرزمين برگزار شد که روزگاري نزديک بود بر سرش جهان به ورطه جنگي ديگر در افتد.

نوشته اند کاسترو وقتي سفيرش در مسکو خبر داد که بهتر است ديگر براي گورباچف نامه ننويسد و به او درس ندهد چرا که تا هفته ديگر نه از شوروي نشان خواهد بود و نه از حزب کمونيست، مانند روساي شکست خورده قبايل سرخپوست در امريکا و کانادا، از خانه محقرش در هاوانا به زير آمد و به بالاي کوهي رفت که چهل و اندي سال پيش از آن فرود آمده و آوازه اش در جهان پيچيده بود؛ سيراماسترا، همان کوهي که روزگاري شاعر لبناني کوه طور کاسترو خطابش کرد. انتخابات از پيش معلومي که نزديک نيم قرن در کوبا برگزار شده و همانند مهر پلاستيکي همواره هر چه کاسترو خواسته را تصويب کرده امسال چندان که موقعش رسيد با خبر شد که رئيس در مقاله يي در يک روزنامه منويات خود را ابلاغ کرده است. و آنجا از مجلس خواسته از اصرار دست بدارند و رائول را برگزينند؛ بديع ترين نوع کناره گيري براي کسي که حاضر نبود مرگ را پذيرا شود و تازه اگر مي خواست هم، کپي هاي مسخره تر از اصلي مانند چاوس پيراهن قرمز ونزوئلايي حاضر نيستند قبول کنند که فيدل مردني است. اما سخن همان است که آن کمونيست قديمي ايراني نوشت که با سوز نوشت «رفيق بمير». قهرمانان هر کدام عاقبتي دارند، همواره بخت مصدق ندارند، که مرقد ساده و محقرشان زيارتگه رندان جهان شود و از بارگاه هاي باشکوه چيزي نماند. برخي مانند ميلوشويچ در گوشه زندان مي ميرند و يا مانند صدام به حلقه دار، برخي هم مانند کاسترو مي پوسند که سرنوشت بشر همين است اما آن انتخابات شيرين را بگو که به فرمان ابلاغ شده در مقاله، جاي کاسترو را به برادرش رائول داده و به اين ترتيب به قول رئيس مجلس کوبا فيدل از کارهاي اداري کناره گرفت اما رهبر ايدئولوژيک که هست.

روسيه - پوتين

در ميان انواع جا به جايي در قدرت، حادثه يي که در آخرين ماه سال در مسکو رخ داد، بهتر نشانه دگرگوني جهان بود. بداعتي داشت که آشکار مي کرد سرزمين تزارها هم، با همه آنچه مي گويند، از بازتوليد ابرقدرتي و بازگرداندن غرور ملي، سربرآوردن خرس هاي قرمز، اما باز ناگزير از رعايت اصول است چنان نيست که همانند سرهنگان برمه يا موگابه، کره شمالي يا کوبا بتواند بن هور وار ارابه مقدس را با شعار حفظ امنيت ملي به جايگاه دلخواه براند.

درست در سالي که بوريس يلتسين پدرخوانده ولاديمير پوتين درگذشت، مهلت قانوني رياست جمهوري پوتين هم پايان گرفت. ماه ها بود که همه مي پرسيدند پوتين چه خواهد کرد و کسي را گمان آن نبود که پوتين با ساماني که به بافت از هم دريده قدرت مرکزي داده، با تسلطي که بر مافياي قدرت و ثروت يافته، آن دفتر دويست متري طبقه سوم کاخ کرملين را رها کند. جايي که اثر انگشت پطر، تزار نيکلا و حتي صداي فرياد راسپوتين هنوز در آن حبس است و از آنها هيجان انگيزتر، همان جايي که لنين هشت سال تمام روز و شب را کار کرد و در همان آپارتمان کوچک پشت دفتر دو ساعتي روي مبل سرش را به پشتي گذاشت. همان دفتري که استالين هم ريبن تروپ فرستاده هيتلر را به حضور پذيرفت و هم از پنجره اش تماشا کرد که ارتش نازي در مسکو است. دفتري که خروشچف و برژنف، چرنيکف و سوسلف و گورباچف از آن بر نيمي از جهان حکم راندند تا آنقدر کوچک شدند که کسي که کوچک تر از وي در همه محدوده اداري مسکو نبود رياست گرفت.

پوتين رياست را هشت سال پيش نه از يلتسين بلکه از نظام خشمگين و از هم پاشيده کرملين تحويل گرفت، در حالي که يلتسين آن مقام را به رياست جمهور فدراسيون روسيه فروکاسته بود و تازه با فقر و از هم پاشيدگي از اين هم کوچک تر. وقتي يلتسين که بيمار و بر تخت بيمارستان بود و الکل در تمام اجزاي وي اخلال کرده، ناگزير شد دولت را به اين عضو کوتاه قد اما قوي کاگ ب بسپارد پيدا بود مردم غرور باخته روسيه و دستگاه اداري وحشت زده از ترس انهدام به سرعت پشت سر منتخب يلتسين مي روند، اما آشکار نبود که وي بتواند چنين پرشتاب خرس را آرام کند و بر او سوار شود که شد. هنري کيسينجر سياست ساز افسانه يي دهه شصت امريکا در شماره مخصوص مرد سال مجله تايم که پوتين را به عنوان مرد سال 2007 برگزيد در مصاحبه يي بر اساس چند باري که وي را ديده، ديدگاه خود را درباره او بازگفته؛ «بايد پوتين را يک اصلاح طلب بزرگ دانست همانند پطرکبير يا کاترين کبير. اما وقتي وي را در زمينه استانداردها و ارزش هاي غربي قرار دهيم بايد گفت هنوز براي قضاوت زود است. قدر مسلم اينکه پوتين دموکرات نيست. براي دادن راي نهايي بايد صبر کرد و ديد. معيار اصلي هم؛ همچون هر رهبر ديگري در جهان به ميزاني که نظامي که مي سازد مستقل باشد و بتواند بدون او اداره شود و راه رود. من با چشماني باز به ماجراي سال آخر حکمراني وي نگاه مي کنم. بايد ديد.»

هنري کيسينجر که به وي معجزه گر سياست گفته اند در زماني اين سخن را به رامش راتنثار دبير مجله تايم مي گفت که معلوم شده بود پوتين از ميان دو راه يکي تغيير قانون اساسي و هموار کردن راه ادامه رياست خود و ديگري بيرون کشيدن اسبي از اصطبل کرملين و جلو انداختن او، راه دوم را برگزيده است. اما اين استاد سابق هاروارد و کارشناس نظريات منتسکيو فريب ظاهر را نمي خورد و مي گويد؛ «بايد صبر کرد و در عمل ديد که سيستم بدون او چه مي کند. آيا صدايش خواهد کرد. آيا فقط اتاقش را عوض مي کند و در همين طبقه سوم کرملين مي ماند. آيا اسبي که بيرون کشيده از اصطبل فقط براي سواري است. پاسخ به هر کدام از اين سوالات اندازه پوتين را تغيير مي دهد.»

سالي که گذشت سال انتخابات روسيه بود، به قول کيسينجر موقع وزن کشي پوتين. انتخابات مجلس اهميتش از آنجا بود که تقسيم بندي نيروها را بين پوتين، ناسيوناليست افراطي ژيرينوسکي و هواداران کمونيسم. چندان هم آزاد نبودند که بتوان انتخاباتي دموکراتيک توصيفش کرد اما چندان بود که غرب بتواند در اين سياه زمستان محتاجي به گاز و نفت، تحمل کند و رو بگرداند. دو ماه ديگر انتخابات رياست جمهوري برپا مي شود، تا پيش از انتخابات مجلس معلوم نبود که پوتين کدام يک از دو اسب جواني را که از کرملين به جلو صحنه رانده بود در اتاق لنين جا مي دهد. سرگئي ايوانف يا ديميتري مدودوف. به هر دو عنوان معاون نخست وزير داده بود. امور دفاعي، مدرنيزاسيون و تکنولوژي برتر را به ايوانف سپرده بود و کشاورزي و بهداشت و آموزش و مسکن را به مدودوف. در جريان انتخابات بود که آشکار شد در نهايت مدودوف جوان که هيچ سابقه کار در دستگاه هاي اطلاعاتي هم ندارد و مهم ترين جلوه گري وي زماني رخ داده که مديريت گازپروم را در دست داشته است. نقطه حساس سياست پوتين.

اما مشکل جاي ديگر است. تاريخ روسيه نشان مي دهد که برخلاف بسياري از جوامع اروپايي، در آن کشور به ندرت قدرت در پشت صحنه وجود داشته، در تاريخ معاصر که هرگز. از اين هم مهم تر نداشتن هيچ سابقه يي براي قدرت مشترک است. هرگز در کرملين دو تزار نزيسته اند. هنوز کاخ سن پترزبورگ سردابه يي را که جسد پطر سوم در آن ماند تا دخترک آلماني به نام يکاترينا غکاترين کبير بعديف برتخت بنشيند به يادگار هست. چنان که پطر بر شانه هفت سردار بزرگ و وزير پا گذاشت تا نشان دهد که تنها اوست که فرمان مي راند. لنين نزديک ترين ها را که پله خانف بود راند، استالين که حکايتي است نه تروتسکي و نه حتي مالنکف و ديگر سران را شريک ندانست و برژنف هم نام تروييکا را دوست داشت اما همه مي دانستند که نه کاسيگين را قدرتي هست و نه پادگورني را.

حالا از سال آينده که مدودوف در مقام رياست جمهور بنشيند و پوتين در عين رياست دولت رهبري حزب را هم نگاه دارد غدر ظاهر راندن وضعيت به سمت موقعيت برژنف و قرار دادن حزب در بالاي سر دستگاه اداريف بايد منتظر ماند و اين همان چيزي است که کيسينجر براي قضاوت قطعي درباره پوتين چشم در راهش نشسته است.

پاکستان - پرويز مشرف

اما اگر قدرت و بزرگي روسيه، تسلطش به بزرگ ترين انبار گاز جهان که بند ناف اروپا به آن بسته و داشتن غرور و انگيزه کافي براي ابرقدرتي در روس ها، باعث مي شود که تحولات آن کشور با تسامح نگريسته شود، اما تکرار اين وضعيت در نقاط ديگر چگونه خواهد بود. مثلاً پاکستان.

گرچه پاکستان از همان زمان که به مقاومت محمد علي جناح استقلال خود را از لرد مونت باتن آخرين نايب السلطنه بريتانيا در هند گرفت، هرگز انتخاباتي دلخوش برپا نکرده که بدون کشتار و آشوب بوده باشد و تاکنون چهار بار نظاميان از سربازخانه ها به درآمده و دولت را به خانه فرستاده و چندين سال کشور را اداره کرده اند. اما واقعيت اين است که از اسکندر ميرزا تا يحيي خان و ضياء الحق و مشرف هيچ يک نتوانستند موازين دموکراسي را به تمامي زير پا بگذارند. از جمله مهم ترين دلايل چنين پرهيزي عضويت پاکستان در سازمان مشترک المنافع است که حلقه اتصال کشورهاي قبلاً مستعمره بريتانيا باقي مانده و بند اول اساسنامه اش کمک به کشور هاي عضو براي استقرار دموکراسي است. چنين ماده يي مانع از آن شده که نظاميان پاکستان به بهانه امنيت کشور مدت زيادي بدون انتخابات بر سر کار بمانند. ارتشبد مشرف نه که از اين قاعده مستثني نيست که به علت برخورد با تحولاتي جهاني که به اسم دموکراسي صورت گرفت، ضرورت تازه يي هم بر او حاکم شده و به صورت فشارهاي آشکار و پنهان از وي خواسته که قانون اساسي را به اجرا بگذارد.

از اولين لحظه يي که بي نظير بوتو به دنبال گفت وگوهايي با مشرف از تبعيدگاه خود راهي وطن شد، انفجاري که در چند قدمي وي رخ داد پيامي با خود داشت؛ احتياط کنيد، اينجا لانه زنبور طالبان است. اين شبيه همان پيام بود که پنج سال قبل، در حضور سربازان امريکايي و متحدانش، دو آقازاده شيعي را، جدا از هم در عراق تکه تکه کرد. مجيد خوئي و آيت الله حکيم که يکي از لندن و ديگري از تهران راهي نجف شده بودند. هر کدام از آنها در ميان شيعيان که اکثريت عراق را تشکيل مي دهند به اندازه بي نظير بوتو هوادار داشتند، اما همچنان که انتخابات عراق بدون توجه به ترور ها - از جمله آن دو ترور با اهميت - صورت پذيرفت، در اسلام آباد نيز مشرف از يک سال قبل زير فشار قرار گرفت که تاريخي را براي برگزاري انتخابات اعلام دارد. و از همان زمان سرکشي وي هم آغاز شد. در حالي که همه از فراواني طالبان در پاکستان خبر دارند، اما مشرف ديگر نتوانست با آن کارت بازي کند، پس کارت تازه يي بيرون کشيد و مطرح کردن خطر افتادن تاسيسات و از جمله بمب اتمي به دست تندروها بود. اين سخن نيز گوشي براي شنيدن نيافت. بي نظير بوتو در آخرين روزهاي اقامت در لندن به يکي از نزديک ترين دوستانش گفته بود احتمال مي دهد امريکايي ها آمادگي داشته باشند که به همين بهانه ها پاکستان را بمباران کنند و اصلاً از خلاء قدرت استقبال کنند.

شکست نسبي امريکا و متحدانش در بسامان کردن عراق و افغانستان، در عالم واقع چنان دستگاه پرغرور نظامي و سياسي امريکا را به تنگي نفس مبتلا کرده که هر طرحي براي ايجاد تحولي تازه در منطقه هواداراني در واشنگتن پيدا مي کند. چنان که در اوايل سالي که گذشت طرح حمله نظامي به ايران، صلح دوستان جهان را يک سر نگران کرده بود.

و اين همان زماني بود که بي نظير و نواز شريف آخرين نخست وزير غيرنظامي هم نداي سرنوشت را شنيدند و آماده بازگشت به وطن شدند. بي نظير شانس بيشتري براي خود مي ديد که براي سومين بار دولت را تشکيل دهد. او هم زودتر جنبيد و هم ژنرال مشرف و نظاميان به او چندان کينه يي نداشتند که به نواز شريف. چنين بود که سرانجام به زور تظاهرات مردم و فشارهاي واشنگتن مشرف تاريخ برگزاري انتخابات را اعلام داشت و با تکان دهنده ترين خبر سال که پرپر شدن بي نظير بود هم نتوانست از آن عدول کند. انتخاباتي که حزب بي رهبر بي نظير بيشترين آرا را در آن به دست آورده و مانند روسيه که از قبل معلوم بود چه کس نخست وزير مي شود در اين جا اصلاً هيچ؛ نشان داد به او بيشتر مطمئن اند با ناآرامي ها و تشنج هايي که راهي براي آن متصور نبود. حالا مجلس و دولتي در پاکستان در راه است که مشرف بايد با آن بسازد و در عين حال بيشتر مي پسندد که خودش هم در حالي که به شرط امريکايي ها تن داده و از پوست شير به در آمده، رياست جمهور بماند. اين چقدر به طرح پوتين شبيه است. هر چه باشد اين قدر هست که مشرف به اندازه يي که روس ها پوتين را لازم دارند در دل پاکستاني ها جا ندارد. شايد براي بيرون کشيدن بن لادن از مغاک خود بايد اول پيچ و مهره هاي پاکستان شل شود. نگراني تازه يي که در پي ترور بي نظير و برگزاري انتخابات پاکستان در دل منطقه جا گرفته آنجا است که وضعيت پاکستان، حلقه يي فرضي را که به دور ايران زده اند، کامل تر کند.

فرانسه - سارکوزي

انتخاباتي که اروپا را تکان داد سارکوزي بود که هنوز نرسيده چنان چيزي درباره ايران گفت که هرگز توني بلر متحد طبيعي جرج بوش نگفته بود. سارکوزي ايران را تهديد به سلاح اتمي کرد تا نشان دهد که در کاخ اليزه کس ديگري آمده که نه تنها از نزديکي با واشنگتن اکراه ندارد بلکه کورس بسته به سرعت جبران فاصله يي را کند که شيراک بر اساس سياست ناسيوناليستي خود از امريکا ايجاد کرده بود. آنچه سارکوزي را به اين تغيير در سياست خارجي فرانسه کشاند، فقط يک چيز است.

او در جريان آشوب هاي سه سال قبل شهرهاي بزرگ که عامل اصلي جوانان مهاجر بودند دريافت که اين موج گرفتني و ويرانگر است و تنها و تنها علت آن نيز مادي است. فاصله گرفتن از امريکا که براي کنترل منابع نفت و گاز به خليج فارس لشکر کشيده يعني يک زيان بزرگ که در سال هاي بعد مي تواند تبديل به عاملي بزرگ و بازدارنده شود. سارکوزي به عنوان سياستمدار فايده گرا، بي هيچ رودربايستي راهي را برگزيد که توني بلر در پنج سال گذشته رفت. از ديد سارکوزي حالا که انگليسي ها بلر را رانده و براون را برگزيده اند که کمي فاصله بگيرد، بهترين موقعيت است براي پر کردن جايش، اين سياست که از دل انتخابات تابستان بر آمد چهار ماه بعد چنان زلزله يي در ارکان سياست فرانسه انداخته که لشکري از فرانسه راهي خليج فارس شده تفنگداران آن کشور هنوز نرسيده در حال مانور با شيخ نشينان.

در اين موقع سارکوزي هم خود و هم سيسيلي همسر جنجالي اش را خلاصي بخشيد وقتي که جدايي از او را اعلام داشت و هنوز افکار عمومي زيباپسند فرانسه براي سيسيلي دل نسوزانده و رئيس جمهور را فرصت طلب نخوانده و متهم به پنهانکاري انتخاباتي نکرده بود که خبر رسيد چه نشسته ايد که رئيس جمهور سارکوزي با کارلا بروني مدل و خواننده ايتاليايي که از زيباترين مدل هاي دهه اخير بوده است به قاهره رفته و مشغول تفحص اهرام است. عکاسان ريختند تا عکس هايي در پزهاي مختلف بگيرند که هم غيبت هاي کافه يي فرانسوي ها را تامين مي کند و هم به تصاوير سياسي رسمي شان هم جلوه يي مي دهد و چنين بود که سارکوزي اعلام داشت براي بار چهارم ازدواج مي کند آن هم با کارلا. و حالا روزنامه هاي متفرعن انگليسي دست انداخته اند که ماه ديگر که سارکوزي براي سفر رسمي به بريتانيا مي آيد، ملکه هشتاد و يک ساله و پرنس فليپ

هشتاد وچهارساله را بگو که بايد به استقبال مانکن 39 ساله ايتاليايي بروند که حالا نام او مادام سارکوزي است. يعني که انگليسي ها کهنه شده اند و ما فرانسوي ها که انقلاب کبير کرده ايم و ويکتورهوگو داريم مدام خود را جوان مي کنيم.

ترکيه - عبدالله گل

در ترکيه اسلام اسلامگرايان مدرن به رهبر رجب اردوغان، با راي و صندوق راي، نظاميان را گامي به عقب بردند. بردباري اين گروه از اسلامگرايان مثل مي تواند بود. آنان با تهديد مدام نظاميان آمدند. اما با آنان سياست ورزيدند تا زماني که توانستند هم به آنان و هم به مردم و هم به اروپايي ها نشان دهند که اسلامگرايي شان خلاف خواست مردم ترکيه که رفتن در دل اروپاست نخواهد بود، به منزله کوتاه آمدن در جدل با کردها در شمال عراق نيست، حتي آنجا که نظاميان تشخيص داده اند که اسرائيل متحد بهتري است برايشان، دولت اسلامگرا هيچ سدي ايجاد نکرد. چنين بود که اعتماد آفريد. هم پرونده آرزومندي ورود به اتحاديه اروپا از هميشه جلوتر رفت و هم اقتصاد رونقي بي بديل گرفت. و چون چنين شد موقع آن بود که از صندوق راي امتياز گرفته شود که اردوغان گرفت. هم نفر دوم حزبش را به رياست جمهوري رساند. اولين بار بود و براي اين کار با نظاميان سياست ورزيد تا سرانجام لايحه جنجالي منع حضور زنان حجاب دار در دانشگاه ها را هم که از افتخارات نظاميان بود که خود را محافظ لائيسم حکومت مي دانند، از تصويب مجلس گذراند. راهي را که آن قدر باريک مي کرد که گذشتني نبود، تيم اردوغان با بردباري و از راه صندوق راي گذشتند.

ترکيه بي نياز به حضور نظاميان، به تولاي راي مردم و انتخابات آزاد به نقطه يي از نظر اقتصاد و سياست رسيده که برايش متصور نبود.

فضيلت سال و ماه

سال ها، ماه ها، روزها، حتي ساعت ها و دقيقه ها اين فضيلت را دارند که چون مجموعه يي از برخورد لحظه ها و انسان ها در آنها مرتب مي شود، زمان را مقايسه شدني و محاسبه شدني مي کنند، تامل برانگيز مي شوند. بخشي از اين وضعيت ها و برخوردها قابل پيش بيني اند و برخي به کلي ناگهاني. در اين بسته ها زندگي ميلياردها انسان تغيير مي کند، بهتر و بدتر مي شود، شکل مي گيرد، مي برد و مي آورد. در نهايت همين گردش آسيابوار و تکرار مدام جذابيت هايي دارد چرا که در عين تکرار حامل نوآوري هايي هستند. تا بداني که شاعر درست گفته است که گيتي است کي پذيرد همواري.

برخي سال ها بدترند و بعضي بهتر از پيش. برخي به فرصتي که براي شادماني به عالم مي دهند بهترند و روشن ترند و گاه سال، به مصيبت هايي که در دل دارد و آدم هاي بيشتر را که به زاري مي کشاند تاريک تر نمايد. اما آخر کار از آنجا که انسان فکر مي کند، چاره ساز است. از آنجا که دانشگاه ها هست، کتاب هست، اينترنت هست، علم پخش مي شود، لابراتوارها هستند و ذهن موشکاف هست، نمي توان گفت سالي بدتر از سال پيش است، مگر براي بخشي از آدميان، مگر براي گوشه يي از جهان. چنان که در زيمبابوه، چنان که در دارفور، چنان که در وسطاي آفريقا و ميانه امريکاي لاتين. در گوشه هاي فقر زده و ايدز زده شبه قاره. ورنه آيين طبيعت است و طبع زياده خواه بشر که اين گردونه تا مي چرخد، رازي مي گشايد، دوايي مي يابد، درماني مي آموزد و سنگي بر سنگ مي گذارد.

سالي که گذشت، در بدترين نگاه ها، از سال هاي بد زمين نبود، اگر دارفور و فجايعش بودند در مقابل اسپيلبرگ هم بود که با استعفا از مديريت هنري المپيک پکن غدر اعتراض به بي توجهي چين به فاجعه دارفورف فرياد کند، اگر کشتار در عراق بود هزاران هنرمند و فرزانه هم بودند که اعتراض کنند. اگر نقص حقوق بشر بود، صدها نهاد و هزارها تن بودند که زمين را و زمان را باخبر کنند. و مهم تر اينکه جهانيان را خبر هست. و هر را خبر هست، بندگي از او دور است.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At March 23, 2008 2:20 AM , Anonymous Anonymous said...

خیلی جالب بود بهنود عزیز. در ضمن پاراگراف آخر به جای در نوشته ای غدر. فکر می کنم البته! سپاس بی قیاس
سحر.س

 
At March 23, 2008 2:36 AM , Anonymous Anonymous said...

مروری بسیار آموزنده بر سال 86 کرده اید و مشخصا مخاطب شما حاکمان کشور خودمان است. کسانی که بعید است فرصت خواندن چنین مقالاتی را داشته باشند یا حتی در صورت خواندن به دلیل انجمادی که در فکر ایشان طی سالیان پرتلاطم گذشته ایجاد شده تاثیر محسوسی بپذیرند
به هر حال سال انتخابات با انتخابات ایران پایان یافت که بر اساس آمار ستاد انتخابات و بر اساس آمار واجدین شرایط رای دادن مطابق سرشماری آبان سال گذشته درصد مشارکت در آن 48 درصد و در تهران 27 درصد بود. مشارکت کنندگانی که در میان آنان همفرکان شما نیز حضور داشته اند

 
At March 23, 2008 8:01 AM , Anonymous Anonymous said...

آگاهی و باخبری بطور خودکار واکسن ضد بنده گی نمی باشد زیرا بنده گی میتواند بر اساس یک انتخاب ودرجهت کسب منفعت و یا رسیدن به آرمانها نیز باشد .

 
At March 23, 2008 12:41 PM , Anonymous غریبه said...

در جمله ای که اسم مصدق را آوردی اشک در چشمانم حلقه زد استاد. چقدر دلمان برای یک صندوق رای آزاد در ایران تنگ شده ... م

 
At March 24, 2008 1:29 AM , Anonymous محمود said...

بهنود عزیز

این مقاله ات مرا برد به «آدینه»، به سال ها پیش و به روزهای ایران و آن همه نوشتن و نوشتن

شادزی مهربان

 
At March 24, 2008 2:20 AM , Anonymous Anonymous said...

Jenabe Behnoud,

Inke az entekhabate Iran dar moroure sale gozashte naneveshtid kheili jalebe. Dalilesh az oun ham jalebtar.

Ghorbane shoma

 
At March 24, 2008 2:47 PM , Anonymous اسفندیار بهارمس said...

با سلام
آقای بهنود عزیز در مطلبی تحت عنوان " دلم برایتان تنگ شده " که برای فرزاد کمانگر معلم زندانی در بند نگاشته اید
مطالبی هست که نیاز به تصحیح دارد.

آقای فرزاد کمانگر عضو مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران است و این مطلب نیز از سوی شخص ایشان و بصورت تلفنی اعلام گشته است که فایل صوتی آن در کمپین آزادی ایشان نیز درج گردیده است.

ممنون می شویم از شما که اشتباه فوق را تصحیح نمائید.

لینک فایل صوتی فرزاد کمانگر
http://hra-iran.org/voice/Farzad_Voice.wma

شاد و پیروز باشید

 
At March 27, 2008 1:43 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود نوشتید همه انچه مطبوعات انگلیس بفکر شما فرو کرده اند نه یک جمله پس نه یک
کلمه بیش ...زیمبابوه و موگابه یا کاسترو و کوبایش تا کیم ایل جو و کره شمال حالا دارفو و مشرف
و پوتین هم دقیقا همان مطالب بی بی سی و دیلی تلگراف و گاردین ....پس نوآم چامسکی بیچاره که
درست نقطه مقابل مطبوعات آمریکا قلم میزند چگونه میاندیشد !؟ و شما که سواد سیاسی تاریخی اتان
کمتر از وی نیست چرا دربست شیفته این خبر گزارهای همسو و همرای دولتهایشان شده اید !؟
رابرت موگابه احمدی نژاد نیست سابقه ۵۰ سال مبارزه با اقلیت حاکم و جبار سفید پوستان در زانو
را دارد وقتی بی بی سی را اخزاج میکند دلیلش را همراهی مطلق انها از بلیر میداند اما بی بی سی
دست بردار نیست از داخل افریقای جنوبی پنهانی خبرنگار میفرستد !! تا از کاه کوهی بسازد ... موگابه
میگوید هنوز انگلیسی ها خواهان بردگی مردم زیمبابوه هستند و رقیب همرزمش در زاپو ! امروز در بست
تحت تسلط انگلیسی هاست ( توده ایی !! انگلیسی )و شاید در انتخابات نزدیک هم برنده شود ٬ و شما برای
گیری در انجا کوچکترین بهایی نداده اید

 
At March 27, 2008 5:27 PM , Anonymous Anonymous said...

ziba bud

RUZBEH

 
At April 6, 2008 7:08 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز خواهش می کنم یک مطلب جدید بنویس. یه حرفی که حرف بیاره!! قاصدک شجریان و مشکاتیان دیگه جواب نمی ده. س.س

 

Post a Comment

<< Home