Sunday, August 30, 2009

مقصد او پیداست


این مقاله ای است که برای شماره دوشنبه اعتماد نوشته ام
روزنامه نگاران ايراني در اين سال ها اگر کمتر فايده يي داشته باشند اين نيست که به طفيل
رسانه هاي جديد جهانگير توانسته اند سريع تر از هميشه؛ آزادتر و راحت تر پيام خود را به مخاطبان برسانند، بلکه به نقشي است که در شناسايي ماي ايراني به خودمان داشته اند، مي گذرم از آنجا که وقتي ويگن خواننده مي ميرد در صفحه سوگواره هاي روزنامه گاردين سهمي دارد، يعني که روزنامه نگاران ايراني دامنه کار را به معتبرترين رسانه هاي جهاني هم کشانده اند.

اين نشاني که با غرور از حرفه روزنامه نگاري دادم، ديروز با يک مثال عمده در ذهن آمد. کاري که سيروس علي نژاد در شناساندن همايون صنعتي کرد. و البته هم علي دهباشي در نشريه اش بخارا و مجتبي ميرطهماسب در فيلم مستندي که از آن اعجوبه ايراني گرفت و بر جاي گذاشت. پيش از اينها چنين کارنامه يي باقي نمانده است از ما روزنامه نگاران در شناساندن سازندگان اين سرزمين. آيا همين کوتاهي است که موجبي شده است تا ايرانيان سازندگان اين سرزمين را از ياد بگذارند و هي نام عده يي قدرت شعار و سياست پيشه را در ياد بسپارند و از آنان به عنوان هاي دوران ساز ياد کنند.

يکي به اين نسل نگفت اول کس که صنعت خودروسازي در ايران آورد که بود. يکي نگفت اولين تن که صنعت فولادسازي را در اين ملک احيا کرد که بود. کسي نشاني از صنيع الدوله نداد که ده ها صنعت را نه فقط به فکر خود، بلکه با کار خود بنيان نهاد. هم اکنون که کبريت سازي تبريز از معدود کارخانه ها است که به همت خانواده خوئي و خويلو هنوز برپاست، چرا يادي بزرگ نمي کنيم از بنيادگذار اين فن. جز همان هزاران نفري که در کارخانه کفش ملي زندگي مي کنند و صدها هزار نفري که از قبل همت حاجي رحیم متقي ايرواني زندگي رانده اند کيست که مي داند مرد بزرگ چه ها کرد. نسل جديد کجا مي شناسد بچه نه ساله يي را که در وسط مشروطيت با کمک يک معلم زبان فرانسه نامه يي نوشت براي يک شرکت کاغذسازي دانمارکي و نمونه خواست. و همان دو کارتون که به تبريز رسيد شد اساس بزرگ ترين ثروت زمانه و بنيادگذار ماد - مرکز اعتباري دانشگاه - که به هزاران بي بضاعت در شصت سال گذشته وام داده تا از تحصيل دانشگاه نمانند، یعنی علی وکیلی.

و اين سطور را مي توان تا فرازها ادامه داد از يادآوري نام ها و نشان ها و حتي احتياط کرد و هيچ نگفت از عبدالرحيم جعفري بنيانگذار بزرگ ترين انتشارات در خاورميانه که اميرکبير را بدان سختي ساخت و به آن آساني از او گرفتند.

اما مي گذريم به وصف همايون صنعتي که دو روز پيش جهان را و گل هاي سرخ کويري خود را و پاتيل هاي گلاب را واگذاشت و رفت. راهي که همه مي روند. همان روزي که اعتماد از مرگ همزمان عبدالعزيز حکيم در تهران و ادوارد کندي در ايالات متحده خبر داده بود، اما ستارگان کوير و همان ساعت ستاره يي اردکان يزد شاهد است که همايون صنعتي از هر دو آن آقازادگان بر زماني که در آن زيست و بر خاکي که از آن برآمد بيشتر اثر گذاشت.

همايون صنعتي فراتر از آنکه نام پدربزرگش بر صدها کرماني است که در پرورشگاه او بزرگ شدند و در مدرسه صنعتي وي صنعت آموختند، فراتر از آنکه دايي اش حاجي ميرزا يحيي دولت آبادي صاحب «حيات يحيي» بود، خودش با همان جثه کوچک، سر بزرگ و همت استثنايي، راست نوشته است علي نژاد اعجوبه بود و يگانه بود. به ساليان کتاب ها درباره اش نوشته خواهد آمد.

از نسل امروز خبري ندارم که هزاران منبع در اختيارشان هست، اما نسل گذشته که ما بوديم با خواندن کتاب هاي جيبي آدم شديم -اگر شده باشيم-. همان کتاب ها که همت صنعتي پشتش بود. بيشترمان جهان را در زماني که جست وجوگر گوگل در کار نبود از دايره المعارف مصاحب يافتيم و ابعادي از آن در ذهن مان تجسم کرديم که اگر همايون صنعتي نبود پا نمي گرفت. اين کتاب هاي درسي که هنوز در زمان اعجاب صنعت چاپ هم ساماني چنان ندارد که بچه هاي بندر هرمز روز اول سال بدانند چه بخوانند و چي بخوانند، فقط در چند سالي بسامان بود که همايون صنعتي سازمان کتاب هاي درسي را بنيان گذاشت و همت جعفري اميرکبير موتورش شد. سازمان کتاب هاي درسي، چاپخانه افست، کاغذسازي پارس، سازمان مبارزه با بي سوادي به وجود او برپا شد. و چنان که به کارآفريني رفت از کشت مرواريد کيش، تا کارخانه رطب زهره، از شهرک خزرشهر تا گلاب زهرا همه را او ساخت. در ميان کار فراوان ترجمه کرد و شعر سرود. چه کسي گفت عمر کوتاه است و مجال چندان نيست. همايون صنعتي و زندگي اش شاهد است که آدمي مي تواند همين عمر کوتاه و مجال را به کيفيتي که بدان مي بخشد به اقيانوسي انگار بي نهايت بدل کند.

بد به دل راه ندهيد در بدرقه همايون صنعتي که چرا چهار سال موجودي چنين در محبس بود، چرا که در همان جا که حبس بود اثرش هست که چطور طرح ريخت تا زندان آدم ساز باشد و چطور بدکاران زنداني کاري بياموزند. و کتابخانه ساخت. چند سالي قبل يکي از روزنامه نگاران افغان از من پرسيد چگونه مي توان همايون صنعتي را يافت. او در خيال بود تا کتابي از نامداران افغان تهيه کند، پرسيدم اين کتاب را چه کار به همايون صنعتي کرماني نيمه اصفهاني، گفت سامانه کتاب هاي درسي افغان از اوست. هيچ اين را نمي دانستم و همان رفيق افغان گفت که اين سامانه حتي در سال هايي که طالب ها تاختند هم ترک نخورد.

نام هر يک از کارآفرينان معتبر جهاني را جست و جو کنيد. زندگينامه و آثارشان را بدانيد. در مثال؛ فورد، واندربيلت، هرست، مورگان، گروپ، مرسدس، دايملر، هوندا، گتي، هيوز، هيلتون و... هيچ يک به تنوع همايون صنعتي اثرگذار نبوده اند، اين همه نساخته اند. آنگاه به ياد آوريم همه اين بنيانگذاران و کارآفرينان در هر جاي جهان که زاده شده اند نام شان بر بنايي رفيع است و مجسمه هايشان بر بلندجاها.

مردمان به چنين قدرداني ها، خود را سامان مي دهند، خود را مي سازند، ورنه آن نامداران رفته اند و خبر از اين عالم شان نيست.سال پيش در نقد اثر معتبر و ماندني «نامداران ايراني» تاليف دکتر عباس ميلاني پرسيدم جاي همايون صنعتي کجاست. دکتر ميلاني به فروتني عالمانه يي که دارد درباره دو تن پاسخ داد که بايد برايشان کتاب ها نوشت جدا، يکي همايون خان بود. همان که ساکنان کوير کرمان مهربان تر از وي پدري براي خود نمي شناسند، پدري کاردان که مي آموخت. وقتي رفت به کشاورزان منطقه آموخت که گل بکارند و گفت گل تان را مي خرم تا گلاب کنم و به دنيا بفرستم که خشخاش نکاريد، کاري کرد که سازمان عريض و طويل ملل متحد در انجامش در افغانستان درمانده است اما همت همايوني او سنگ ها را شکست، خاک را شکافت، در رگ بياباني که جادوانه تشنه مانده بود آبي دواند و آن گاه به نظاره نشست. همان که گفت «از پدربزرگم آموختم که بزرگ ترين سرمايه بشر، مشکلات اوست.»

باري اگر در آرشيو اصلي، فهرستي باشد از کساني که به «همت بلند به جايي رسيده اند» نام همايون صنعتي ثبت است که الگوي همت بود و بايد اين الگو را، همچنان که ديگر الگوها را، نگاه داشت تا نسل ها، از روي آن خود را بسازند. و هرازگاه يادي کنند از آن که در خواب نازک گل هاي سرخي بود که در کرمان روياند. و در همان خواب رفت. مقصد همايون صنعتي ناگفته پيداست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At August 30, 2009 5:58 PM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

از همان‌جا شروع می‌کنم که نوشتید کوتاهی روزنامه‌نگاران در شناساندن سازنده‌گان این سرزمین و گریزی می‌زنم به دیشب و مرور روزنامه‌ها آن‌جا که خانم «علی‌نژاد» آمد به شما خط بدهد که از چه بگویید یا نگویید و شما با لبخند همیشه‌گی‌تان او را مبهوت کردید و از «شفیعی‌کدکنی» گفتید و هجرت‌اش که این‌بار خبر راست و دروغ نیست.

اواخر سال پیش شایع شد که او بار سفر بسته و قرارست برود و به دمی تکذیب شد. همان‌وقت‌ها گمان بردم که راست باشد. حال اگر «صنعتی‌زاده» هجرتی ابدی کرد و از خود آن‌همه کارنامه نهاد، حال شفیعی هم بار را تمام بر زمین نهاد از آن‌همه تصحیح و غلط‌گیری و تحشیه بر متون «عطار» که کاری به‌راستی سترگ است. او سال پیش گفته بود به دانشجویان‌اش که هر کاری دارند بیایند که دیگر نخواهد بود. اما چرا شفیعی گمان کرده کاری دیگر این‌جا ندارد؟ پس جواب این سیل خروشان دانشجویان خسته و تشنه‌ی سوال و پاسخ را چه کس به روشنی او بدهد؟

و ما هم تا الان که نوشته‌ی شما را خواندیم نمی‌دانستیم بسیار چیزها که در رثای «صنعتی» خواندیم.

 
At August 30, 2009 6:41 PM , Anonymous Anonymous said...

in jomleh tekoonam dad: از پدربزرگم آموختم که بزرگ ترين سرمايه بشر، مشکلات اوست

man ta hala esme in adam ro nashnideh boodam, khoshhalam ke shenakhtam

mamnoon

 
At August 30, 2009 6:50 PM , Anonymous Anonymous said...

حسرت می خورم به بی عقدگی ات، حسرت می خورم به صفایت و به نثرت.
جا و مقصد تو هم معلوم است ای مسعود بهنود

 
At August 30, 2009 7:30 PM , Anonymous persianist said...

برای نسل جوان ایران که ما باشیم همایون صنعتی معلمی بود که کار آفرینی را می آموخت ، هرچند نسل ما شانس استفاده از ایشان را نداشت. بارها در کلاس های درس دانشگاه بحث هایی در مورد کارآفرینان خارجی در میگرفت که بزرگترین مشکل آن ناشناخته بودن نمونه های بومی کارآفرینان بود. جای صنعتی زندان نبود ، دانشگاه بود که ما را آموزش دهد و تصحیح کند.حیف بر ما که زندانهایمان از اندیشمندان و کار آفرینان پر شده.

 
At August 30, 2009 9:52 PM , Anonymous Anonymous said...

چرا ما برویم ؟ چرا کاری نکنیم که آنها بروند؟

 
At August 31, 2009 12:10 AM , Blogger saeed said...

جناب بهنود عزيز:

ديروز كه در برنامه 60
bbc.
رندانه درپاسخ به پرسش گزارشگر از جلاي وطن شفيعي كدكني گفتي وا شك در چشمانت حلقه زد و التهاب درونت را نتوانستي كنترل كني
آتش بجان ما ريختي كه ذر سرزميني زندگي مي كنيم كه هر روز شاهد كوچ عزيزان خود هستيم
جواناني در فراق آزادي به زيز خاك مي روند و نخبگانش جلاي وطن مي كنند.
و ما باز به اميد روزي كه پرستوها به لانه باز گردند ......

 
At August 31, 2009 1:38 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود چه در ایران و چه در بیرون از وطن ئظیفه اش را به نحو بارزی انجام می دهد.
ارج نهاد یک انسان والا کمال و تاثیر گذار کار انسانهای بزرگ است و مسعود در باره همه این افراد پیش قدم بوده است.
مسعود عزیز این روزها دوباره بوی تعفن روزهای سال 60 به مشام می رسد و آن اینکه یک عده ای بسیجی در پی تعطیلی دوباره دانشگاه ها هستند و افاضات خامنه ای را نیز شنیدید که به شدت نگران تاثیرات عمیق علوم سیاسی بر افکار عمومی است که مبادا دکان دین فروشی این حضرات را ببندد. در سال 60انجمن اسلامی که در اقلیت بودند و بدون رفتن زیر عبای خمینی و قوه قهریه توان ایستادگی در برابر موج خروشان دانشجویان و اساتید آزادیخواه را نداشتند به بهانه انقلاب فرهنگی دانشگاه ها را به تعطیلی کشیدند تا دانشگاه را اسلامی کنند در واقع تا دانشگاه را از پرسشگری دور نمایند.
ولی همه اعضای انجمن های اسلامی بعدها خود قربانی عملکرد خود شدند و رژیم دفتر تحکیم را به روزی انداخت که سرانش برای همیشه از کرده خود پشیمان هستند.
حالا هم یک مشت بسیجی از همه جا بی خبر زیر عبای خامنه ای رفته اند و با استفاده از سلاح سپاه کاری می کنند که انجمن اسلامی در سال 60 کرد.
قطعا سرنوشت این بسیجی ها نه تنها بهتر از دفتر تحکیم نخواهد بود شاید به مراتب بدتر خواهد شد.
این مطلب را نوشتم تا شاید هشداری باشد به کسانی که نمی خواهند که کشور به دست یک مشت متقلب و حیله گر بیافتد و مردم را از علم روز محروم کنند.
طهماسبی

 
At August 31, 2009 1:40 AM , Anonymous Anonymous said...

ممنونم که این بزرگوار را به من شناساندید. در این مملکت هر کس ثروتی داشته باشد میگویند دزد است اگر ثروت را صرف آبادانی این ملک کند گویند وابسته اجنبی است یا برای فلان مکتب تبلیغ می کند . اگر هیچ نیابند گمنامش می کنند یا ثروتش را از چنگش بیرون می آورند . کی عقده های طبقاتی فروکش می کند؟

 
At August 31, 2009 2:39 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود فرمودید روزنامه نگاران ایرانی دارند در مطبوعات غربی جا باز میکنند
البته تعداد این جوانان کم نیست اما اینکه مطبوعات غربی بخاطر مسایل عقیدتی نظام حاکم
بر ایران شمشیر از رو بسته اند چاره ایی ندارند برای شناخت ریشه ها از خود ایرانی ها استفاده
کنند و لاجرم تمام تحلیلها فقط راجع بایرانست وگرنه برای دیگر کشورها اکثرا از خبرنگاران
خودشان استفاده میکنند سی ان ان بیشتر از دیگر رسانه های مهم غربی از ایرانیان استفاده کرده
و میکند که سردار همه انها خانم امانپورست که برای همه دنیا تحلیل میکند اما چند جوان هم
هستند که در بحران انتخابات شبانه روز در مطبوعات خبر و تحلیل گزارش کردند اما وقتی
اوضاع ارام شد همه انها گم !!؟‌شدند هندی ها و چینی ها و اسپانیش ها هم بسیارند اما فقط در
جهت خبر رسانی در باب وقایع مربوط بانکشورها ...خلاصه تر اینکه این جمع سفید و مسیحی های
غربی غیر از قوم متحد و هوشیار یهودیان کسی را ببازی نمیگیرد حتی در عین شایستگی

 
At August 31, 2009 2:57 AM , Anonymous Anonymous said...

Dearest Masoud Behnoud jan.
Our noble Friend.We love you too.
Thank you .

 
At August 31, 2009 4:49 AM , Blogger Faranak Heidarian said...

سلام و درود...

ممنون كه برايمان مي نويسيد. آرزو مي كنم كه بسيار سلامت و پايدار باشيد.

 
At August 31, 2009 6:46 AM , Anonymous Anonymous said...

با چشمان تر مینویسم: مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

 
At August 31, 2009 7:06 AM , Blogger ashoor said...

من همیشه شما را تحسین کرده ام وحالا هم با خواندن این متن زیبا و کاملا به جا از شما
تشکر میکنم . فکر میکنم باز هم با نگاه تیز بینت به یک مسئله خیلی مهم اشاره کردی

 
At August 31, 2009 7:43 AM , Anonymous Anonymous said...

آقا بهنود ایران نخبگان زیادی داشت و دارد و خواهد داشت . اگر شاهان شبه شاهان می گذاشتند و یا بگذارند قطعا امثال صنعتی، شفیعی، جعفری ، مصباح زاده، زرین کوب، ذکریای رازی بیشتری می داشتیم.
آقای خامنه ای علنا اعلام کرده است که به اساتید علوم سیاسی اعتقاد ندارد و نگران آینده اسلام و قدرت سیاسی خود است.
آیا با وجود چنین موجودی امکان رشد افرادی مثل شفیعی و صنعتی امکان پذیر است؟
بیش از 300سال از انقلاب صنعتی می گذرد ولی هنوز توان تولید یک سوزن را نداریم و تمام بازار ایران را چین اشغال کرده است.
آقای خامنه ای برای ماندن در قدرت نه تنها حضور اساتید علوم سیاسی را بر نمی تابد بلکه حضور آخوندهایی که با نظرش مخالفند تحمل نمی کند.
این قدرت طلب دین مردم را برای ماندن در قدرت به بازی گرفته است.
شایعاتی در کوچه و بازار شنیده می شود که او قصد دارد برای جلوگیری از حضور سبزها در خیابانها روز قدس را عید فطر اعلام نماید.
شما نگاه می کنید که این موجود نه برای مردم دنیا می خواهد و نه آخرت . او فقط در پی ماندن در قدرت است و بس/
حتی اگر صدها صنعتی هم از میان بروند برای او ملالی نیست.
شاهمیرانی

 
At August 31, 2009 10:13 AM , Anonymous Sh said...

تاريخي كه حكومت ها مي نويسند با آن چه مردم سينه به سينه نقل مي كنند فرق مي كند. اگر غير از اين بود پسر 15 ساله من نمي گفت مصدق قهرمان ملي ست و خيامي را هم نمي شناخت. چرا نگران باشيم؟

 
At August 31, 2009 10:45 AM , Anonymous Anonymous said...

Ba Salam.
Yadesh bekheyr. Pedaram majale "Tehrane Mosavar"mikharid. Nojavane 12, 13 sale ke man boudam mikhandam. Jenabe Behnoud, Kheyli mokhlesetim.

 
At August 31, 2009 1:05 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام به هرکسی که خواهد خواند
اقای بهنود خسته نباشید
ما شاید در جهان جزو ملتهای خیلی سیاسی هستیم وسیاسی وآشنایی باآن اگر فوائدی داردوقتی افکار جامعه به وسیله اندیشمندان آن جامعه مدیریت نشدخود خور به قول آن عزیز نخبه کش میشودماغیراز این که در جامعه به دلیل پایین آمدن زمان مطالعه طبق آمار محمتر از آن هر کس را به یک چوب واتحام میرانیم وبیشتر ازهمه به نام وابسته به در بار هیئت حاکمه میرانیم مگر همین جند وقت پیش نبود که میگفتیم فردوسی چه بود وصف که میگفت
ماملت ایران فقط گذشته ورفته تمجید میکنیم باید یاد به تمام انسانها بخصوص به همه ایرانیان احترام بگذاریم دوستشان داشته باشیم وبه عنوان یک سرمایه ارزش بگذاریم چه آن شخص نانوا کاسب محل یاشهرباشد یاگران جواهری وگوهری مانندصنعتی هاهمه رادوست وغزیزش بداریم ازهرفکر وصلیقه تاآنان بعداز ورود به قلبمان مال ماشوند انشاالله
داود

 
At August 31, 2009 1:26 PM , Blogger n said...

همیشه نوشته ها و مقالات شما رو دوست داشتم و دارم .
زنده باشید و پاینده
در پناه خدا

 
At August 31, 2009 3:54 PM , Anonymous Anonymous said...

زندگی نامه کوتاه مرحوم صنعتی زاده


http://www.kermannama.com/module-pagesetter-viewpub-tid-1-pid-1892.html

 
At August 31, 2009 6:14 PM , Anonymous mehran saybani said...

زندگییه خوبی رو گذروند وقتشو الکی طلف نکرد همیشه از کارایی که انجام میداد لذت می بردم
یادش گرامی

 
At August 31, 2009 7:03 PM , Anonymous خسته said...

من که تا یادم می آید فضول معرکه بوده ام، و بعد از باسواد شدن،هر چه گیرم می امد فهمیده و نفهمیده میخواندم، اسم همایون صنعتی را هم نشنیده بودم. فقط می دانستم که مجله های "پیک" ی که در سالهای دبستان می خواندیم در انتشارات فرانکلین چاپ می شدند. بعد از انقلاب هم جایی خواندم که فرانکلین از انتشارات کاملا وابسته و "امریکایی" بوده و تنها همان نامش بر خائن بودنش دلالت دارد! (منطق روزگار خلخالی را بیاد آورید لطفا). یک ردیف کتاب هایی با یک قطع و اندازه و فورمت و وزین هم در کتابخانه خودمان و دیگران می دیدم (و میدانستم که سراغ اینها دیگر اصلا نباید بروم !) و آنها هم از فرانکلین بودند... و همین. چند روز پیش شنیدم که بنیانگذار فرانکلین درگذشته...اما حالا به او نزدیکتر شده ام و نامش را شما به خاطرات خوب کودکی ام گره زدید. من المنی حرفا و باقی قضایا...؛

 
At August 31, 2009 8:50 PM , Anonymous Anonymous said...

چو شیران برفتند زین کارزار
کند روبه مشنگ اینجا شکار

 
At August 31, 2009 9:11 PM , Anonymous خسته said...

این مطلب را در خوان پرنعمت "گوگل" یافتم که سیروس علی نژاد با نثری دلچسب و به تکمیل از همایون صنعتی نوشته و فهرست آثار او را آورده. برای کسانی مثل من ، می تواند جالب باشد

http://www.kermannama.com/module-pagesetter-viewpub-tid-1-pid-1892.html

در ضمن بنده قاطی کرده بودم.آن " کتابهای کلاسیک یک شکل و اندازه" از "بنگاه تر جمه و نشر کتاب" بود که آنهم البته در زمان خودش یک سازمان نشر موقر و متین بود ( و دولتی). علائم آلزایمر است که کم کم دارد از راه میرسد

 
At September 1, 2009 3:23 AM , Anonymous شاهد said...

بهنود جان ، ملاك توجه به نخبگان درجامعه ما هميشه ملاك هاي سياسي بوده است . اينكه او باماست يابرما.
اگرنخبه بودي وباما جايت برروي چشم ماست و اگرنخبه بودي و برما جايت درزندان است .
درسال هاي اخير درمورد زندگي برخي ازافراد كه ما مي شناسيم و كارآفرين مي دانيم كتاب نوشته شده است ،به صورت خاطره يا ذكرخدمات .اما اي كاش كساني كه قلمي چون شما دارند فرصتي مي يافتند وهمانگونه كه " ازسيد ضيا تابختيار" مي نويسند با اين قلم شيوا زندگي كارآفرينان را هم مي نوشتند .

 
At September 1, 2009 4:50 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود عزیز
بیش از چهل و پنج سال عمر دارم و تازه بعد از خواندن این مقاله فهمیدم که آقای همایون صنعتی کیست و چکار کرده است. به یاد فیلم های هالیوود در باره دو سارق به نام بانی و کلاید و یا بوچ کاسیدی و ساندنس کید (با بازی های محشر پل نیومن فقید و رابرت رد فورد ) افتادم. در غرب حتی از سارقین معروفشان هم داستان ها و فیلم ها تهیه می کنند و در سراسر جهان به نمایش و معرفی می گذارند و ما . . . .
و ما حتی نمی دانیم که بزرگان و خدمتگذاران به وطن که هر روز از خدماتشان بهره می بریم چه کسانی هستند و یکی مانند جناب بهنود باید پیدا شود و در چند سطری که آن هم باید با ضرب و زور فیلتر شکن خوانده شود به ما آگاهی دهد. تازه مگر چند نفر قادر به خواندن این مقاله می باشند.
براستی چرا اینطور است ؟ واقعاً برای خودمان بسیار بسیار متأسفم .

 
At September 1, 2009 9:15 AM , Anonymous نازنین محمودی said...

عکسش نرود در اینترنت
چقدر عمیق بود.

 
At September 1, 2009 12:55 PM , Anonymous Anonymous said...

This post has been removed by a blog administrator.

 
At September 1, 2009 2:14 PM , Anonymous Anonymous said...

مسعود عزیز پرسشی دارم که اگر می شود توضیحی بدهید.
می گویند چرا برخی کشورها پیشرفت می کنند و ایران پیشرفت نمی کند؟
پاسخ می دهند کشورها به تناسب عقبه قدرتمند و یا بد خود پیشرفت و پس رفت دارند. آن دسته از کشورهایی که پیشرفت کرده اند قطع به اندازه ایران شاهد ظلم های متعدد علیه اتباع خود نبوده اند.
آیا چنین تحلیلی درست است؟
ارادتمند شما
طهماسبی

 
At September 1, 2009 5:29 PM , Anonymous زهرا said...

آقای بهنود عزیز سلام
پدرم می گوید شما از آن عوضی ها و ضد نظام ها هستید! من شما را دوست دارم. به پدرم هم گفته ام. او دوست ندارد من با اشتیاق تحلیل شما را از روزنامه های ایران گوش کنم.ولی من گوش میکنم و همیشه فکر میکنم که وقت برنامه تان خیلی کم است. جناب بهنود! ما این طوری بزرگ شدیم. ولی هیچ وقت به اندازه ی حالا منزجر و خسته و عصبانی و هر صفت ناراحت کننده ی دیگر نبودیم. و هیچ وقت به اندازه ی حالا هم سعی نمیکردیم خوب باشیم و سر پا نمانیم. حتی با یک وی نوشتن روی دیوار دل ما خنک می شود. ما جوان های بی کسی هستیم. این را شما هم میدانید.
دوست تان داریم

 
At September 1, 2009 5:38 PM , Blogger verbal said...

ایشون منزلی که نبش کوچه بامشاد در چهار راه کالج قرار داشت را هم بدون هیچ چشم داشتی در اختیار اهالی هنر قرار داده بودند ... منزلی که سندش بنام استاد صنعتی مجسمه ساز بود... و با اسم خانه هنر عده ای جوان در آنجا فعالیت میکردند... هرچند مدیریت غلط یک روحانی در آنجا همه چیز را خراب کرد(حاج آقای نواب!)

 
At September 1, 2009 8:55 PM , Blogger n said...

After reading this it became clear to me that the Iranian people have suffered so much for a very simple reason, we are not a nation.
Just compare us with Indians. Pakistanis, Arabs, Greeks, Armenian and etc and see how they treat each other outside their countries.

 
At September 2, 2009 1:52 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود خان ٬ اردشیر زاهدی مصاحبه ایی اخیرا با بی بی سی داشت که نشان میداد این دوست
صمیمی و جان نثار شاه مرحوم کوچکترین تغییری در افکارش در این شصت سال نداده و تمام
اسناد رسمی را هم قبول نمیکند یعنی چه !؟ لااقل ایشان که سالها سفیر ایران در امریکا بودند
و بعدها وزیر امور خارجه چگونه اسناد سیا و ام آی فایو انگلیس را قبول نمیکند ؟؟
حرف مرد یکیست !!!ولو اشتباه مسجل باشد ٬ ایرانی ها ثابت کرده و میکنند هرگز قبول
شکست و یا اشتباه برایشان حکم مرگ را دارد در حالیکه غربی ها براحتی قبول میکنند و با
یک پوزش خواهی بکارشان ادامه میدهند ولی ایرانی و پوزش !!! استغفرالله

 
At September 2, 2009 4:17 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود بزرگ به راستی اگر علوم انسانی نبود آیا انسان توان زندگی مدرن را داشت؟
به نظر می رسد بحران انتخابات بدجوری وضعیت خامنه ای را به هم ریخته و توان دو کلمه حرف حساب را ندارد. در نشست باصطلاح اساتید و دانشجو رو روح الامینی می کند و می گوید من معتقد باید تخلف را در برابر خدمت وزن کرد.
آیا از این حرف بدتر می تواند یک سیاستمدار بزند؟
مثلا ایشان نگاه می کند فردی که به دختر و پسری تجاوز جنسی کرده باید دید که چه خدمتی به رهبر کرده است.
شما از همایون صنعتی می گویید که به کشور خدمت کرده است ولی ایشان تجاوز جنسی را در برابر خدمتی که متجاوز به رهبر می کند هیچ است.
"جنایات در کهریزک .و کوی دانشگاه در برابر آبروریزی نظام در جهان هیچ است"
ارادتمند
طهماسبی

 
At September 2, 2009 5:49 PM , Anonymous Anonymous said...

‫از خلال حرفهای جعفری میشود دریافت که وقایع اخیر در واقع کودتای ولایت است علیه مرجعیت. روحانیت نفهمید که با ترجیح احمدینژاد به خاتمی چه کلاهی سر خودشان و ملت گذاشتند. از این کودتا فقط تر دامنانی از قبیل محمد یزدی و ...استفاده میبرند و بقیه بخصوص مرجعیت بی نصیب میمانند.

 
At September 2, 2009 7:55 PM , Anonymous Anonymous said...

«از پدربزرگم آموختم که بزرگ ترين سرمايه بشر، مشکلات اوست.»

اين جمله زيباترين جمله اي بود كه شنيدم. راستي چرا صفحه اي براي همايون صنعتي در wikipedia
باز نمي كنيد تا جاودانگيش براي ما متبلور شود

 

Post a Comment

<< Home