Thursday, September 10, 2009

با رویش ناگزیر جوانه چه می کنی


او که تاکنون دوبار نوشته هایش را در این جا گذاشتم، همان که گلرخ نامش نهاده ام، چرا که ندیده می شناسمش و او را به نازکی شاخه گلی از خیال در خیال بافته ام، هفته پیش آمده بود به بیرون مرز ها، ولی امروز برایم نوشته است که از شنیدن آن چه دارد در کشور می گذرد به خشم آمده و قصد دارد مشق و درس را وانهاده بازگردد به خیابان های تهران. به قول خودش بازمی گردد تا همان جا باشد میان پچ پج های بعداز ظهر و الله اکبرهای شبانه.

می نویسد که هیچ جا برایش تهران نمی شود. جمله اش این است "بسیارتلخم. می روم به سمت نوشتن و تصویر کردن بدون نام و نشان.. ما انقلابی نخواهیم شد ما چریک نیستیم.. همه اسم ها و رده پا ها را پاک خواهم کرد. به تهران بر می گردم، مرزهای سیاسی ایران نباید بگذاریم به روی ما بسته شود. ما در تهران باقی می مانیم ماندنمان درهمان زندگی مبارزه ماست بی هیچ اسمی.. از امشب همه کار می کنم که امید مردمم نابود نشود.. کاری که شما سالهای سال است بی وقفه کرده اید.. میروم برای بی نام و نشان شدن.. گم شدن و ماندن.. باقی ماندن برای روزهای بهتر"
و حالا نامه او را که من گلرخش نام دادم بخوانید.

و به اومی نویسم که گوشش از شنیدن صدای ما ناشنواست و ودر واقع برای شریکان فکریم در تمامی جغرافیاها.
به او می نویسم که کوتاهتر از تاریخ سرزمین من است.. و سالهاست که قدم های بزرگ مردم سرزمینم را برای انتخاب کردن سرنوشت و زندگیشان نادیده گرفته است.. و برای آنها که از رفتن نایستاده اند.. چه در سخت ترین سراشیبی ها، چه آنجا که راه را ویران کرده اند..مردان کوتاه قد تاریخ ایران.

به او می نویسم که توان خواندن این داستان بلند را ندارد، که اگر توانش بود، پیش از نامه این پویشگر امیدوار، شیون مادران عزادار را می شنید و گریه خانواده های دردمند پشت دیوار های بلند زندان را.. نه او توان خواندن و شنیدن ندارد..

اما من به او می نویسم.. ودر واقع برای شریکان فکریم در تهران.. واشنگتن.. پاریس..لندن.. اهواز.. ونکوور..و دورترین شهرها.. نزدیک ترین فکرها.. من برای این زنجیر سخت محکم و سبز می نویسم.. زنجیری از اندیشه.. که تفکیک نمی شود با هیچ فاصله ای.. و به او که نه شنیدن می داند، نه خواندن و نه اندیشه را می شناسد.. که اگر می شناخت می ایستاد به گفتگو.. که گفتگو شیوه مردان بزرگ است.. و او کوتاه مردیست که در تاریخ من تکرار شده است درست در زمانی که مردمی ایستاده اند به حق خواهی.. او از راه رسیده است و بزرگی خواسته ها را حقیر ترین پاسخ ها گفته است.

و بدین سبب است که پویشگر سبز امروز پاد زهر تمام این زهر های حقیر را می شناسد و از سر تکرار همین تاریخ است که شهروند اصلاح طلب سبز امروز به پدیده ای خستگی نا پذیر تبدیل شده است پدیده ای که تو جز با گلوله برای تمام شدنش راهی نمی بینی.. شهروند سبز اصلاح طلب امروز زندگیش را صرف مبارزه با تو نخواهد کرد، حیات او انکار توست.

حیات ما
حیات او که عاشق زندگیست.. عشق را در تهران خاکستری جشن می گیرد هرشب. به آن قانون نیمه بند پایبند است.. در ساختمان سه طبقه اش تمرین دموکراسی می کند.. و تمام چهار سال گذشته همزمان با جهلی که تو پراکندی .. او در جستجوی آگاهی کتابخانه های پدران وپدران پدرانش را ورق زده است.. و در همان تورم مریض که تو مسبب آنی سینمای خانگی ساخته است و در همان دانشگاه ها که تو در آستانه ورود لباسهایش را کنترل می کنی و شبانه به خوابگاه هایش حمله می کنی.. شریکان فکریش را یافته است ..همان ها که نه با خون که با خرد پیمان برادری بسته اند.

آنهاکه تغیر و پیشرفت می خواهند و خواسته اشان بر آگاهی استوار است.. و آگاهی دقیقا همان کلمه ایست که تو به دشمنی با آن ایستاده ای..و گمان می کنی می توانی ما را از آگاه شدن باز داری.. که این شیوه مردان کوتاه قد تاریخ است که با ترس مردمی را از اندیشیدن باز دارند.. و حالا باورش برای تو بسیار سخت است که بعد از این همه سال تصرف تمام بلندگوها..و عربده های ممتد از تمام کانال ها و رسانه های انحصاریت.. شهروندی در مقابلت ایستاده است که مسلط است به ابزار پخش آگاهی..صاحب رسانه است.. و اگر چه حریم شخصیش را به خون کشیده ای.. و در هر کوچه همسایه ای دردمند از دست دادن و شکنجه و توحش ساخته ای.. در او همزمان یقینی برگشت نا پذیر ساخته ای.. یقینی از توانایی ساختن موج های بزرگ اجتماعی.. موجی که خیابان را فرش کرد.. یقینی که حاصل آگاهی است.. و آگاهی برگشت نا پذیر است.. مسیری یه طرفه است برای کسب حق های فراموش شده... و به سبب تکرار تاریخ است که اینبار نیروی مقابل توحش و جهل تو نیرویی شکست نا پذیر است . چرا که مسلط است به تجربه پدارنی در خون کشیده شده ..مسلط به تجربه کتابخانه های زیر زمینی است.. مسلط به تجربه صد سال مبارزه برای یافتن حقوق انسانی و شهروندیست.. و خودش و حیاتش حاصل این مبارزه طولانیست.

و از این رو ما حیاتمان را حرام مبارزه با کوتاه قدان نمی کنیم . حیاتمان را برای گسترش اندیشه ای می خواهیم که تو را از درون خالی می کند.. تو را با زجر تنهایی تنها میگذارد زجری که در آن جز برق انداختن اسلحه و پهن کردن سفره های صدقه برایت کاری باقی نمی گذارد. همه تان با هم پناهنده به امامزاده هائی هستید که به مادر بزرگم معجزه اش را نشان داد اما برای شما هیچ کاری نمی کند، چرا که مادر بزرگمان دوزاری گره بسته چارقدش را در امامزاده می انداخت به نذر فقیران، و شما گونی گونی اسکناس و طلا از درون ضریح ها جمع می کنید به قصد قربت قدرت

آن چه تو نداری
همه دستاورد های بشری در دستان سبز شهروند اصلاح طلب امروزی است، او صاحب تخصص است. و تو و تمام پیروان هم قد و قواره ات، اگر تمام فرصت های شغلی دولتت را هم به سخاوت رییس دزدها میانشان قسمت کنی، از این هنر خالی اند، مدرک هایشان قلابی است و از هر تخصص و ایدئو لوژی و باور و اعتقادی خالی اند. و ما تاریخیم و در تکرار بی شمارانیم و این بار حیات ماست که تو را انکار می کند.

حیات همان زن خانه داری که شبها الله و اکبر می گوید و تمام پنج باری که با خدای خودش در همان آپارتمان کوچک حرف می زند آزادی زندانیان قلعه تنهایی تو را آرزو می کند..

حیات همان دختر بیست ساله ای که زیبایی موج سبز بر آیینه اتاق خوابش تاثیری برگشت نا پذیر گذاشته است .. و تو از خلق زیبایی مشابه ای ناتوانی .. که زیبایی شناسان موج سبز همان شهروندان ساده ای هستند که تو گمان می کردی جز رفتن به مهمانی های شبانه و پرسه زنی در خیابانی که تو صاحبش بودی کاردیگری بلد نیستند..حالا باید باور کنی آنها در صدا و سیما کار نمی کنند.. و خالقان رنگ و فرم زیبایی دلنشین موج سبز بوده اند آنها شهروندان اصلاح طلب سبزی هستند که حیاتشان انکار توست.

حیات همان بچه پنج ساله ای که روی شانه های پدر مردم را دید .. و شعف مردم را دید.. و صلح را چون ضرورتی دست یافتنی در اندام کوچکش ادراک کرد.

حیات همان پیرمردی که یارانش را بردی سالها پیش.. کتابهایش را هم.. واو زنده است به اندیشیدن.. به آگاهی.. –همان کلمه ای که تو به دشمنی با آن ایستاده ای- و او باز هم دوستانی یافته است.. او را از دانشگاه ها بیرون کرده ای و اتاق کوچکش دانشگاه بزرگی شده برای همان پسرک هجده ساله ای که ایستاده بود روی جدول خیابان آزادی با برگه ای در دست: "با رویش ناگزیر جوانه چه می کنی؟"

و بیش از همه حیات شهروند اصلاح طلبه پویشگری که سر شار از انرژی است و بی واسطه حزب و سازمان و پست و مقام و بودجه ای ..با همان ابزار نا چیز کلامش سالهاست که آگاهی پخش می کند..در تاکسی ها..کلاس ها.. مغازه ها.. مهمانی های خانگی- تمام مکان هایی که تو از حضور عاجزی- سالهاست که بی وقفه مردمش را به بیداری دعوت کرده است و چون اهل صلح است و مسلط به ابزار گفتگو تو از شکستنش ناتوانی.. که صلح اسلحه شکست نا پذیر نسلی است که تو کودکیش را بارها تهدید کرده ای. از این روست که او با دنیا صلح کرده است و دنیایی متحیر مانده اند که چگونه کودک جنگ ، موجی از صلح ساخته است.. موجی که با ابزار ساده گفتگو رشد کرد..ایران را گرفت.. به شهرهای دور رفت و ایرانی زنده را دوباره بیدار کرد.

کدام رهبر؟
چه حقیر است رفتار تو در مقابل این عظمت.. که می گردی به دنبال سر گروه ها.. به دنبال رهبران خیالی و نمی بینی که این بار "دشمن جهالت" در سرزمین من به سبب تکرار تاریخ به نیرویی خودجوش بدل شده..پویشگری که به شریکان فکریش در دنیا با دستبندی سبز متصل شده است.. که آن کس که می اندیشد خود رهبر خود است.. آن کس که انتخاب می کند نیازمند ناجی نیست..که تو گمان می کنی که خاتمی رهبر ما بود، هیچ نمی دانی ما و او از رهبری و رهبر بودن بی زاریم. خاتمی آموزگار من است.. ما به مدرسه خاتمی رفتیم.. درس صلح و گفتگو آموختیم.. تو مردان اصلاح طلب سرزمینم را با شکنجه و خون و زور به زانو در آوردی و هنوز نمی دانی که به سبب همان اتصال نا محسوس که نامش آگاهیست – و تو به مبارزه با آن ایستادی- سعید حجاریان در هزاران شهروند ساده تکثیر شده است. و از این روست که درد او مرا دردمند می کند و در بند بودنش چون در بند بودن من است.. وبه همان سبب آزادی من آزادی اوست.. و آزادی هر آن که می اندیشد و به مردم می اندیشد، آزادی اوست ..حیات او در هزاران جوانه دوران اصلاحات تکثیر شده. به من بگو با رویش نا گزیر جوانه چه می کنی؟


مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At September 10, 2009 5:18 AM , Anonymous Ali said...

ممنون از زحمتی که می کشید و مطالب گلرخ را انعکاس می دهید.
اما در این روزهای بعد از کودتا ما بیشتر منتظر خواندن مطالب و تحلیل های خود شما از اوضاع روز بوده و هستیم و هر مطلبتان را با ولع خوانده ام.
بیشتر بنویسید.

 
At September 10, 2009 6:30 AM , Anonymous Anonymous said...

جاهلان سنگ انداز نمی دانستند که شکستن آیینه ، روشنایی را فراوان می کند . تا دیروز خود را نسل فرصت های سوخته می پنداشتیم که در شوره زار ناآگاهی بخود بالیده بود و در تنوره یک انقلاب آدم خوار سوخته بود ولی امروز جامه نابالغی رااز تن بدر کرده ایم تا به پیروان تاریکی و بداندیشی که هیچکس بهتر از آنها نمی تواند آنچه را که نمی فهمد یاد بگیرد بگوییم که خالق ما فکر سازنده ماست و تخریب در ذات کسانی است که جهل و خودباختگی شان رفوناپذیر است .

 
At September 10, 2009 7:53 AM , Anonymous انوش said...

بهنود عزيز
چه اسم با مسما و زيبايي براي اين وجود نازنين انتخاب كرده اي.
او را گلرخ ناميدي.ميتوانم بگويم امروز دختران سرزمينم گلرخان و گل اندام هايي هستند ايستاده در مقابل تبر

 
At September 10, 2009 8:49 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز

کلامت نیروزاست، حرفت آتش به جان میزند و روح ا دمی را به سرزمینی میبرد که همه چیزش سبز است.

 
At September 10, 2009 9:40 AM , Anonymous Anonymous said...

برای مرد سخت است گریه کردن وسخت تر انکه کسی گریه اش را ببیند مرور کردم بارها ان لحظه ای را که ندای ازادی در خون غلطید وهر بار سوختم از درون ... چه کسی فکر میکرد یک فیلم شاید یک دقیقه ای یا کمتر دنیا را تکان دهد و نه فقط ایران را هر بار که صحنه را میدیدم چشمانم تر میشد و بغض گلویم را فشار میداد و بدتر از ان اینکه در شهر ما خشم را نمی توانستی فریاد بزنی بارها حسرت تهرانی نبودن خوردم در این 3 ماه(چیزی که هیچگاه فکر نمی کردم افسوس انرا بخورم شهر دود وبوق واکنون فریاد امید)شما با این دو مقاله گلرخ در نوشتگاهتان(وب سایت)این اشک وبغض وامید را بازگرداندید ومن برای این اشک و امید از شما سپاسگذارم شاید کسی تا به حال برای گریاندن از شما تشکر نکرده باشد ولی من میکنم.
سال 78 بود 18تیر وما دانشجو بودیم و پر شر وشور صدای فریادهای تهران را می شنیدیم و رویاهای غیر واقعی در سر. انجا اولین بار اسم شما را به عنوان یک تحلیلگر سیاسی(قبل از ان بیشتر مقالات اجتماعی از شما دیده بودم) در یکی از روزنامه های اصلاح طلب(فکر کنم نشاط یا طوس بود) در ان بحبوحه گفته بودید این حرکات افراطی فقط به نفع یک گروه است وچقدر ان زمان این جملات شما ودر پی ان خود شما برایم نا خوشایند شدید(شور دانشجویی بود و رادیکالیسم)زمان که گذشت کلام شما را درک کردم و شما را بهتر شناختم و اگر ان حرکت رنگ باخت ولی تجربه مبارزه بی خشونتش بلای جان دولت کنونی شد و این حرکت را در تایخ ایران ماندگار کرد.شاید در کامنت :نوشتن این مطالب جایگاه مناسبی نباشد ولی برا کسی که به علت مشکلات سرعت و فیلترینگ دسترسی به شما نداشته خرده مگیرید و بخصوص اینکه ایمیلی از شما نیز نداشتم
به قول دوستم میگوید به همه چیز شبیه است جز کامنت من میگویم دل نوشت است!به امید زنده ام برای فردای بهتر در ایران
سبز باشید-ارش اهواز

 
At September 10, 2009 11:13 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای خامنه ای،

که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟

ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفته ای تو در آغوش بخت خوابزده

درین قحط سال فضیلت و عدالت همه از شما شاکی اند و من از شما متشکرم. "زان یار دلنوازم شکری است با شکایت." نه اینکه شکایتی نداشته باشم. دارم و بسیار دارم اما آنها را با خدا در میان نهاده ام. گوشهای شما چندان از ستایش و نوازش مداحان پر و سنگین شده است که جایی برای صدای شاکیان ندارد. ولی من از شما بسیار متشکرم. شما گفتید که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به یغما رفت. باور کنید که در تمام عمر خود خبری بدین خوشی از کسی نشنیده بودم. آفرین بر شما که نکبت و ذلت استبداد دینی را اذعان و اعلام کردید

حیفم آمد چند خطی از این نامه دکتر سروش را دوستان نخوانند چون در .

ایران اکتر سایت ها فیلتر است

با پوزش از جناب بهنود

 
At September 10, 2009 11:38 AM , Anonymous Anonymous said...

Baadaz neveshtehaye Masoud Behnoud vaghean daste dokhtar nazanineman Golrokh dard nakone,ziba,por mohtava va baz ham hamrah ba ashk.Vali in askha bayad rikhte beshe ta shayad kami delha aram begere.Be omid azadi Sabz

 
At September 10, 2009 11:38 AM , Anonymous Anonymous said...

من از بیقدری خار سر دیوار دانستم

که ناا کس کس نمیگردد از این بالا نشینی ها!

 
At September 10, 2009 11:46 AM , Anonymous شاهد said...

بهنود عزیز ، آنچه نوشته شده توصیف واقعیت امروز نیست . تعبیرمن این است که تهران اکنون آتشی زیرخاکستراست ونه آتشی که درحال زبانه کشیدن باشد.امروز کوتاه قدان دربرابرآیینه ای دروغین ایستاده اند و خود را بلندقامت می بینند.فریب آینه باعث شده ذره ای ازراه اشتباه خود کوتاه نیایند و نیامده اند .
بهنود عزیز ، امروز که کوتوله ها برای فرارازیک اشتباه به اشتباه دیگری می لغزندباید افشا گری نمود .
تا دیروز حتی تجاوزات زندان را کارنفوذی ها می خواندند وامروز کهریزک رانشان می دهند و اعتراف می کنند تا تقصیررا به گردن دیگری بیاندازند و خود را تبرئه کنند.
امروز بیش ازهرچیز به تعقل برای رسیدن به مبارزه ای فراگیرو هدفمند ونه مبارزه ای که حاصل آن ازچاله به چاه افتاده شدن باشد داریم.
تنها با احساسات نمی توان به جنگ کوتاه قدان رفت . امروز به استدلال نیاز است وبه حکایت تاریخ و درس دادن ازآن ، همان که شما درآن استادید.

 
At September 10, 2009 1:56 PM , Anonymous محمود said...

من هم با گل‌رخ هم‌فریادم که درد مشترک نسل ماست:

ما به مدرسه‌ی خاتمی رفتیم... درس صلح و گفت‌وگو آموختیم.. تو مردان اصلاح‌طلب سرزمین‌ام را با شکنجه و خون و زور به زانو در آوردی و هنوز نمی‌دانی که به سبب همان اتصال نامحسوس که نامش آگاهی‌ست – و تو به مبارزه با آن ایستادی- سعید حجاریان در هزاران شهروند ساده تکثیر شده است. و از این روست که درد او مرا دردمند می‌کند و در بند بودنش چون در بند بودن من است... وبه همان سبب آزادی من آزادی اوست.

درود گل‌رخ

 
At September 10, 2009 2:34 PM , Anonymous Anonymous said...

دوبارکی اولندش سلام دویمندش ببخشین با این زبون الکنم جسارت می پرونما ولی خدایی از این قسمت کدام رهبر ؟ که آبجیمون نوشته بودن خیلی کیف کردیم ,خیلی خیلی گل گفتن ! والا ما با این 2 نخود مزغمون هر چی فک می کنیم ,می بینیم آخه تو کدوم مملکت انقلاب زده دنیا تا حالا بیشتر از 1 رهبر داشتن که ما ایرانیای فلک زده داریم ؟ هندیا یه گاندی داشتن ,عربا جمال عبدالناصر, افریقام نلسون ماندلا وما ایرانیام اگه خدا قبول بفرماید واینا مثلا آقای خمینی شد رهبر انقلاب! خلاصه اش که قرن 20 که رفت دیگه رهبر بازی ام تو کل دنیا از مد افتاد; حالا من نمی دونم تو این دوران که اسباب کسب اطلاعات پرتابله و آفتابه لگن انتقالش 7 دست و شکر خدا صدی 80 در صد امکان بهره برداری و بهره وری ازنعمت الهی اینترنتو دارن ,این 80 ملیون ایرانی که بیشترشون ازداشتن سلامت عقل و بلوغ فکر و نشاط احساسو رشد شعور اجتماعی واستعداددرخشانو ............ اینا رنج می برن ,رهبر می خوان چیکار؟ ها؟ بابا یه بار واسه رسیدن به آزادی به یه رهبر اعتماد کردن طفلیا 1 سال نشده فکشون پیاده شد!همین خانوم بزرگ ما بعد 3 سال که دایی بزرگمونو پخ پخ کردن راه می رفت تو خونه و می گفت)) ای مردمه باشتین مگر مرض داشتین شاهو برداشتین ملا به جاش گذاشتین!؟)). مگه آزادی مرغ و گوشت و برنجه که کوپنیش کردین بعدم یه امام خامه ای گذاشتین بالا سر تغارش که کاسه کاسه آش آزادی نذرمون کنه بعدم تازه بی انصاف آب زیپو نخودشو ببند به ناف ما رعیتا و گوشت قلقلی و ملاتشو بریزه واسه نور چشمیا!از شله زرده قانون وعدالت و قانونمداریم که دیگه نگو که با زعفرون اعلا و خلال بادومش به دستور سر آشپز خامه ای نوش جونه ا.ح.ن و فیروز آبادی و محصولی و هر چی چفیه الکی پیچه و فقط بوش واسه خس و خاشاک ها ! حالا حضرات چه خوش داشته باشن چه نداشته باشن دیگه دورونه رهبر مهبر بازی سر اومده ; ماشالا هرکی واس خودش سالاره !همه ملت هم انقذه تو این 30 سال خبره شدن که هر کدوم حکم رهبریش دست خودشه عجالتا اعضای لب گوره مجلس خبرگان برن غازبچرونن میگن واسه رفع افسردگیه دوران خرفتیه سالمندی خوبه!

 
At September 10, 2009 3:42 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام من کتابهای تاریخی زیاد خوانده ام البته نه به اندازه آقای بهنود . آنچه تاکنون در تاریخ دیده ام سرنگونی دیکتاتور هاست اما نه توسط مردم بلکه یا به وسیله کودتا یا نیروهای خارجی یا مرگ طبیعی شاید بگویید انقلاب ایران چه میشود؟ من معتقدم حکومت شاه تا زمانی که وی بیمار نبود حکومتی بود مقتدر و قدرتمند به محض این که شاه بیمار شد و مداخلات اطرافیان وی در حکومت بیشتر شد دیکتاتوری کمتر شد و بعد انقلاب رخ داد .در شوروی هم همین طور بود تا رهبران شوروی مثل استالین و برژنف بودند دیکتاتوری بود اما تا اصلاحات گورباچف شروع شد تغییرات شروع شد من معتقدم دوام دیکتاتوری وابسته به سبعیت و خونخواری دیکتاتور است تا زمانی که دیکتاتور قادر به کشتن وسرکوب است یعنی دیکتاتوری وجود دارد هرگز مردم پیروز نمی شوند و اتفاقی نمی افتد .در ایران امروز هم سپاه و خامنه ای همچنان مقتدر هستند و عزم بر کشتار دارند و پیروزی امکان پذیر نیست . ونباید به خود وعده داد مگر مردم بعد از کودتای 28 مرداد توانستند کاری بکنند که اکنون بتوانند. تا زمانی که حاکمان شمشیر هایشان را بالا نگه داشته اند نمی توان کاری کرد .شکارچی زیرک دنبال خرگوش نمی دود بلکه کمین میکند وقتی خرگوش آمد شکارش میکند .مردم ایران باید منتظر باشند منتظر مرگ یا بیماری رهبر منتظر زمانی که به علت جانشینی مقام سلطنت فقیه دعوا بین حاکمان رخ داد و آنگاه زمان پیروزی و شکار آزادی است ولی شرط آن داشتن آگاهی است داشتن مردمی است که میدانند آزادی چیست ومردمی که از حاکمان کینه دارند .شرط آگاهی مردم تلاش با سوادان است که بتوانند مردم ساده دل را از ظلمها آگاه کنند .من معتقدم مبارزه امروز به این شکل پیروز نخواهد شد وتنها برگ خونینی خواهد بود در تاریخ ملت ایران اما این برگ خونین شاید ده سال دیگر صفحه ای باشد از کتاب سبز تاریخ معاصر ایران.

 
At September 10, 2009 6:20 PM , Anonymous Anonymous said...

in ax ro hatman bebinid
http://i26.tinypic.com/123nrpu.jpg

 
At September 10, 2009 7:39 PM , Anonymous Anonymous said...

روزی که آن حرامی مردمان سبز دیارمان را خس و خاشاک نام نهاد نه از کوتاهی قد که از کوتاهی افق افکار تاریکش بود که ندید این مردمان نه خس و خاشاک که سبز و رشید و استوارند و ریشه به بلندای تاریخ نیاکانشان دارند در آن کهن سرزمین
و سلام بر تو گلرخ نمیدانم آیا گلگون بودن رویت تنها از ظرافت خیال در کارگاه دیده استاد است و یا چونان مردمان بیشمار آن دیار از خون است که بر صورت دویده از جگرهای خونمان. نوشتی و همه را نوشتی به سرزمین مادریمان بازگشتی که صرف بودنت وحشت می افکند در دل این حرامیان که همچون اسلافشان دوران و
و ظلم و ظلماتشان از آن دیار به شماره گان آخر نزدیک است و نیک دیدی که ما سبز پوشان آن دیار اینک پراکنده ایم در صفحه گیتی از سیدنی و کولالامپور تا لندن و لس انجلس تمامی یاران سبز چون حلقه هایی این طویلترین زنجیر انسانی را ساخته اند چونان که در طول زنجیرشان خورشید را غروبی نیست پس رویش جوانه هایمان نیز نا گزیر ای همه گلرخان سرزمینمان بمانید که هر نفس سبزتان خود چون شمشیری سینه حرامیانه کوته قد و کوته فکر را نشانه رفته است

 
At September 11, 2009 1:34 AM , Anonymous Anonymous said...

salam o moteshakker az zahamate shomaa

jenaab e aaghaaye Behnud, hameye in harfaa dorost o matin va man misetaayam an Gorokhi ra ke lezzat e aaraamesh o tanhaayi raa be khaatere keshvarash rahaa mikonad o be Tehran e khaakestari e sholugh o khatarnaak khaahad raft. va che zibaa sokhan gofte ast baa neveshtanash ke maa Cherik nistim.

Vali Jenaab e Behnud, malum nist ke zamanike in comment ro mikhunid Musavi-Karubi zendaan nabaashand ya khabar e chand taa koshte elam nashode baashad. hameye in harfa haa va behtar beguyam andisheyaa dorost o matin, vali to raa be khodaa agar khodetaan nemidaanid ,dar amal, chekaar konid pas be maa beguiyd ke maa che kaar konim. berizim too khiyabun? narizim? faryaad bezanim? shoar bedim? nadim? montazere hamle baashim? faraar konim? moghabele be mesl konim?be zendanha hamle konim? belakhare baayad kaari kard yaa na? magar khodetaan dar SOAS nagoftin ke az fardaa ke mardom raftan sare zendegishun nabaayad naa omid beshim?pas chi shod?mage chand nafar az kasaanike tooye khiyabunaa miyan o hazine midan o alaan ham montazera too Tehran in matn be dasteshun mirese? baba jaan aatash jonbesh e haghighiye mellat daare khamush mishe. age kaaraaye aaghaaye Sazegaeraa ro ghabul nadaarin pas khodetun begin ke belakhare che baayad kard dar amal????? to raa be sarzamini ke baraayash talaash mikonid ghasam midaham ke taa dir nashode o Iranian faraamush nakardand kaari bekonid. Kar dar amal, I meant.

mamnunam o Good Luck

 
At September 11, 2009 2:21 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام

فکر می‌کنم وژه منجی (نجات دهنده) درست باشه نه ناجی- نجات یافته

 
At September 11, 2009 2:45 AM , Anonymous Anonymous said...

حالا این بهنود عزیز هم شیفته نوشته های آن خانم گلرخ شده و کار و زندگیش شده چاپ
و تبلیغات برای وی ٬ بیخودی نیست ایران این همه شاعر و نویسنده و کتاب که در طول
تاریخ ایران دایم مکتوب شده دارد که هیچ کشوری ندارد شاید صد برابر آلمان و فرانسه و
انگلستان چرا که ان سه کشور در پی بهبود زندگی مردمشان بدنبال کشف علم و صنعت رفتند
ولی ایران سیلی از کتب قصه و نوشتارهای نظامی و احوال پادشاهان و ... دریغ از یک کتاب
کوچک برای علم و اندیشه صنعت و عجیب نیست در قرن بیست و یکم هم هنوز مینویسیم
و مینویسیم و باز مینویسیم از اتفاقات و حوادث ایران و غافللیم که جوامع تازه صنعتی شده
هند و کره و برزیل و ...که همسنگ ما بودند دیروز و امروز وزنه قابل توجهی در دنیا

 
At September 11, 2009 4:41 AM , Blogger majid said...

This post has been removed by a blog administrator.

 
At September 11, 2009 2:46 PM , Anonymous false identity said...

Dearest Golrokh
We love you, we admire you, you beautiful creature, you daughter of Aphrodite angle of life, you hope, you should live, you should sing, you inspire, you are perfect. But if jackals attack you I will pick up my gun and will terminate them, leave that shame for me, shame of a bloody fight!!

 
At September 12, 2009 5:13 AM , Blogger taha said...

آقای بهنود روز قدس میزنیم تو دهنش.تا ما جوونا هستیم غمتون نباشه

 

Post a Comment

<< Home