Friday, November 6, 2009

آقا مصطفی به اندازه

آقا مصطفی لوتی و مشتی مدرسه بود، درس خوان متوسطی اما ورزشکار با اخلاق و پیشاهنگ خوشنام و در جشن های مدرسه همواره مورد تشویق و کارساز. بزرگ هم که شد اهل هیچ مشرب سیاسی نبود. می گفت سیاست پدر و مادر ندارد. در جشن های نیمه شعبان بنا به ارادتی که به امام زمان داشت همه کار می کرد و جلودار و پیشقدم بود، در جشن های چهارم آبان هم. اما این طور که می گفتند هیچ وقت نپذیرفته بود که باید جلو عکس شاه کرنش کند و یا در سینما، قبل از هر فیلم، وقتی سرود شاهنشاهی پخش می کردند، بلند شد. بلند نمی شد همان طور در جایش می نشست. خیلی وقت هم بود که این کار را می کرد.

در آن سالی که همکلاسی ها برخی شان به دانشگاه رفتند، آقا مصطفی در کنکور شرکت نکرد، در یک فروشگاه بزرگ به کاری مشغول شده بود.، و کمی بعدش خبر رسید که او را گرفته اند. همه تعجب زده شدند. دو روز بعد مادرش رفت در خانه تنها تیمساری که در محله شان ساکن بود و خواست بلکه ایشان پادرمیانی کند که شنید تیمسار در بخش فرهنگی ستاد مشغولند و این امور مربوط به ساواک است. راه دیگری هم جز راه دفتر سرهنگ رییس کلانتری بلد نبودند خانواده اش. از آن طریق هم کار به جائی نرسید. در دادگستری هم به محض آن که نام سازمان امنیت به میان آمد همه خودشان را جمع کردند و از دخالت در موضوع شانه خالی عذر خواستند. عموی مصطفی کسی را می شناخت که عریضه نویس جلو دادگستری بود، پیدایش کردند و او گفت که راهش نوشتن نامه ای است برای دفتر مخصوص و دربارشاهنشاهی.

عاطفه خانم این طوری بود که فهمید شب های جمعه و در دعاهای نیمه شبی اش باید چه کسی را مسبب دستگیری فرزندش معرفی کند. حتی در زیارت حضرت معصومه هم این در یادش ماند. یکی از شب هائی هم که پیرزن سر گذاشته بود به ضریح امامزاده صالح، یکی از خدام آمد و از وی خواست برود چون که دیر وقت شده است. مادر مصطفی که می دانست قصر سلطنتی همان نزدیکی هاست از خادم امامزاده صالح پرسیده بود همسایه تان رفت به خانه ش، رسید. خادم که می دانست مقصود چیست گفته بود آره لابد دیگه مادر. و زن مستاصل گفته بود اما بچه من ده هفته و دو روزه که نیامده خانه. و در همین حال بلند شده بود چادر نمازش را جمع کرده بود و خدایائی گفته بود که از هیبتش چناز کهن امامزاده هم بر سر ایمان خویش لرزید.

تا ماه گذشت و آقا مصطفی برگشت. نصف شده بود و بی حرف. ساکت به همه معنا. حتی جواب سلام ها را با حرکت سر می داد. جشن نیمه شعبان را هم با حدت و شدت بیش تر، اما بی حرف و بی گفتگو گذراند. طاق نصرت زد، صندلی چید و نقل و نبات پخش کرد، شام گرداند و خلاصه سنگ تمام گذاشت. دو سه روز بعدش هم ناپدید شد. رفت به شهرستان ها. برخی گفتند به خانه عمویش رفته. بعضی هم گفتند که زنی گرفته و زندگی درست کرده است.

سال های سال بعد که سینما ها را آتش زده بودند و سرود شاهنشاهی هم از یاد همه رفته بود و دیگر کسی مجبور نبود وقت پخش سرود بلند شود یا کسی نبود که راپرت بدهد، و جائی نبود که راپرت بگیرد، آقا مصطفی برگشت. و آن موقع شرح ماجرا را گفت. معلوم شد وقتی که او را به راپرت یک راپرتچی گرفتند دو سه هفته اول ولش کرده بودند در سلول انفرادی و بعد صدایش کرده بودند برای تشکیل پرونده. بازجو پرسید بود عضو کدام حزبی، مرامت چیست. آقا مصطفی گفته بود حزب و مرامی ندارم. گفته بود چه کسی ترا به ضدیت با شاهنشاه و انقلاب شاه وملت تشویق کرد. گفته بود هیچ کس . پرسیده بود پس از کجا با اعلیحضرت خصومت داری. گفته بود ندارم. گفته بود به فعالیت های مضره علیه نظام شاهنشاهی اعتراف داری. گفته بود نه. آن قدر گفته بود که مرد بازجو فریاد زده بود مردیکه پس میگی من با بیست سال سابقه آخر عمری مسئول پرونده یک خیابانی شده ام و تو را بابت این که رگ پایت گرفته بود آورده اند این جا.... و بعد هم فریاد زده بود من درستت می کنم. به اندازه ات می کنم.

بعد هم صدا کرده بود و چند نفر آمده بودند و مصطفی را زده بودند، تا سه چهار ماه آن قدر زده بودند تا حاضر شده بود اعتراف کند به همه آن چه بازجو گفته بود. این که مخالف نظام شاهنشاهی است، با حاکمیت ملی و تمامیت ارضی تعارض داشته و مشغول تشویش افکارعمومی بوده است، مصطفی هنوز بعد ده سال معنای این یکی را نمی دانست.

حالا دارم تجسم می کنم هادی را، حجت را، نفیسه را، هنگامه را، محمد را ... بازجو می پرسد و آن ها جواب می دهند ما با کارهای آقای احمدی نژاد مخالفیم ولی با نظام و اسلام و قانون اساسی و ولایت فقیه ... و جواب همان هاست که در کیفرخواست ها آمده. همان که چهل سال قبل به آقا مصطفی گفته بودند. گویا دادستان ها در زمره وظایف اصلی شان یکی هم این را نوشته اند که متهم را به اندازه کنند. درست کنند. آقا مصطفی کنند.

نگهبان خوش طینت مامور صدور کارت عکس دار [کارتکس] اوین به نویسنده می گفت چه عیب دارد همه مردم این جا هم یک پرونده داشته باشند مثل ثبت اسناد. گفتم نه عیبی ندارد اما آن شعار را چه باید کرد که بر دیوار جلو در ورودی اوین نقش بسته "زندان ها را مدرسه می کنیم" و بالایش نوشته امام خمینی. به خنده گفت همه جای شهر پاک شده نمی دانم این جا چرا اینقدر جان سخت بوده که هنوز مانده . گفتم برای این که بعضی ها شرم کنند. می خواست چیزی بگوید اما احتیاط کرد. قبلا گفته بود دو ماه دیگر بازنشسته می شود.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At November 6, 2009 12:52 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود عزیز
آنگاه كه دم از آشتی در مقاله سیزده آبان زدید راستی به دل گرفتم، حال كه اینگونه مینویسید باز همان مرد جهاندیده در نظرم میاید با همان سیمای دلنشین و قلمی اعجاب انگیز، وه كه قلمت شیواست مرد

 
At November 6, 2009 1:44 PM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

جوابی به آن آقا دادید که برای چنین حکومتی محلی از اعراب ندارد! راست‌اش شرم و حیا برای کسانی‌ست که ذات پاکی دارند. اما اینان به قول قدیمی‌ها حیا را قی کرده‌اند متاسفانه!

شاد زی

 
At November 6, 2009 2:14 PM , Anonymous خس و خاشاک said...

تقدیم به همه هم وطنان استوار
http://www.youtube.com/watch?v=YqnOAI4h_T8

 
At November 6, 2009 3:01 PM , Anonymous Anonymous said...

گیرم ده تا و صدتا و هزارتا را اندازه کنن ولی روز 13آبان یک سرش انقلاب و سر دیگر سهروردی و تخت طاووس و بالای سیدخندان و ونک بود.
آخه این چه نوع مصطفی درست کردنه که تمامی نداره و به صورت تصاعد هندسی بر شمار مخالفین نظام افزوده میشه؟
اگر در زمان شاه هزار مخالف بود امروز میلیونها مخالف هستند.
خامنه ای خواست ادای دیکتاتورهای نظامی را دربیاره که زد به کاهدون.
او یادش رفته که 30 سال پیش علیه ظلم و خودمحوری شاه مردم انقلاب کردند و ساواک، گارد جاویدان و ارتش و شاه همه با هم سقوط کردن .
البته ممکن است نحوه بیان برخی از بازجوهای زمان شاه شباهتی با بازجوهای رژیم پاک اسلام ناب محمدی داشته باشد ولی باورکنید که سگ بازجوی شاه بر بازجویان این رژیم شرف دارد.
بلایی که بر سر زن سعید امامی آوردند نمونه کوچکی است که بر سر خودی های رژیم آورده اند. این خانم پا به پای همسرش به تواب سازی در زندانهای مخوف مشغول بود ولی هنگامی که قرار است نظر آقا به کرسی نشانده شود، امامی و همراهانش عوامل موساد و سیا هستند و همسرش در بغل مردان دیگر خوابیدهاست. بنابراین دیگر به بازجو نباید ایراد گرفت و او مامور است و معذور.
آیا شما در رژیم گذشته سراغ دارید که زندانی سیاسی و یا یک تروریست مسلح را برای اینکه تقاضا عفو از شاهنشاه بکنه درون قبر گذاشته باشند؟
بلایی که بر سر زیدآبادی، یا خانم شهیدی و مسیح نژاد آوردند کمال بی ناموسی و ضد انسانی است.
باور کنید برای اینکه دو مار قدرت بر دوش خامنه ای ارضا شوند چنین بلایی بر سر نخبگان این کشور می آورند.
همیش سربلند باشی
شادمهر


.

 
At November 6, 2009 4:04 PM , Anonymous ناصر said...

دوستان عزیز من یک سئوال جدی دارم از شما. آقای بهنود همواره گفته که فعال سیاسی نیست و نبوده و نخواهد بود. بنابراین ایشان قصد ندارد از شما رای بگیرد . پس هر چه می گوید نظر ایشان است معمولا اصراری هم ندارد که شما نظرشان را بپذیرید می توانید بخوانید یا نخوانید این هم عین آزادی است. این هم که من و شما این جا کامنت بدهیم و نظرمان را بگوئیم کاملا منطقی است و قابل فهم و اصلا این جا برای همین پیش بیینی شده است. اما هنوز سئوالم باقی است کسانی که به ایشان اعتراض می کنند که چرا این را نوشتی و آن را ننوشتی چه معنا دارد. مگر ایشان موظفند که محض دل ما بنویسند. مگر شما اطلاعاتی دارید که ایشان ندارند که تازه اگر داشته باشید راهش دادن اطلاعات است نه این که پیام بگذاریم که شما هنوز امیدواری شما هنوز ... مگر ما از آقای بهنود طلبی داریم مگر ایشان جز این که شهامت دارد و این نظرگاه ها را باز گذاشته تقصیر دیگری هم دارد . اسم من ناصر ن است مستعار هم نیست ساکن کرج هستم و 48 سال دارم

 
At November 6, 2009 6:24 PM , Anonymous Anonymous said...

آن دفعه هم به اندازه شده ها شاه را آواره کردند و به بدبختی افتاد. این دفعه با هم احتیاط و آرامی شما وقتی دور نیست که همین کار را بکنید

 
At November 6, 2009 6:25 PM , Anonymous Anonymous said...

به به کامتان روشن باد که کاممان را شیرین کردی

 
At November 6, 2009 6:27 PM , Anonymous Anonymous said...

بچه ها می گفتند و من نمی دانم چقدر درستت است اما می گفتند شما به خاطر زتذلتی شذت هادی حیدری و نفیسه زارع کهن و هنگامه شهیدی گریه کرده اید

 
At November 6, 2009 7:25 PM , Anonymous Anonymous said...

به نظر میرسد حکومت عده ای مامور مخفی در بین جمعیت ها و گروههای تظاهر کننده قرار میدهد که وظیفه شان ایجاد وحشت در جمعیت و فرار می باشد. هر بار که نیروهای پلیس به طرف جمعیت حمله می کنند این افراد با سر وصدا و هل دادن دیگران شروع به فرار کرده و پیوستگی جمعیت را در مقابل نیروها به هم میزنند و باعث می شوند بقیه افراد نیز بدنبال انها از جلو پلیس فرار کنند که باعث سرکوب راحت جمعیت در حال فرار و احتمالا صدماتی به برخی افراد ناتوانتر بشود. بنظرم هر گروه تظاهر کننده باید یک گروه رهبری داشته باشد تا در صورت مقابله با پلیس؛ دنباله رو افراد فراری نشده و براحتی از هم نپاشیده و سر کوب نشود.

 
At November 6, 2009 9:31 PM , Anonymous Anonymous said...

تو گویی فقط تهران و قم جایش عوض گشته .

 
At November 7, 2009 2:29 AM , Blogger alireza said...

تصور اينكه نوشته اي نويسند ه اي نه يكبار بلكه چندين بار اشك من بي خيال به دنيا را سرازير كنم هنوز هم در باورم نمي گنجد

 
At November 7, 2009 4:51 AM , Anonymous Anonymous said...

تجربه بهترين درس زندگي است اما افسوس كه براي آن بهاي گراني بايد پرداخت
كارل لايل
به اميد تجربه اندوزي مردم ايران و مسوليت پذيري روشنفكران

 
At November 7, 2009 5:29 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام! و ممنون بابت نوشته های این همه سال
من یک سوالی دارم که در مدتها باهام بوده وکسی جواب حسابی نمیده بهش، گفتم از شما هم بپرسم: چرا ما همیشه فقط از چیزایی که نمیخواییم صحبت می کنیم؟ هر چی از تاریخ ادبیات وسیاستمون به اندازه وسعم خوندم چیزی جز انتقاد از وضع موجود ندیدم و ادبیاتمون هم که در بهترین حالتش دنبال درست کردن یه جور آدم ماوراءالطبیعس که یا نشدنیه یا به نظر من اگرم بشه فایده ای به حال کسی نداره.. در این قضایای اخیرم هرچی میگردم کسی حتی ضمنی هم نمیگه دنبال چیه!! که به نظرم خطرناک میاد...منم میفهمم که بالاخره همه محدودیتهایی دارن ولی منصفانش اینه که حتی تو این انتخابات هم برنامه های همه مثل هم بود(در واقع برنامه ای وجود نداشت) لطفا اگه میشه در مورد این مشکل تاریخی هم صحبت کنین... تا کی باید آدم خوبامون مثل آقا مصطفی فقط یک حس کلی از غلط بودن سیستم داشته باشن و بس؟ به نظر میرسه این مشکل حتی در زندگی روزمره مون هم وجود داره
ممنون

 
At November 7, 2009 1:12 PM , Anonymous mina said...

جناب بهنود سلام عرض میکنم ..هر چقدر سعی کنید که این حکومتیان را در زمره دیگر ستمگران در اورید ..وبخواهیدبگوئید که اینان خیلی عجیب نیستند.. هستند وبودند کسانی مثل انها وخلاصه.. ای مردم خیلی ترش نکنید ..وبگونه ای مردم را ارام کنید ..دیگر فاید ه ای ندارد ..
..
مثل اینان به تاریخ ایران مسلما سابقه نداشته ..ودر دیگر کشورها فقط میتوان با دوران سیاه قرون وسطی مقایسه شود ..
با تشکر از شما که از حق نگذریم شنونده خوبی هستید ..وبه هر حال سایتی را باز گذاشته اید ..که انچه فکر میکنیم به شما بگوئیم ..مرسی

 
At November 8, 2009 4:09 AM , Anonymous مرتضی خسروی said...

یاد گرفته ام که هیچ چیز تغییر آنچنانی نمیکند...لچک عوض میکند فقط...باز خوک ها بیشتر میوه می خواهند و غیره.
ولی این را هم آموخته ام که هر بشری روز خوش و ناخوش دارد و آرزوی ناخوش ترین روزها را برای ای دم دستگاه ادم درست کن دارم.

 
At November 8, 2009 5:00 AM , Anonymous Anonymous said...

بدا به حال مردمی و حکومتی که نویسنده ای به این چیره دستی داشته باشد ولی نتواند از او استفاده کند.
البته ما اینترنتی ها می خوانیم و لذت می بریم ولی اکثر مردم توان آن را ندارند.
بدون غلو باید بگویم نویسنده های بی غرض و مرض کمند ولی شما جزو کما هستید و از این بابت احساس غرور می کنم و معتقدم که کشور با همین افراد اندک قابل ساختن دوباره است اگر قدرشناس باشیم.
دوستدار شما

 
At November 8, 2009 3:08 PM , Anonymous kimia said...

مك فارلين در زمان حاكميت موسوي و خط امام آمد٠ قبل از آن بهزاد نبوي در قضيه گروگان گيري به نفع ريگان به ضرر كارتر با آمريكائيها معامله و چپ خط امام عليه بني صدر كودتا كرده بود٠ گروگانها را ٤٤٤ روز نگه داشتند و ليبرالها را از قدرت بيرون انداختند٠ بعد هم ازاد كردند.
اما هميشه جو ضد آمريكايي در منطقه و خصوصا در ميان مسلمانها عليه آمريكا و به نفع روسيه بوده٠
اگر قبول نداريد پس بايد بپذيريم كه حزب توده و كمونيستهاي ديگر و حتي مجاهدين خلق يا عامل آمريكا بودند چون از اشغال سفارت و ضد امپرياليست بودن رژيم حمايت مي كردند
يا ساده لوح و ناشي بودند و عامل شدند
چند سوال ديگر ميماند
چرا ك گ ب گول خورد؟ چرا روسيه اين همه منافع دارد از غارت درياي خزر و نفت و گاز شمال تا قضيه اتمي
چرا روسيه مقابل فشار به ايران در اين سالها ايستاده
چرا روسيه از كودتا حمايت مستقيم كرد؟
و مهمترين سوال
اگر اين رژيم پشت پرده آمريكايي است چرا اپوزيسيون و كمونيست ها بالاخص ضد رابطه علني اين رژيم آمريكايي با آمريكا هستند ؟ و با هزار قسم و آيه و خبر مي خواهند مانع مذاكرات اين دو به صورت علني شوند؟
بگذاريد مستقيم مذاكره كنند٠ اگر زشت باشد سرنگون مي شوند و اگر زشت نيست شما كمونيست ها چرا اينقدر ضد و نقيض مي بافيد؟٠

 
At November 10, 2009 5:50 PM , Anonymous Davood said...

وقتی که مصطفی را می زدند نمی دانست می زنند تا بداند که بد نمی رود که بهتر بیاید. ای کاش مصظفی ها و مصطفی نما ها که ستونها و اسناد این رزیم نفرت انگیز شدند می فهمیدند آنچه آن پدرو پسر کردند خیلی چلوتر از آنچه بود که مردمی تنگنظر راتوان فهم و درکش بود و چه گلایه بر مصطفی که او هم از میان همان مردم بود و نه در حتی در آن سطح!

 

Post a Comment

<< Home