Wednesday, December 30, 2009

عبرت نمی گیرید


همه سخنم در مقاله ای که می آید این است که رای گیری خیابانی هر چقدر برای مخالفان یک حکومت نشان دهنده حقانیت آن هاست، برای حکومت مستقر نشان از هیچ نیست جز این که به ترس دچار آمده. برای اثبات این نظر بایدم گفت

دست نمی شوئید از این بازی. خسته نمی شوید از این تکرار. باز اتوبوس فرستادن و باز جمعیت را به خیابان کشاندن و باز وانمود کردن که این ها به عشق و ارادت و صاحب اختیارند، و کفن پوش برای تائید ما آمده اند. عبرت نمی گیرید از سرنوشت برخی از خودتان که روزگاری همین مردم ساده می گفتند نایب پیامبرست و مخالفت با آن ها مخالفت با امام زمان، امروز می گویید او دشمن دین است و غارتگر بیت المال. و هیچ کدام از دو شعار از سر اطلاع و آگاهی نبود.

عبرت نمی گیرید از شاه و ملکه حکومت پیش از جمهوری اسلامی که چطور مردم ساده روستاهای بیرجند و نطنز فرزند قربانشان می کردند و چند ماه بعد همان مردم حاضر بودند کسی را اولین رییس جمهور تاریخ ایران کنند که آن شاه و ملکه را بازگرداند تا در قفس بگرداندند در خیابان ها، برای شادمانی و رقصی چنان که اگر رخ می داد تا قرن ها در شناسنامه ما ایرانیان ثبت می شد، چنان که دار زدن جسد نجیب به نام افغان ها نوشته شده و کوره های آدم سوزی بر دست و بازوی نازیسم ثبت است.

درس تاریخ نمی خوانید و از این بازی که از شدت تکرار چنین نخ نماست دست نمی شوئید. آن بازی که سرش در دست نوحه خان مافنگی است که ادعا دارد نوچه اش را به ریاست جمهوری رسانده و حالا باید نقش ملکه مادر را بازی کند، با چهار گارد محافظ حرکت می کند، از صندوق پول مردم بی تقصیر، در هر سفر زیارتی با دستگاه و همراهان اول صف است و در مناسک حج هم، فقط برای این که هر از گاه چیزی بپراند و سیاست بسازد یا فضاسازی کند چنان که خانم رجبی.

دست بر نمی دارید از این کردار که در وجودتان خونی شده انگار، و جز برای شرایط ماقیل تاریخ و استبدادی نیست وگرنه کیست که باور کند قطعنامه ای که در پایان هر گرد هم آئی صادر می شود الزاما نظر مردمی نیست که به حسابشان می نویسید. این ها همه مربوط به دنیائی بود که درز پیرهن حکومتگران در آن چنین باز نبود. زمانی که مردم نمی دانستند که دعوا بر سر کلید چاه نفت است و آرمان ها و مقدسات بهانه. این ها مال دورانی است که این همه شفاف نبود جهان.
همچنان هنرتان در زندان شماست و اگر کار مشکل شود در کشتار و ترور. چنان که هم زمان اصلاحات با طرح "حذف روشنفکران و نشان دادن بی عرضگی دولت" مقابله کردید [حتی جلو جوانک فلسفه خوانده را نگرفتید که طرح را قبلا در رسالت لو ندهد] و در نتیجه قتل های زنجیره ای آفریده شد و اینکا با ترور میرعلی موسوی یعنی بدان آقای میرحسین که نزدیک شده ایم.

اما بشارتتان باد که دیگر این گونه بازی ها در نمی گیرد. معترضان جان به لب رسیده را مدام خشمگین کردن به قصد آن که به بازی را به خشونت بکشانید - که در آن خود را چیره دست می دانید و چنین است - دیگر پاسخ نمی دهد. سرانجام روسیاهی به کسانی می ماند که آن قدر از صبح خنجر برای این و آن تیز کردند و آن قدر شعر سرودند که "اینک تیغ و گلوی شما" که دیگر حنایشان رنگ ندارد و تهدیدشان جز نشانه ضعف و ناتوانی نیست. تنها اثری که از آن می زاید به خشونت کشاندن خیابان است که دودش ابتدا بر چشم خود و خاندانتان می رود.

به جای این گونه هنرهای بی هنری و چاره بی چارگی بهتر آن که عقل و تدبیر به کار اندازید. آزمایشی برایتان واجب است. اول از همه طرح های بدیع [ زندان درمانی یا ترور] را در خانواده تان امتحان کنید. ببینید حوانان خانه را می توانید قانع کرد. خود می دانید که در توانتان نیست. حداکثر توانتان حبس نوجوانان خود در خانه و یا فرستادنشان به سفرست. جان و روان آن ها را از دست داده اید. خوب نگاه کنید مهربانی و احترام را در آن ها کشته اید.
اما مژده به همه مسالمت جویان که هنوز هم دیر نیست برای شنیدن صدای اعتراض مردم. وگرنه کمی دیر درون دستگاه حکومت بحثی در می گیرد که در پائیز 57 در پشت در اتاق شاه در کاخ نیاوران در گرفت.

موقعی بود که دولت شریف امامی اثر نداد و شاه درمانده و بیمار می خواست اداره کل جامعه را به نظامیان بسپارد شاید موفق به مهار تظاهرات و ناآرامی ها و اعتصاب ها شوند. گفت از تلویزیون بیایند تا پیامی را ضبط کنند که می خواست با مردم در میان گذارد. کاغذی در مقابل داشت نوشته یک خیرخواه که در سطر اول آن آمده بود "صدای ناله و شیون آسیب دیدگان حوادث اخیر را شنیدم" . یکی از مشاوران جمله پیشنهاد کرده بود بگوید "صدای اعتراض شما ملت را شنیدم" دیگری نوشته بود "صدای انقلاب شما..."، یکی دیگر توصیه کرده بود بگوید "صدایتان را شنیدم" و حاشیه کاغذی که در مقابل داشت پر شده بود. هر کس هم برای نظر خود دلایل قوی داشت.

شاه بیمار مانده بود کدام است، نقل شده حتی وقتی پروژکتور ها روشن شد تا پیام شاهانه ضبط شود هنوز کسانی در گوش او پچ پچ می کردند و از وی می خواستند نظر آنان را بپذیرد. نقل است که شاه مستاصل در لحظه چاره ای از خاطرش گذشت پرسید یکی بپرسد و بگوید در خیابان های وسط شهر چه خبرست. داد زد: راستش را بگوئید. و در این جا سربازی آمد و از جان گذشته گفت "مردم فریاد می زنند مرگ بر...". جوانک خود از هیبت گفته اش زد زیر گریه. شاه سینه صاف کرد و به مسوول دوربین که از تلویزیون به کاخ رفته بود در انتظار مانده گفت شروع کن.

و ما در خانه شنیدیم "ملت عزیز ایران صدای انقلابتان را شنیدم". و جز دو سه پیرمرد عاقل همچون عبدالله انتظام، دکتر غلامحسین صدیقی و دیگر با تجربه ها و خون دل خورده های همدل نهضت ملی و هوادار مصدق، و کسانی همچون دکتر علی امینی هیچ کس بر اهمیت این گفته تامل نکرد. هیچ کس در آن راه چاره ندید. هیچ کس به فکر گفتگو و مصالحه برای نجات کشور از ویرانی و بی قانونی نیفتاد.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At December 30, 2009 1:40 PM , Anonymous Farzi said...

نمیگیرند، درس نمیگیرند. همان گونه که درس نگرفتیم. گاه میشود که از ته دل دعا میکنم که درس نگیرند بلکه دودمانشان بر باد رود.
دیگر نمیدانم چه بگویم. دردی است جانکاه در سینه و غمی است عظیم بر دل. اما خواندنت همواره مایه امید است. دست مریزاد مرد که مینویسی آنچه را که باید.
با اجازه در وبلاگ خود کپی میکنم مطلبت را که اگر فیلتر شده ای لا اقل از طریق این حقیر به گوش مردم برسی. البته منبع و نویسنده را هم حتما ذکر خواهم کرد.
http://dard-e-moshtarak.blogspot.com/
باز هم ممنون که مینویسی.
"دوست فرضی ""

 
At December 30, 2009 1:52 PM , OpenID ali-tiptop said...

اندکی صبر سحر نزدیک است

 
At December 30, 2009 1:55 PM , Anonymous Anonymous said...

استاد بهنود شما دیگر جو زده نشوید تو را بخدا.به گمانم 4 تا مخاطب فوفول در بالاترین رگ خوابتان را دست گرفته اند در این مقاله استثنائا البته.
استاد می دانی و می دانم که این نیز می گذرد.حکومت خوب یا بد بر مذهب سوار است و تا دهه ای دیگر که نسل اول برود و نسل چهارم از راه برسد هست و همین راه پیمایی بزرگ حتی اگر با اتوبوس هم آورده باشند-انگار با بالاترین و بی بی سی آورده اند،چه تفاوت دارد-روزهای آینده می بینی که آب در لانه مورچگان می اندازد.

 
At December 30, 2009 2:18 PM , Anonymous Anonymous said...

تا زنده ام بس است همین شرمساریم. من یکی از کسانی هستم که در پست قبلی کامنت گذاشتم و به شما ناسزا گفتم و شما بزرگواری کردید و گذاشتید کامنت وقیحانه ام در معرض دید همه باشد. نه شما احتیاج به تملق دارید نه من این کار بلدم و جز دست پدرم هیچ دستی را نبوسیده ام اما حاضرم بابت آن جسارت. ما جوانیم و شما خود خوب می دانی ولی افتخارمان همین بس که چون شما را داریم که دل جوان و سر باتجربه دارید.
بی هیچ بی احترامی بگویم که از نوشته آقای علیزاده هیچ یاد نگرفتم. اما معنای دلهره جناب بهنود را می فهمم. در ضمن هیچ نپسندیدم از لحنی که آن جوان درباره بزرگ ها صحبت کرده بود متاسفم که بدیهیات ادب نمی دانیم

 
At December 30, 2009 2:18 PM , Anonymous Anonymous said...

در تایید حرف شما
http://freezpic.com/pics/096c6faf826fd889d68c7eda3939d778.jpg

 
At December 30, 2009 2:18 PM , Anonymous Anonymous said...

آیا درست است که طاهری فوت کرده است.

 
At December 30, 2009 2:23 PM , Anonymous هوشنگ said...

صدای انقلابتان را شنیدم. اما ماشالا بس که داد و فریاد کردید معلومم نشد که چه می‌گویید. آب به آسیاب پوپولیسم دولتی، آنارشیسم حکومتی و فوندامنتالیسم ملتی نریز. اندازه نگهدار.

 
At December 30, 2009 2:53 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام مسعود بهنود عزیز

دیروز دلسردم کردی با آن دلهره هایت و امروز مسعود مسعود دیگری است

انذارشان میدهند و اندرزشان

ما از آزادمردانمان انتظار این تعقلات و ریزبینیها را داریم

دلهره هایتان بماند برای خودتان در خلوت

من و تو که نشسته ایم دلهره بیشتری داریم تا آنکه در خیابان فریاد برمیاورد و از جان عزیز نیز باکش نیست

سربلند و سرافراز باشی

 
At December 30, 2009 3:05 PM , Anonymous Anonymous said...

از این دست مقالات عبرت آمز بیشتر بنویسید لطفا.

 
At December 30, 2009 3:17 PM , Anonymous Anonymous said...

کامنت هوشنگ نام یعنی چی.

 
At December 30, 2009 3:18 PM , Anonymous نادر said...

چه خوب نوشتی و چه خوب نشانی دادی. کی وقت شنیدن صدای انقلاب می رسد؟

 
At December 30, 2009 3:21 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب آقای بهنود، بسیار عالی و به موقع بود. دستتان را از دور میبوسم. یادداشت قبلی تان با عنوان "دلهره دارم" خیلی نا امیدم کرد و از دستتان عصبانی شدم که در غروب عاشورای ۸۸ که درعزای عزیزانمان خون گریه میکردیم از شما انتظار داشتیم که به ما جوان ترها دلگرمی و امید بدهید ، اما یادداشت امروزتان زیباست. جوانان ایران را تنها نگذارید.

 
At December 30, 2009 3:21 PM , Blogger Babak Jafarian said...

عمو مسعود شصت سالی‌ دارد. همیشه از دوران انقلاب، تظاهرات و کارهائ که قبل از انقلاب کرده بود واسه ما تعریف میکرد. دیروز که باهاش حرف زدم، عمو مسعود نگران بود. میگفت تو تمام دوران انقلاب که بیرون بود یکبار هم ندیده بود مردم با پلیس اینجوری درگیر بشند که امسال روز عاشورا شدند. یادش نمی‌اومد ایرانی‌ با ماشین از رو ایرانی‌ رد شده باشه. با بغض گفت، تو این سی‌ سال یه چیزی تو این مردم عوض شده. تا حالا گریه عمو مسعود رو ندیده بودم.

 
At December 30, 2009 3:55 PM , Anonymous ashkan said...

خبر درگذشت آیت الله طاهری شایعه و کذب است. تا این لحظه یعنی ساعت 3:17 بامداد پنجشنبه ایشان در سلامت نسبی به سر می برند.
راستی جناب بهنود به گمانتان آیا مملکتی که این همه مردم ظاهربین و قشری دارد استحقاق خون شهیدانی چون شیرمردان و شیرزنان این روزها دارد؟
درست که بیش از نیمی از این به اصطلاح عاشوراییان به خیابان ریخته پس از عاشورا به زور تهدید حقوق و فشار کارمندی و مرخصی و چه و چه آمده باشند... باقی را چه می گویید باید گفت؟ حیف نیست بهار را خواندن به بالین خرسان خفته در زمستان؟!؟

 
At December 30, 2009 3:56 PM , Anonymous ع.ث said...

با سلام
دوست گوید
مسعود بهنود دلهره دارد و از شکست طرفداران تساهل و تسامح میگوید ...
و عزت الله سحابی ... نه فقط دعوت به خویشتن داری فیزیکی مردم میکند
... که حتا شعار بر ضد رهبری نظام را به مصلحت نمیداند
!عبرت نگرفتیم
دگر گوید
... هیچ دیکتاتوری از تاریخ درس عبرت نگرفته‌ است ...
!عبرت نگرفتیم
و باز گوید
... دلهره هایتان بماند برای خودتان در خلوت ...
!عبرت نگرفتیم
ای وای بر ما
!عبرت نگرفتیم
تو نیک گوی و اندرز ده

 
At December 30, 2009 4:36 PM , Anonymous Anonymous said...

تو را میبینم که دل به سخن ما جوانان دادی و همراه شدی. مسعود قلمت شیواست و سخنت دلفریب. باشد که آنان که باید بشنوند به موقع بشنوند، هر چند امیدی ندارم. این دوره نیز خواهد گذشت اما شنیدن صدای پای دموکراسی بس گوش نواز است.

 
At December 30, 2009 5:20 PM , Anonymous خسته said...

بنده مثل زنده یاد "کلمبو" نشستم انقدر فکر کردم و جمله ی جنابعالی در مقاله ی قبل را زیر و رو کردم تابالاخره فهمیدم منظور از آن "گاندی که در تیرباران های اوین از دست رفت" ، جناب خمینی خودمان بوده است...حالا اگر حدسم درست نیست، این کامنت را حذف کنید (عین سریال بالاتر از خطر) ولی اگر درست است، درجش کنید تا دیگر کنجکاوان هم بدانند
مرحمت زیاد

 
At December 30, 2009 5:35 PM , Anonymous Anonymous said...

آنکه ناموزد ز درس روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار

دوای این مملکت چند چیز بسیار ساده است
اول : فرار از جهل و نادانی به سوی پرسش گری و جویای حقیقت شدن
دوم : جاهل را نجات دادن از مرضی که واگیردارد
سوم : هرکسی اول از خودش شروع کند برای اصلاح و تربیت . جامعه خودش اصلاح میشود
چهارم : کودکان و نوجوانان و جوانان را دریابیم . اینان آینده را میسازند
پنجم : جائران میدانند که دست قانون در سرکوب مردم مسالمت جو بسته است سعی دارند مردم را در مقابل مردم قرار دهند و جنگ خیابانی راه بیاندازند . پس گرفتار سیاست قدیمی " تفرقه بیانداز و حکومت کن " نیافتیم
و آخر اینکه : از امروز فریاد کنیم , فردا روز بخشش است و نباید از دماغ کسی خون جاری شود

 
At December 30, 2009 5:49 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب آقای بهنود سلام
بنده 27 ساله هستم و مدتی است در صدد خواندن تاریخ پیش و پس از انقلاب ایرانم چراکه علاوه بر نیاز شدیدی که این روزها برای دانستن درباره آن احساس میکنم، معتقدم خواندن آن در این زمان برای همسن و سالان من واجب است. برای همین ممنون میشم اگر کتابهایی رو در این زمینه، چه اینجا ویا چه از طریق ایمیل، به من معرفی کنید
با تشکر
P.R.P
pouria1970@yahoo.com

 
At December 30, 2009 6:55 PM , Anonymous ایران سرای من است. said...

درود بر بهنود عزیز...گل گفتی! ذکر چند تن از بزرگواران را کردی، چنان که شنیده ام بهتر بود نام آیت الله شریعتمداری را هم به این جمع اضافه می کردی تا حق مطلب ادا شود. شنیده ام او نیز از کسانی بوده است که آن اندرز به جا را داد، اما قطار انقلاب توقف سرش نمی شد.

 
At December 30, 2009 7:16 PM , Anonymous Anonymous said...

الیگارشی کنونی متشکل از سران سپاه پاسداران، روحانیت دولتی و هیات موتلفه (بخوانید جناح تمامیت خواه) حاضر به تقسیم درآمدهای نجومی نفتی و بازرگانی خود با غیر خودی ها نیست و برای حفظ موقیعت خود از ریختن خون و عوامفریبی ابایی ندارد. بنابر این ، حسن نیت که از عوامل حل بحران است، موجود نیست

 
At December 30, 2009 8:12 PM , Anonymous Anonymous said...

من فکر می‌کنم یک مساله مهم این است که مسئولان این حکومت جایی‌ ندارند که بروند. شاه که با همهٔ دنیا دوست بود آخرش آواره مصر و پاناما شد. حتا ملک حسن اردنی هم دست رد به سینه او زد. اینها که طی‌ این ۳۰ سال فقط به همهٔ دنیا چنگ و دندون نشان داده‌اند. حتا برای چند نفرشان در ماجرای میکونوس حکم جلب بین‌المللی صادر شده. شما فکر می‌کنید لبنان، ونزوئلا، بولیوی یا هر جهنم درهٔ دیگری هیچکدام از این کثافتها را بدون پول نفت میخواهند. این حکومت بخوبی میداند که هر گاه اولین قدم را به عقب بر دارد همینطور باید عقب نشینی کنند و در نهیات باید جواب تمام جنایات ۳۰ ساله گذشته را بدهند. البته اگر ملت تکه تکه‌شان نکنند! ترس من از اینست که اگر اینها مستاصل شوند خودشان با یک نقشه حساب شده یک جنگ داخلی‌ به راه بیاندازند و بعد از مدتی‌ کشت و کشتار و نامنی که ابعاد آن میتواند وحشتناک باشد ملت به ستوه آمده برای برقراری امنیت دوباره دست به دامن همینها بشوند. البته احتمالا چند چهرهٔ منفور مثل احمدی‌نژاد، مرتضوی، شریعتمداری، محسنی اژه‌ی و ... را هم حکومت با نقشه قبلی حین بحران قربانی خواهد کرد. اینکار با تحریک مردم به خشونت کلید خواهد خورد. حوادث عاشورا مثل زیر گرفتن مردم با ماشین نیروی انتظامی‌ میتواند در این جهت باشد. دوستانی که می‌گویند روش عدم خشونت و مبارزه مدنی در برخورد با این حکومت کارائی ندارد نگاهی‌ به کشورهایی مثل رواندا و سایر کشورهای آفریقایی و جهان سومی‌ بیاندازند که خواستند اختلافاتشان را با خشونت حل کنند. چه بر سرشان آمد؟ میلیونها نفر بر اساس گزارش سازمان ملل کشته شدند. نیروهای شبه نظامی هر دو دست افراد گره مخالف را با تبر قطع کردند. بعد از تجاوز گروهی لوله تفنگ را داخل اعضای تناسلی‌ زنان کرده و شلیک کردند. این زنان الان با پوشک زندگی‌ میکنند چون کنترل ادرار و مدفوع خود را ندارند. امیدوارم حداقل در طول این ۷ ماه به این نتیجه رسیده باشیم که این حکومت از هیچ چیز برای بقای خودش منجمله به راه انداختن حمام خون و تجاوز مضایقه نمیکند. فکر نمیکنید با حوادث اخیر اینها کم کم دارند به این نقطه نزدیک میشوند. خودتان را جای سران این حکومت بگذارید چه راه دیگری دارید؟ فکر نمیکنید که حکومت میتواند گروههای شبه نظامی مخالف را که در مرزهای ایران فعال هستند به طور غیر مستقیم ولی‌ عمدی تشویق کند که سلاح گرم وارد ایران کنند و در اختیار جوانان به تنگ آمده از این حکومت قرار دهد تا جنگ داخلی‌ شروع شود. آیا پرتاب کوکتل مولوتوف در روز بعد از عاشورا به خودروی نیروی انتظامی‌ برای شما پیامی ندارد؟ یاد یک مقاله از خامنه‌ای در سال ۵۸ که اگر اشتباه نکنم در روزنامه اطلاعات منتشر شده بود

 
At December 30, 2009 8:20 PM , Anonymous مارال said...

دیروز برایتان نوشتم که از خواندن مقاله آقای علیزاده که در وبلاگتان گذاشتید (بعد از مقاله دلهره دارم) کمی سبک شدم. اما راستش آرام نشده بودم مدام با خودم کلنجار میرفتم. اما حالاست که با خواندن مقاله خودتان آرام گرفتم مثل بچه ای که بعد از یک ترس طولانی یک صدای آشنا شنیده است. بابت این آرامش از شما ممنونم

 
At December 30, 2009 8:34 PM , Anonymous Anoushiravan said...

جناب بهنود عزیز نوشته‌اید:
"به جای این گونه هنرهای بی هنری و چاره بی چارگی بهتر آن که عقل و تدبیر به کار اندازید. آزمایشی برایتان واجب است. اول از همه طرح های بدیع [ زندان درمانی یا ترور] را در خانواده تان امتحان کنید. ببینید حوانان خانه را می توانید قانع کرد."
فکر می‌کنم یکی‌ از مشکلات این افراد همینجاست. اینها افرادی هستند که به احتمال زیاد با خانواده خود هم به صورت کاملا دیکتاتور مابانه برخورد میکنند، احتمالا زن و بچه خود را با کتک کنترل میکنند و ..... وقتی‌ چنین افرادی مدیر مدرسه، رئیس اداره، فرمانده کلانتری، وزیر، رئیس جمهور و رهبر بشوند نتیجه‌اش میشود .......جمهوری اسلامی ایران!

 
At December 30, 2009 9:17 PM , Anonymous Anonymous said...

ma hichvaght bache ghorboony nemikardim

 
At December 30, 2009 9:49 PM , Anonymous Anonymous said...

مادامیکه جهل مفتشان عقاید وطنی با غرور آمیحته باشد درمان ناپذیرست زیرا این حضرات تعابیر ذهن خویش را به واقعیات می چسبانند و از طرفی توده ها برحسب شعارهایی که بدانان داده می شود آماده نوسان از یک قطب افراطی به قطب افراطی دیگرند یعنی سیاه می تواند یک شبه سفید شود . شورش در جامعه ای با حکومت مطلقه نه بخاطر نابکاری رژیم بلکه بیشتر اعتراض به ضعف آن است که خود را با پخش ساندویچ و آب میوه به مردم به نمایش می گذارد . بترسیم از دزدان دوست نما که در کمین ما نشسته اند .

 
At December 30, 2009 10:15 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام; فرض کنید در عالم خیال ,که اشکالی هم ندارد ,همین امشب بعد از اخبار سراسری پیام ضبط شده آقای خامنه ای را از تلویزیون پخش کنند و او بگوید عزیزانم صدای انزجار یا انقلاب یا همین صدایتان را شنیدم و به من فرصت دهید تا خواسته های شما را اجابت کنم.باز هم در عالم خیال ,که هنوز اشکالی ندارد او صادقانه بگوید و نه تنها سه تن بلکه تمام مردم معترض هم قانع شوند که مدارا کنند و هیچ نگویند.اما تکلیف خوشان با خودشان در عالم خیال هم به سامان شدنی نیست چطور میشود به این کفتارها گفت غذا برای همه به اندازه کافی وجود دارد یکدگر را ندرید

 
At December 30, 2009 10:19 PM , Anonymous Anonymous said...

گر اين مساله اتفاق نمي افتاد و عده اي وسط راه، سست عنصري نشان نمي دادند، امروز وضع کشور در زمينه هاي مادي و معنوي خيلي بهتر بود -اين جمله يعني من از اين وضع ناراضي هستم و كار خلاف نظر من پيش رفته ---اما دنباله مطلب--- اما همان گونه که بارها تاکيد شد و واقعيت هاي جامعه نيز نشان مي دهد، هر مقدار ريزش بود دو برابر آن رويش وجود دارد. .
در اين قسمت توهمات و هذيان گويي اغاز شده چون يكي ريزش و دو تا رويش مي شود يك رويش اضافه تر حالا چرا باز هم ناراضي ست براي اينكه خودش بهتر ميداند در درون چه خبر است . گلايه اول را براي انتقاد گفته ولي در اصل دستش را رو كرده ودليل تراشي دوم براي عوامي كه از ديد او كالانعام هستند بيان شده تا دلخوش دارند به اين صحبت هاي فقيهانه. اگر كسي به سخنان اين افراد دقت كند گرا برا شناسايي خودشان زياد ميدهند.
اين سخنان از فحاشي هاي كور كيهان بيشتر ارزش بررسي دارد

 
At December 30, 2009 10:48 PM , Anonymous Anonymous said...

http://www.nytimes.com/2009/12/28/opinion/28iht-edharrison.html?_r=1&sq=iran&st=cse&adxnnl=1&scp=25&adxnnlx=1262019611-3oWK9EYb1SVOTJ0j84ymkg

 
At December 30, 2009 11:12 PM , Anonymous صمد said...

بهنود عزیز
درست می گویی، آن زمان کسی صدای حقیقتی را که بلند شده بود نشنید، چون دیر بلند شده بود و شوری همه را گرفته بود که دیگر منطق خودش را می طلبید.
اینبار اما هنوز به گمانم فرصت باقی است.
اگر جنبش بتواند با همین ساختار فعلی (حتا با گروه آقای خامنه ای) به تفاهم برسد، ایمان دارم دستاورد آن نه تنها چیزی کمتر از یک انقلاب نیست، چه بسا حل کردن پیچیده ترین معمای سیاسی تاریخ ایران باشد و به همان میزان مانا تر هم خواهد بود.

پاینده باشی

 
At December 30, 2009 11:27 PM , Anonymous Anonymous said...

Ta doorbinhaye seda va sima hast ke jameyat ra chand barabar neshoon bede va mardome mazloomi ke faghat sima jomhoori eslami ra mibinan va bavar mikonan inha dars nemigiran,khodeshoon ham bavar mikonan an che ra ke neshoon midan,vali talashi bihasel ast.In mardom ba ma mardome sale 57 khaili fargh daran inha kamelan midonan chi mikhan IRAN_E_SABZ

 
At December 30, 2009 11:36 PM , Blogger Farid said...

مسعود خان شما ظاهراشما هنوز خودتان در نقش فیلم خانه عنکبوت اسیر کرده‌اید. بابا قبل از اینکه به دست خودتان قربانی شوید از آن خانه بیا بیرون.
البته بعید می دانم فایده ای داشته باشد، اما گفتم بلکه در دل سنگ چشمه ای بجوشد
و ان منها لما یتفجر منه الانهار

 
At December 31, 2009 12:11 AM , Anonymous Anonymous said...

همه بیچارگی ما از درس نگرفتن از تاریخ است
ممنون از مقاله زیبایت

 
At December 31, 2009 1:02 AM , Anonymous Anonymous said...

آقا مسعود دلیل به این روز افتادن خیزش مردمی 57دفع کردن مشاورینی مثل بهنودها و جذب حداکثری کوته فکران بود.
آیا می توان با یک مشت کوته فکر و مجیز گوی و به دور از هر گونه دور اندیشی جمعیت 70 میلیونی ایرانی را که سیاسی ترین مردم جهان هستند اداره کرد؟
حاکمی که احمدی نژاد ضد برنامه ریزی و قانون گریز را بر هاشمی دوراندیش و تشکیلاتی ترجیح می دهد نباید انتظاری جز عملکرد فعلی از وی داشت.
حاکمی که به جای گوش دادن به مشاوره های رایگان فردی مثل بهنود خود را به گرداب سهمگین می سپارد معلوم است سرنوشتی بدتر از تمامی دیکتاتورهای تاریخ خواهد داشت.
مشکل اینجاست وقتی که تظاهراتی با ساندیس و مزد بر پا شود قطعا طولانی نخواهد بود و سریعا تظاهرکنندگان شیفت خواهند کرد.
نکته قابل توجه اینکه سه چهارم میدان انقلاب در اختیار ساختمان مترو است. علیرغم آوردن آدمها از روستاهای اطراف تهران، اینها نتوانستند میدان آزادی را که وسعت بیشتری داشت برای این تظاهرات تدارک ببینند. مصلای تهران نیز خالی بود از آنجا نیز استفاده نشد. ولی میدانی را انتخاب کردند که ظرفیتی بسیار محدود دارد و علت آن نیز پایین بودن حضور پولی مردم در این تظاهرات دولتی می باشد و توزیع ساندیس و ساندویچ در میدان انقلاب و آنهم در هوای سرد خیلی رسوا بود.
حکومتی که می خواهد با ساندیس و ساندویچ و مداخانی چون ارضی ادامه یابد قطعا در سرازیری تندی قرار دارد که عمری نخواهد داشت.
به امید روزهای خوش
طهماسبی

 
At December 31, 2009 2:14 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود میخواستم بپرسم به نظر شما دیروز ما گل زدیم یا خوردیم؟

 
At December 31, 2009 2:47 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود ٬ خب اگر جنبش سبز همه امیدش بمردم است چرا محافظه کاران را دارید
ملامت میکنید !؟ خب اینها هم مردمشان را بخیابانها کشیدند ؟

اما شما نگاهی به بی بی سی و سی ان ان بیاندازید !!! برای جنبشی ها هزار بار فریاد
میکنند و برعلیه محافظه کاران ده ها هزار بار !!!؟؟

این برای هر ایرانی ملی گرا و استقلال طلب یک شهادت عینیست که این غربی ها
با مطبوعاتشان بجنگ احمدی نژاد حراف !! رفته اند و باکی هم ندارند از دروغ و گزافه
و مردمشان را اینگونه خط و ربط میدهند ....حالا شما و چند نفری میانه رو گلو پاره کنید
که بابا در غزه اسراییل جنایت کرد ؟؟ اما این مطبوعات همه جنایات را پوشش نرم ؟
میدهند ودر باره ایران تا نابودی احمدی نژاد مطبوعات غربی یک لحظه ارام نمیگیرند
مگر میشود رهبر کشوری هلوکاست را رد کند و سرکار بماند !؟

 
At December 31, 2009 3:11 AM , Anonymous Anonymous said...

مطلب جالبی که سخن جناب بهنود رو با مثال تاریخیش از روزنامه اطلاعات تایید میکند
اینگونه نمایشات تکراری شده و اثرش را از دست داده ، از تاریخ درس بگیرید
http://naghaad.wordpress.com/2009/12/30/تکرار-تاریخ-،-تظاهرات-خودجوش-شاه/

 
At December 31, 2009 3:11 AM , Anonymous amir said...

راست میگو ید در شگفتی هستم که همین‌ها میگفتند: "فتبرو یا اوللابصار" حالا مست شده اند!! واقعا باورم نمی‌شود تا این حد جنایت. قدرت شاه با اینها قابل مقایسه نبود، فقط فرق این بود اینها از هیچ چیزی آبا ندارند هیچ چیز. یادم هست همیشه میگفتنند کمونیست‌ها بدند که برایشان هدف توجیه کننده هر وسیله‌ای است، ما مسلمین افتخار امان این است که وسیله رسیدن به هدف برایمان مهمتر است!! پس چه شد؟ این حکومت دروغگو‌ترین حکومت تاریخ است.‌ای کاش امام حسین به خواب بعضی‌ از این علمای خفته میرفت و سکی میزد به این بیمصرف‌ها شاید فرجی بشود, کمتر خون ریخته شود.

 
At December 31, 2009 3:26 AM , Anonymous کمال از مونترآل said...

هیچ چیز برایمان تاثربرانگیز تر از خواندن کامنت هائی که زیر برخی مطالب سیاسی شما هست نبوده و نخواهد بود. به نظرم کار بزرگی کرده اید به بزرگی مقالاتی که می نویسید . با گذاشتن این کامنت ها بیش تر از هر کس ما را در مقابل خودمان برهنه کرده اید. وای که چقدر زشتیم . وای که ریشه پلیدی ها در ماست بیخود گمان بردیم در شاه و شیخ است. چنان نومیدم چناب بهنود که آرزو دارم فرزندم همین چند کلمه را هم فارسی سخن نگوید. و این متم منی که هفت سال پیش همه افتخارم این بود که ایرانی هستم. حتی از مسلمانی خود شرم نداشتم. همسر اروپائی ام روسری را میل گذاشت. من برای شرکت در انتخابات سال هشتاد با اصرار و شوق به ایران رفتیم . رفتیم که سهم کوچک کوچکی در نگاهداشتن خاتمی ایفا کنیم. من و خانواده ام بر عکس خیلی ها از آمدن احمدی نژاد شرمگین نشدیم . به او رای ندادیم ولی وقتی نتایج اعلام شد گفتم همین است اصلاحات اول بندها گشوده می شود و بعد کم کم جامعه جا می افتد. برای همین من الونکی خریدم در تهران که سالی یکی دوبار بیایم و هم وقت بازنشستگی در وطنم باشم. اما دریغ. همه اش دنبال علت این کابوس بودم
کامنت ها نشانم داد علت چیست.

 
At December 31, 2009 3:27 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان!

شاید این‌همه کامنت‌گذار از بس فریاد زدند که بنویس و بنویس، شما هم نوشتید که مثلن حاکمان زمان عبرت گیرند. خود بهتر می‌دانید اینان آب از سرشان دیریست گذشته و نه راه پس دارند و نه پیش! حالا شما بیا از یک دوره قبل‌تر یعنی از «محمدرضا شاه» بگو یا از آن شاه لجوج «محمدعلی‌شاه» که به توپ بست همه زحمت و خون دل آزادی‌خواهان را... یا بیا قبل‌ترش تا ناصرالدین‌شاه... که فرمان به مرگ امیرکبیر داد اگرچه می‌گویند در مستی بوده! روزی انگلیس آن‌قدر چشم بر این خاک داشت تا اگر امتیازی شوروی تازه‌لنین شده با همه ادعای‌اش که روسیه تزاری هر چه عهدنامه دارد از لحاظ آنان رد و باطل است ولی چون پای نفت شمال آمد و امتیاز «خوشتیار» که قرار بود به امریکایی‌ها داده شود، انگلیس هم ادعا کرد که همین امتیاز را خریده‌ایم جانم رد کن بیاید!! حال که نه بیگانه‌ای فرمان‌مان می‌دهد جز نفس پلیدمان و حرص قدرت، باید سالی بگذرد تا بدانیم که دیکتاتوری را هم بر دردهای این ملت 2500 ساله باید نوشت و اضافه کرد.

کامنت‌گذار عزیزی از بهنود کتاب‌های تاریخ پرسیده‌اند که چه بخوانند!! عزیزجان کتاب‌های خود ایشان شکرخدا در میهن هنوز مهیاست. از تاریخ پیش از انقلاب حتا «امینه» که قصه است به ظاهر، اگر بخوانی دوره‌ی صفویه تا معاصر را نوشته و در بعد از انقلاب هم 257 روز بازرگان، روزنوشت‌های وقایع است. البته «سه زن» و «کشته‌گان بر سرقدرت» هم توصیه می‌شود. اگر اینان همه خوانده‌ای کتاب‌های آقای «معتضد» هرگز توصیه نمی‌کنم.

شاد زی

 
At December 31, 2009 5:17 AM , Anonymous arte said...

سلام به استاد بهنود عزیزم. در یک عبارت دلم گرفته...چند روز پیش به اداره رفتم، همه دمق بودند...اتاق صدابرداران بی صدا بود و صدا هم زار می زد...! پرسیدم که این بی صدایی از محرم است؟! و جواب شنیدم که..."پسر خانم مهین فر دیروز کشته شده...!!!" حیرت کردم گیج شدم گفتم: "امیر ارسلان...؟!" و جواب نشنیدم...گریه دیدم از درون زار زدم...تابلو اعلانات که همیشه از ترفیع و توبیخ ها پر بود یادی از امیر ارسلان نمی کرد...! پرسیدم نمی خواهید تسلیت بنویسید...؟ جواب شنیدم که" اجازه ی این کار را نداده اند...! روبروی ساختمان تولید مدیران پچ و پچ می کردند...! منتظر ماشین بودند تا به خانه ی مهین فر بروند...! با چه رویی نمی دانم...! او را ملاقات کردند... گفتند که فرزند دلبندت تصادف کرده...!!! و مهین فر عزیز که جوانان را همیشه در آغوش مهرش می کشید اکنون بیمار و شوکه میان خانه و بیمارستان در رفت و آمد است و هنوز باور ندارد که امیر ارسلان رفته که رفته
و من آنروز بدون توجه به ضبط یا هر کار دیگر اداره را ترک کردم و نفهمیدم به کجا رفتم

استاد بهنود عزیز دلم گرفته

 
At December 31, 2009 6:32 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود جان خیلی سپاس گذارم که پنجره ای رایگان در اختیار مبتدی مثل من قرار دادید.
نکته ای که می خواهم بنویسم از جنس حکومتداری دینی است .
متاسفانه نخستین حکومت شیعی تاریخ که در راس آن یک روحانی است کاملا متزلزل شده و کسی را یارای نجات آن نیست.
باز باید بگویم که سردمداران مست و از دنیا بی خبر ما حتی یک تپه را بدون آلودگی نگذاشتند تا بتوانند در آنجا مانند پاپهای قرون وسطی در واتیکان حکومت روحانی خود را تشکیل دهند.
وقتی که رهبر کشوری محکومیت جنایات روز عاشورا از سوی رهبران جهان را به خبرسازی رسانه های بیگانه نسبت می دهد معلوم است که در خواب شاهی فرو رفته است.
مسعود جان اخیرا با بیش از 50آیت در قم در باره حکومت دینی آقای خامنه ای بحث کردم و به ایشان پیشنهاد دادم که برای جلوگیری از سقوط تنها حکومت شیعی ، از آقای خامنه ای بخواهند به قم آمده و مانند واتیکان حکومت مذهبی تمام عیار در این شهر تشکیل دهد.
در پاسخ اکثر اینها مخالف بودند و استدلالی که می کردند به نظرشان بسیار منطقی بود.این روحانیون معتقدند حاکمیت دینی در قم زمانی رخ می دهد که یک مرجع اعلم در راس آن باشد به این معنی که سایر مراجع اعلمیت او را بپذیرند و اعلام کنند. از آنجاییکه مرجعیت آقای خامنه ای مورد قبول اکثر مراجع بزرگ قم، مشهد و عراق نیست حاکمیت او بر قم امکان پذیر نخواهد بود.
من در پاسخ گفتم پس تکلیف مردم در این میان چیست؟ آیا بروز بحرانهای پی در پی و توسل به خشونت حتی در مراسم خاک سپاری آیت الله منتظری و حمله به بیوت این مرجع و آیت الله صانعی از سوی لباس شخصی ها لطمه ای به سایر مراجع نمی زند؟
باز اکثر این روحانیون پاسخ می دادند که مراجع دخالتی در حاکمیت ندارند و پاسخگوی عملکرد آقای خامنه ای نیستند. از آن گذشته مراجع سعی می کنند که مقلدین خود را نیز از حاکمیت دور کنند. همچنین مراجع بزرگ حاکمیت دینی به نیابت از امام زمان را تا کنون نپذیرفته اند. بنابراین آقای خامنه ای باید پاسخگوی عملکرد دولت خود باشد و نه مراجع بزرگ قم.
اگرچه استدلال این آقایان به عنوان آدمهای خارج از حاکمیت قابل قبول است ولی احساس من این است که حتی مراجع تقلید نیز نمی دانند که با سکوت خود مهر تایید بر حاکمیت دینی آقای خامنه ای زده اند و خراب شدن او مساوی است با خراب شدن تمام مراجع. اگر تا سال 1356 فقط شاه خواب بود و 35 میلیون تابع امروز نه تنها روحانی راس حکومت خواب است بلکه مراجع تقلید نیز در خوابند. آنها در این اندیشه اند سقوط حکومت دینی شیعی در ایران لطمه ای به موقعیت مراجع تقلید جهان نمی زند.
حالا پرسش اینجاست هنگامی که روحانیون و مراجع تقلید قم حاضر نیستند، حاکمیت آقای خامنه ای را بر قم منهای ایران را به عنوان حاکم حکومت دینی شیع

 
At December 31, 2009 6:38 AM , Anonymous Anonymous said...

اگر راه پیمایی طرفداران دولت هیچ ارزشی ندارد به طریقه اولی نوشته های کسی که به پشتگرمی دولت انگلیس و با پول کثیف آلوده به خون بی بی سی می نویسد هم هیچ ارزشی ندارد. این را تاریخ در مورد خائنین قبلی روشن کرد برای شما هم روشن خواهد کرد
امثال میرزاملکم خانها دراین دیار کم نبوده اند و از آنها نام نیکی نمانده. از شماها هم نمی ماند
آن بیگانه هم که خدمتش می کنید هم پس از پایان تاریخ مصرف برای شما تره خرد نخواهد کرد. بروید و از وضع رادیوی زبان بلغاری بی بی سی عبرت بگیرید و امثال آن

 
At December 31, 2009 9:07 AM , Blogger arash said...

آقای بهنود پرواضحه که غربت می تواند بر روحیه آدم تاثیر بگذارد اما تا این حدش را فکر نمی کردم. من دیروز آنجا بودم از فردوسی تا چهار راه ولی عصر از آنجا تا وسط کریم خان رفتم و برگشتم . من بسیار دیدم مردمی که زن و بچه بودند و خانواده آمده بودند . ندیدم آنهایی که شما ادعا می کنین. من از صبح سه شنبه سر شیفت بودم و شب در جای دیگری شیفت دادم و صبح چهار شنبه باز سر کار بودم . این طریقه کار من در این دو روز ثابت است اما عصر نخوابیدم و مستقیم رفتم میدان. نه ساندیس خوردیم نه پول گرفتیم و با این طرز نوشتار به نظرم عبرت نمی گیرید از آخوند زاده از کیان تعطیل شده تان از تیراژ جمهوریتتان . جناب بهنود طبقه ی شما مدتهاست که دیگر وجودی ندارد باور کنید این بد و بیراه هایتان هم برای ملت صدای وز پر مگس نیز ارزیابی نمی شود اما اگر مدعی هستید اتوبوسی بوده بیائید تلفنی در بی بی سی مناظره کنیم. البته اگر به قبایتان بر نخورد

 
At December 31, 2009 9:52 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود
من در هر دو روز در این حوادث بودم عاشورا و چهارشنبه
مطلق نه اما در عاشورا من کمتر کینه دیدم کمتر نفرت دیدم کمتر خشم دیدم اما در چهارشنبه هرچه دیدم کینه بود هرچه دیدم نفرت بود
نمی دانم چراآنها که باتوم می خوردند و زخمی می شدند چهره هایش،صدایشان رفتارشان نشانی از کینه نداشت پر از اعتراض بود اما تنفر کمتر بود اما آنها که در امنیت و سلام و صلوات آمده بودند همه پر از نفرت بودند
آقای بهنود باید می بودی تا دو روز متفاوت را میدیدی متفاوت از همه لحاظ
نمی دانم باید به این دو روز متفاوت امید داشت یا باید بر آن غصه خورد

 
At December 31, 2009 9:56 AM , Anonymous Anonymous said...

درکشور گل و بلبل میتوان به قول آقای مقدم براحتی مأمور دولت را لخت کرد و اونیفورم و اتومبیل آرم دارش را دزدید و از روی مردم رد شد . امیدوارم سبزها به آن مأمور بیچاره لباس داده باشند که عورت مبارکش باعث گناه نشود .

 
At December 31, 2009 10:44 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزيز اي زيبا كلام/در اين شرايط خطير به صراحت بيشتر كلامت همراه با ساده نويسي نياز داريم. تبريز دكتر ع ر ن

 
At December 31, 2009 11:51 AM , Blogger reza said...

آقاي بهنود سلام
هنوز پس از 30 سال من تصاوير اجساد نصيري رحيمي خسروداد و ناجي در صفحه اول روزنامه كيهان در يكي از روزهاي بهار را مثل يك كابوس به ياد دارم ان موقع كودكي 9 ساله بودم حال كه به ان روزها فكر ميكنم با خود فكر ميكنم چطور پدران ما و شما روشنفكران وهمين زندانيان در بند امروز و مردان انقلابي ان روز متوجه نشدند كه حكومتي كه نطفه اش با خون و كشتار انسانها بسته شود روزي براي حفظ قدرت با هر وسيله انسانها را مي درد ؟؟!!! آقاي بهنود خامنه اي لزومي ندارد تاريخ قديم را بخواند همين 10 سال اخير را به خاطر بياورد تصوير صدام حسين را با كلاه شاپو و اسلحه در دست بر بالكن ساختماني در ميان هلهله مردم و تصوير واكاوي دهان او توسط سرباز امريكائي پس از دستگيري من اگر به جاي خامنه اي بودم اين دو تصوير را كنار هم در جاي قرار ميدادم كه هر روز ببينم

 
At December 31, 2009 11:53 AM , Anonymous هوشنگ said...

انونیم گرامی! سپاسگزارم از توجه شما. اگر دقت کرده باشی آقای بهنود احمدی‌نژاد را متهم به پوپولیسم می‌کند و از آن بیزار است. احمدی‌نژاد یک دماگوگ است و از آن هدفمندانه در ستیز با دولت های خارجی و رقیبان داخلی سود می‌برد.
باز اگر دقت کرده باشی وقتی که مردم معترض در برابر سرکوب سیستماتیک خیابانی ایستادند و از خود دفاع کردند آقای بهنود احساس نگرانی کرد. حرف ایشان درست است و انحصار قهر در دست حکومت باید باشد. اما حکومت ایران متاسفانه خود دانسته و آگاهانه از هرج و مرج قهرآمیز در رویارویی با مردم سود می‌برد و حاضر نیست به انحصار قهر بپردازد چون اگر چنان کند ناچار خواهد بود در کاربرد آن نیز مسوولیت‌پذیر و در برابر مردم و نمایندگان مردم، از جمله رسانه‌ها، پاسخگو باشد. فرار از مسوولیت و پاسخگویی حتی قهر سازمان یافته حکومتی را هم با ظاهری آنارشیستی می‌آراید.
اما رقیبان احمدی‌نژاد هم سازش گریز بوده‌اند، تا همین امروز، و هدف‌های سیاسی روشنی هم پیش نمی‌گذارند. ترکیب سازش گریزی سیاسی و اعتراض‌های خیابانی به فونامنتالیست‌ها چهره‌ای قهرمانی و توده پسند می‌دهد که از آن در ستیز با دماگوژی احمدی‌نژاد سود می‌برند. اما به سود فوندامنتالیسم سیاسی تمام می‌شود.
بیزاری آقای بهنود از پوپولیسمی که در احمدی‌نژاد کشف کرده باعث شده است که به سازش‌گریزی سیاسی در خدمت فوندامنتالیسم کم توجهی بکند. من توجه ایشان را به آن جلب کردم.

 
At December 31, 2009 12:33 PM , Blogger Dalghak.Irani said...

سلام استاد مسعود بهنود نازنین.
1- از اینکه آخرین نوشته ام را با عنوان "گزارش امرواقع از صحنۀ امید"رامنتشرنکردی وبرای اولین بار ناراحت شدم.
2- اگر صلاح می دانی که کامنت های مرا منتشرنکنی لطفاً این کامنت را تأیید کن.
3- تا برای همیشه وضمن تشکرمجدد گورم را گم کنم!
4- من هم کارهای دیگری برای انجام دادن دارم: نوشتن "داستان- تاریخ" سی سال روشنفکران ایران درجمهوری اسلامی.
5- بیات شدن را عجله دارم. مرسی. یا...هو

 
At December 31, 2009 1:06 PM , Anonymous Anonymous said...

مسعود جان سلام..
من سالهاست که با نوشته هایت زندگی میکنم ..از کتابهایت تا مقالاتت در روزنامه های دوم خردادی.از بینندگان همیشگی سایتت نیز میباشم.این اولین باریست که کامنت مینویسم برایت.راستش دلیلش هم بخاطر مقاله امروزت بود که جانی دوباره در کالبد نیمه جانمان دمیدی.من هم مانند بسیاری از خوانندگان فوق از مقاله "من دلهره دارم" دلسرد شدم. و در این چند روز دچار افسردگی . ولی چو نیک نگریستم حق را به جانب شما دادم.
باز هم ممنون.

 
At December 31, 2009 1:34 PM , Anonymous معلم ایرانی said...

سلام استاد ارجمند
لطفا به حاکمان جمهوری اسلامی یاد آور شوید که صدام حسین در زمان زمامداریش همه دانش آموزان را مجبور میکرد که داوطلبانه صفحه اول کتابشان را که نوشته بود من پدر صدام را دوست دارم در هر بار که کتابشان را باز میکنند تکرار کنند

 
At December 31, 2009 2:06 PM , Anonymous Anonymous said...

به خاطر این عبارت " زمانی که مردم نمی دانستند که دعوا بر سر کلید چاه نفت است و آرمان ها و مقدسات بهانه "
باید به شما آفرین گفت . اگر چه یکی از همان مردم خود شما بودید که در خیال و توهمات به اصطلاح روشنفکرانه اما با بن مایه های دینی و مذهبی و خرافات به سر می بردید و البته هنوز درگیر شان هستید.

 
At December 31, 2009 5:48 PM , Anonymous Anonymous said...

"I am not unmindful of the fact that violence often brings about momentary results.
Nations have frequently won their independence in battle. But in spite of temporary victories,
violence never brings permanent peace. It solves no social problem: it merely creates new and more complicated ones.
Violence is impractical because it is a descending spiral ending in destruction for all.
> It is immoral because it seeks to humiliate the opponent rather than win his understanding: it seeks to annihilate rather than convert.
> Violence is immoral because it thrives on hatred rather than love.
> It destroys community and makes brotherhood impossible.
> It leaves society in monologue rather than dialogue.
> Violence ends up defeating itself.
> It creates bitterness in the survivors and brutality in the destroyers."
>
> Martin Luther King
> Nobel Lecture Nobel Lecture,
> December 11, 1964
>
> I wonder if we have learned our lessons? "shall history teach us in vain?"
> We ought not to forget what happened last time we had a "revolution";
> it destroyed our society,
> gave us a totalitarian democracy,
> left bitter survivors and created brutal destroyers;
> because it was achieved by violent means.
> Are we winning destroyers understanding.
> Lets hope this generation doesn't make the same mistake that previous one made. Lets hope they get it right.
>

From Alizadeh's article [rahesabz]

تازگی ها هم که دباشی پیدا شده که واقعیت جنبش را تا آنجا قبول کند که با جنبش مدنی سیاهان امریکا قابل سنجش باشد. آن هم خوانش تقلیل گرایانه ای که نه از "پلنگ های سیاه" سخن میگوید، نه از گرایش بخشی از همین جنبش از جمله مالکوم ایکس به اسلام انقلابی و نه از تکامل و تغییر خود مارتین لوتر کینگ در پیش از مرگ

 
At December 31, 2009 10:16 PM , Anonymous Anonymous said...

ببخشيد آقاي بهنود... خسته نشديد از اين همه در هم و بر هم نوشتن... جديداً حتي نوشته هاتون خوش خوان هم نيستش...
يه كم از ارحاعاتون به وقايع ريز و درشت تاريخي كم كنيد، استعاره و ايهام و كنايه هاتون رو كم كنيد و رو هم رفته يه كم واضحتر حرف بزنيد...

 
At January 1, 2010 1:29 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
با توجه به جو مذهبی انقلابی که در اطراف من است خدمتتان می گویم که متاسفانه عوام مردم چشم به تلویزیون و ساده انگارانه درد دین داشته و در این گونه برنامه ها شرکت می کنند.

 
At January 1, 2010 1:29 AM , Anonymous Anonymous said...

اقای بهنود جرس مطلب شما را چاپ زده و چند کامنت گزار هم
بشما خیر مقدم عرض کرده اند !!!! که بعععله بهنود هم خشونت را پذیرفته
ودیگر از محاوره و تعامل سخن نمیگوید .....عجیب است شما با این همه
تجربه خیلی سریع موضع عوض میکنید ...اقا جرس با موسوی و خاتمی فاصله
دارد و یک گروه تندرو هستند که فقط بدرگیری و انقلاب دلبسته اند
و شما اقای بهنود در اشتباه محضید اگر فکر میکنید مورد حمله جرس قرار
بگیرید از تعداد طرفدارانت کاسته میشود

توجه بکامنت رضا بفرمایید !!! ایشان از خسرو داد و ناجی و نصیری بعنوان
شهیدان یاد کرده حالا چگونه رضا بمطلب شما احسنت گفته ؟؟

 
At January 1, 2010 6:33 AM , Anonymous arte said...

سلام به استاد بهنود عزیز

روز عاشورا یکی از همکاران(رادیو تلویزیون) در ترافیک سنگین به همراه دیگر ماشین ها بوق می زد...اینکه برای باز شدن راه یا اعتراض، نمی دانم...!!! پس از مدتی فریاد بوق های ممتد، افرادی چماق بدست با خشم و فحاشی به سمت ماشین ها آمدند و به جان بی جان آهن و شیشه های بی زبان افتادند...! شکستند و شکستند و شکستند... پلاک های ماشین ها را دانه دانه کندند و بردند به ناکجا آباد لقوه ای شان...! و گفتند که، فردا بیایید به اطلاعات تا تکلیفتان روشن شود...اینها را یکی از همکاران که بدون پلاک اما پر هویت، خود را به رادیو تلویزیون رسانده بود به همراه نفسهای پیگیرش گفت...گفت و دیگر چیزی نگفت...آمدیم چیزی بگوییم که کسی، جایی را اشاره رفت که، حواستان به میکروفن های مخفی سازمان باشد...ماجرا را در سکوت برای هم چند بار تعریف کردیم و آه کشیدیم و من به یاد دو هفته پس از انتخابات افتادم همان بامدادی که از رادیو بر می گشتم و بی دلیل تابلو ایست را به اندیشه ام نشانه رفتند و ایستم دادند و مرا به چند پرس سیلی و لگد و ناسزای به مادر و همسر مهمان کردند...آنها خشم ما را می خواهند و من به جز مقاومت و سکوت چیزی در بقچه ی عزت نفسم نداشتم که مهمانشان کنم

 
At January 1, 2010 9:28 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود
سالهاست مقالات شما را می خوانم. بیش از هرچیزی از سبک نگارش شما لذت می برم. این مطلب را در جمعی از محترمین و پیران خردمند بیرجندی نقل کردم. همگی بالاتفاق گفتند اگر بهنور در تمام عمرش (ببخشید که نقل قول می کنم) یک مزخرف هم نگفته باشد، همین یک حرف مزخرف و برای تمام عمرش بس است.
یا سندی مبنی بر این ادعا نشان دهید و یا مردانه از همه بیرجندی ها پوزش بطلبید.
فارغ از نظر سیاسی، این تهمتی بزرگ به مردمی بافرهنگ و متمدن است. شهر امیر شوکت المملک، شهر ابن حسام، شهر فرزان، شهر آیتی و تهامی و ... .

 
At January 2, 2010 12:02 AM , Anonymous دایی جان ناپلئون said...

سلام مسعود خان
زمانی با خود می گفتم ای کاش جلال احمد زنده بود.
و اگر بوذ به پیش او می رفتم و شاگردی می کردم به قلمش.....
اما دریغ....
ولی امروز عاشقانه مایلم شاگرد قلم شما باشم
دایی جان ناپلئون

 

Post a Comment

<< Home