Wednesday, September 24, 2008

در زندگی زخم هائی هست

هادی خرسندی همان طور که بار دیگری هم نوشته ام به نظرم بهترین شاعر طنزپرداز معاصرست. به گمان در برخی از اشعارش حریف ایرج میرزاست، که ایرج خود گاهی حریف سعدی بود. این حرف ها که بزرگ تر از دهان چون منی است، از جانب یک خواننده عادی و طلبه ادبیات است و اصلا سخنی کارشناسی و از سر مطالعه نیست. اعتقاد من است و احتمال خطا در آن هست. اما من تا بهتر از این نخوانده ام هادی را در دل خود به این مقام دارم.

سی چهل سال است که می خوانم شعرهایش را و نگاه می دارم و لذت می برم و گاهی برای دیگران هم می خوانم و گاهی هم این تصور ایچاد شده که ساخته من است مانند اسم شب که در اوایل کار در نواری خواندم.

مناسبت این نوشته خواندن شعری بود با عنوان زندگی نامه قبل از تولد از او. تا هیچ چیز را پنهان نگذاشته باشم بگویم که دو بیت آخر را دوست ندارم. ولی مگر ما اشعار یا داستان ها و به هر حال هر اثر ادبی را که می خوانیم می توانیم در آن چنین قضاوت ها کنیم. هر اثری یک پارچه است و متعلق به کسی همین طوری باید پذیرفتش.

خودش ابتدا این نسخه که دارم نوشته "این سروده شايد ناتمام باشد! چند سال پيش تقديمش کردم به دکتر ناصر پاکدامن که در نشريه «چشم‌انداز» چاپ شد. حالا گردگيريش کردم"

در زندگی زخم‌هائی هست ....
من زمانیکه نطفه‌ام می‌بست
کشف کردم که زندگی هم هست
نطفه‌ی من همین که شد بسته
شدم از دست زندگی خسته
فکر کردم که انتحار کنم
از همین مرحله فرار کنم

زندگی! صبر کن دارم ميام
مادرم اولش که حامله شد
هیکل من شبیه یک ژله شد
ژله‌ی من که یک کمی شد سفت
دلم از بازی زمانه گرفت
پاک سررفته بود حوصله‌ام
حرص خوردم که من چرا ژله‌ام
خوب من اهل شور و شر بودم
ژله بودم ولی بشر بودم
از زمانی که بوده‌ام اسپرم
داشتم از شما چه پنهان کرم
بین اسپرم‌های ارسالی
شهره بودم به ذوق و باحالی
واقعا مایه حسد بودم
چند فن جودو بلد بودم
شده بودم به صورت فطری
قهرمان شنای صد متری
کاروانی ز تخمه پر میرفت
خیل اسپرم چون شتر می‌رفت
من روانه شدم به قبراقی
فاصله میگرفتم از باقی
هدفم زندگی ِ آتی بود
راه پیمائیم حیاتی بود
گفتم انسان پر امیدم من
گرچه اسپرماتوزوئیدم من
مثل قرقی در آب میرفتم
یک نفس با شتاب می‌رفتم
رفتم ز تخمراهه‌های حیات
سوی سلول‌های ثبت و ثبات
رفتم و با تمام جان رفتم
مثل مائو شناکنان رفتم
نیم میلیارد از صغیر و کبیر
همه رفتیم جانب تقدیر
هرکسی در تلاش آینده
که به تخمک شود پناهنده
آخرش من یکی قبول شدم
وارد تخمک اوول شدم
مابقی جمله پشت در ماندند
دست از پا درازتر ماندند

از بد حادثه اینجا ....
من در آنجا خودی نشان دادم
به ادب یک دمی تکان دادم
که پناهندگی به من بدهند
مدرک زندگی به من بدهند
گفتم از راه دور آمده‌ام
عاصی از ظلم و زور آمده‌ام
آمدم تا به من پناه دهید
نه که حشمت دهید و جاه دهید

پس خودم را خلاصه جا کردم
فیل انگار که هوا کردم
با همان یاخته شدم ترکیب
نطفه‌ام بسته شد به این ترتیب
نطفه‌ی من همین که شد بسته
شدم از دست زندگی خسته

نطفه خواب می‌بیند
اولین دفعه‌ای که خوابیدم
خواب خیلی مزخرفی دیدم
نطفه گویا ز خواب بی‌خبرست
بیخبر از شب است و از سحر است
به خیالش که هست بیداری
یکی از کارهای اجباری
من ولی روی خستگی زیاد
دیپرشن یا بگو فلان گشاد
خواب را کشف کردم اول کار
کاش دیگر نمیشدم بیدار
خواب دیدم بزرگتر شده‌ام
صاحب دست و پا و سر شده‌ام
خواب دیدم جنین کامله‌ام
صاحب چشم و گوش و مامله‌ام
خواب دیدم که مادرم غمگین
رفته پیش پزشک سقط جنین

میخواهم زنده بمانم
کردم از وحشتم فغان و هوار
اولین خواب و اینهمه آزار
عینهو فیلم‌های وحشتناک
باز رحمت به آلفرد هیچکاک
ای هوار، آی داد، آی بیداد
ظلم و دیکتاتوری و استبداد
آی ای مردمان کوی و محل
ای دبیر کل سازمان ملل
بشتابید که مرا کشتند
قاتل و قاتلان همین پشتند
نقشه‌ی قتل من کشیده شده
دکتری با ملاقه دیده شده
تف به این زندگانی فانی
که شدم گوسفند قربانی
نطفه‌ی من هنوز نیم بند است
تیلیفون وکیل من چند است؟

نگاهی به تاریخ ایران
همچنانی که فحش میدادم
یاد شاپور دوم افتادم
آنکه از توی خیک مادر خویش
صاف، شد پادشاه کشور خویش
پس چه شد آن جنین نوازی‌ها
با جنین، پادشاه سازی‌ها؟
یا دروغست و بی‌اساس این نیز
یا بود بین نطفه‌ها تبعیض
نطفه‌ای با حمایت کافی
شود آینده‌اش ذوالاکتافی
نطفه‌ای بی‌پناه چون بنده
کلکش زود میشود کنده

تظاهرات ارتجاعی جنین
بعد گرم تظاهرات شدم
حامی هستی و حیات شدم
های! سقط جنین نباید کرد
عملی ضد دین نباید کرد
های! کورتاژ ضربه بر دین است
حرف پیغمبران ما این است
قتل نفس است این عمل خیلی
کس نباید کند به آن میلی

جنین روشنفکر میشود
این سخن‌های ارتجاعی و لوس
آمد از بعد آن شوک مخصوص
در پی آن شوکی که وارد شد
ناگهان فکر بنده فاسد شد
ورنه من با تمام هوش و حواس
دارم این فکر و ایده و احساس
که زن حامله هرآنکس هست
صاحب آن جنین بود دربست
با جنین هرچه می‌کند نیکوست
که تواناتر از خدا هم اوست
تا ز بطنش نیامدی بیرون
تا در آنجا نشسته‌ای وارون
تا به خونابه‌ای در آنجا غرق
با دل و روده‌اش نداری فرق
شیخ و مفتی و پاپ و کاردینال
دلخورند از اَبُورشِن اطفال
این جماعت که بچه‌بازانند
از همینجا زمینه سازانند
هست هر روز توی مطبوعات
خبری از لواط این حضرات
هرچه حکم است ضد سقط جنین
علتش نیست جز همین و همین
که شود بچه‌ای دگر تولید
برسد اهل دین به کون جدید!
راست بنشسته‌اند و آماده
تا شود بچه‌ای دگر زاده
که به نام خدا و پیغمبر
بکنندش!... نیامده دم در

جنین دست از زندگی میشوید
من که خود فکر خودکشی بودم
توی یک عالم خوشی بودم
چونکه تصمیم مادرم این بود
خواست بنده نیز تامین بود
وه که کردم چه عرض اندامی
عینهو یک چریک اعدامی
شاد از وضع و حال خود بودم
خطبه خواندم، خطابه فرمودم:
ای تمام کوکاکولاسازان
بطری خود به خلق اندازان
میروم من از این سراچه ی پست
رفت یکدانه مشتری از دست
داغ من تا همیشه بر دلتان
بطری ِ‌تان به کون کارتل‌تان
ای رئیسان مکدونالد فروش
قاتلان الاغ و گربه و موش
ای بزرگان سود و سرمایه
عینهو خوک خفته در سایه
نفرت من به فرد فرد شما
تف بر آن عنکبوت زرد شما
هستم ای کاسبان دیسنی‌لند
من ز سقط جنین خود خرسند
که نیایم به بارگاه شما
نرود بر سرم کلاه شما
دزدی از بچه شغل دلخواهیست
میکی‌ماوس شما چه روباهیست
ای سیاستمدار خوش برخورد
ممه در راه بود و لولو برد
ای پلیس پدرسگ مرزی
به خدا یک قران نمی‌ارزی
گور بابات و مهر ویزایت
مهر ویزا به گور بابایت
من که نه قاتلم نه آدمکش
هستم اینجا بدون ویزا خوش
تا تو هستی پلیس یا قاضی
من به کورتاژ خود شدم راضی
های دکتر بیا و تیغ برآر
داغ من بر دل همه بگذار
قبل از اینی که آدمی بشوم
صاحب رنج عالمی بشوم
تا ندارم نیاز ویزایی
تا نباشم مسافر جایی
تا نکردم عبور از مرزی
تا ز بانکی نخواستم قرضی
تا غرورم ندیده است آسیب
تا نداده کسی ز من ترتیب
تا جنینم من و نباشم کس
بکنیدم از این جهان مرخص
کورتاژ و ابورشنم بکنید
نیست و غیرممکنم بکنید
ببرید از میان به هر نحوم
بکنید از جهانتان محوم
آی ای مردمان کوی و محل
ای دبیر کل سازمان ملل
بدهید قطعنامه فوری
یک رِزولوشنی همینطوری
بهر کورتاژ من شتاب کنید
رفع این غصه و عذاب کنید
ای هوار، ای خدای من، ای داد
جستم از خواب با همین فریاد

زندگی شیرین است
مادرم بود گرم ورد و دعا
دلک ساده‌اش به سوی خدا
داشت در بطن خویش وارونم
قلب پر مهر او در کونم.....

Monday, September 22, 2008

یک کتاب بد

امروز مقاله فوق العاده ای خواندم از مانی حقیقی در باب کتابی که به تازگی درباره عباس کیارستمی و کارهایش نوشته شده. نمی توانم شما را شریک این لذت نکنم. مقاله فوق العاده است. من که کتاب را نخوانده ام از همین مقاله در می یابم که چطور ممکن است آدم های اصیلی که در کار خودشان استادند و به عنوان آدم های خوش فکر و صاحب مایه شناخته می شوند، در اثر حسی [ که من نمی خواهم بدان نامی بدهم و نیت خوانی کنم که از توانم خارج است] یکباره به حیطه ای دیگر می افتند و چنین شلم شوربائی درست می شود.
خواهید گفت تو که کتاب را نخوانده ای. آری نخوانده ام اما فیلم های کیارستمی را که دیده ام. کارهای او را که می شناسم. به نظرم همین کافی است.