Tuesday, March 6, 2007

شب زندان مبارکتان

مقاله امروز روز را این جا بخوانید یا در دنباله همین مطلب

تک تکشان را مي شناسيم، دخترهاي دستگير شده، تک تکشان آشنايند براي همه کساني که دستي به قلم و دلي در آزادي ايران داشته اند در اين سال ها. حاضر در تمام لحظه هائي که همدلي مي طلبيد. حاضر در تمام لحظاتي که ايستادگي لازم بود. غيرت طلب مي شد. وجود اين بچه ها نمک هر اجتماعي بود.

اول بار که اين داستان زنداني کردن روزنامه نگاران آغاز شد با دستگيري شمس الواعظين، جلائي پور، جوادي حصار و ابراهيم نبوي شد – محسن سازگارا در اتاق عمل قلب بود و بعد در همان سي سي يو تحت نظر شد - . همان موقع جمع شديم در خانه شمس و من در پيچ گلابدره ديدم چند دختر دارند تند تند حرف مي زنند و هن هن زنان سربالائي را مي آيند سوارشان کردم. همان بچه هاي خودمان بودند.

باز همين پيچ زماني اتفاق افتاد که باز شمس را گرفته بودند و هنوز ما را نفرستاده بودند وردست آن ها، باز اما مهم تر اين که اين بار مهرانگيز کار را هم گرفته بودند. همين قدر که با بچه ها سربالائي گلابدره را طي مي کرديم چشممان به سيامک افتاده. او هم داشت مي آمد تا شرح اين درد بر جمع گويد که امروز که به ملاقات رفته مهري را به چه حال ديده است. وقتي در وسط اتاق نشيمن خانه شمس سيامک اين با بغض گفت قبل از همه کلاف خانم بديعي باز شد که مي پرسيد يعني چه. بايد همين طور نشست. و زور او به علي آقا مزروعي رسيد که هم نماينده مجلس بود آن موقع، و هم از تصادف مهيبي جان به در برده بود. بچه ها چنان مي غريدند که دوست و آشنا سرشان نمي شد. مي پرسيدند که شما اصلاح طلب ها چه مي کنيد پس. توقعشان اين بود که ...

سرخط اين بچه ها دست مهرانگيز بود که در آن لحظه با تن رنجورش در سلول انفرادي 8 زيرزمين اوين چمباتمه زده بود در برابر ديوار سفيدي که هرگز بدين نزديکي با انسان نبوده است. از کجا مي دانم اين سلول به چه شماره بود.

روزيکه نوبت به ما هم رسيد که از پيچ اوين بگذريم . بابک پاسبان وظيفه که داشت مرا عبور مي داد از راهرو تنگ انفرادي هاي آموزشگاه وقتي که گفت اين جا سلول هشت است در گوشم گفت سلول خانم کار. بعدها بود که يک روز موقع انفرادي از بابک پرسيدم مگر خانم ها هم در همين جا مي آيند. تعجب زده بودم که زندان زنان همان کنارست و زندانبانان زن خود را دارد. بابک گفت زنداني با زنداني فرق دارد. همه زن ها در زندان زنان هستند اما خانم کار اين جا بود. همين جا.

آن جا که مي گويم – انفرادي هاي زير آموزشگاه از نظر ساختماني پهلوي زندان زندان است و صداي آن ها مي آيد که دائم آواز مي خوانند و از صدايشان پيداست که سلول هايشان بازست جز گاهي که خانم رييس بند سلولي را براي جريمه يک زندان جيغ جيغوي بريده مي بندد. در آن زمان است که صداي ترانه هاي محزون مايه ديگري مي گيرد. به نظرم سنگدل ترين دل ها را مي لرزاند. اما آن ها زنداني عادي هستند که گاه صداي بچه هايشان هم شنيده مي شود اصولا وجودشان فاجعه است. ظلم است و نشانه اي از ظلم هاي جاري در جامعه . اما خانم هاي محترم سياسي که آواز نمي خوانند. اين را بابک از من مي پرسد.

مي خواهد من برايش جواب درست کنم که مهرانگيز کار و شيرين عيادي چطور آن سکوت انفرادي را تحمل مي کردند. من چه جواب دارم بدهم.

به زندان انداختن خانم ها از دوم خرداد شروع شد و به قول يک بازجو پاداش آن شورو حال هاي دوم خردادي. و از آن پس در هر ماجرائي که ساخته شد زنان بودند، اگر نه جلوتر. اوجش هم آن جا که پروانه همراه داريوش کاردآجين شد. اوجش هم وقتي که زهرا کاظمي را مردان بي غيرت اوين کشتند، از ميان دوربين داران تا گفته باشند که رحمي در دل بي رحممان نيست.

به نظرم پروين تنها کسي از جمع بچه هاي آن روزي بود که قبل از دوخرداد هم سابقه داشت. وقتي در پرونده فرج سرکوهي گرفتار بود، مي ديدم که کرک سياه صورتش هنوز باقي، دارد تجربه مي گيرد. بقيه بچه ها بعد از دوم خرداد آموختند. در جريان عمل. عمل کدام بود. وقتي که پاي دخترکي که قرار بود سنگسار شوند گريه مي کردند. وقتي که مي دويدند تا خودشان را به دادگاه دخترکي برسانند که در بکا گرفتار بي عدالتي قاضي بيمار شده است. وقتي که مي دويدند تا مانع اعدام دختر هجده ساله شوند که براي آن که اعدامش کنند سن او را دو سال بالا برده بودند.

و از دوم خرداد بود که زنان جنبش شدند. جنبشي که نه ربطي به جريان جهاني فمينسم دارد و نه ربط وثيقي با دوم خرداد، به نظرم حاصل زمان است و از دل نيازهاي طبيعي و طبيعي ترين فريادها برخاسته است. و باز به باورم اگر حاکمان نتوانند ظرافت و در عين حال صلابت و اهميت جنبش زنان را درک کنند و کار را به دست هاي زمخت همان ها بسپارند که فرهنگ نمي شناسند و به گوششان جز سر و کلاه همه چيزي بيگانه است، حاصلي به دست خواهد آمد که چيزي نيست جز زيان حکومت. ورنه به نظر من خانم مرتاضي که در همايش دانشگاه ام آي تي هم طعنه مي شنوند که چرا در نوشته ات گفته اي که فمينسيم به روايت جهاني را در ماجراي زنان ايران امروز راهي نيست. طعنه مي شنوند که چرا در بوستون هم روسري به سر داريد، چه باکشان از اين که شبي را با دخترهاي روزنامه نگار همسخن و همبند شوند. همسر کسي که سال ها به بند بوده است بند را خوب مي شناسند. در جمع بچه ها – که برخي را خوب مي شناسم و شاگردانم بوده اند – بعضي بار اول است که با راهروهاي اوين آشنا مي شوند. خانواده شان حق دارند که نگران باشند. اما اين گذرگاهي است که همه بايد از آن بگذريم . حتي بعضي که تصوري جز زندانباني براي خود قائل نبودند هم گذرشان به آن جا افتاده است.

باورمان بود که جنبش هاي ما ديگر از دل سلول ها به در نمي آيد. اما افسوس که چنين نماند. و داستاني که قرار بود بعد از انقلاب فراموش شود دوباره زنده شده و دوباره همان شعارهاي شير و زندان است. و بخت پايان داستان با ما نبود. مانده است براي بچه هاي نسل امروز که هم امروز در اوين بودند.

ديشب صورتي که داشتم از دستگير شده ها، کوتاه تر بود. تلفن کردم به خانه بعضي ها براي دلداري پدر و مادرهاي آشنا. امروز صورت درازتر شد. بايد با هم مرور کنيم : آسيه اميني، شادي صدر، ژيلا بني يعقوب محبوبه عباسقلي زاده، محبوبه حسين زاده، سارا لقماني، زارا امجديان، مريم حسين خواه، جلوه جواهري، نيلوفر گلكار، پرستو دوكوهكي، زينب پيغمبر زاده، مريم ميرزا، ساغر لقايي، خديجه مقدم، ساقي لقايي، ناهيد كشاورز، مهناز محمدي نسرين افضلي، طلعت تقي نيا، فخري شادفر، مريم شادفر، الناز انصاري، فاطمه گوارايي، آزاده فرقاني، سميه فريد، مرضيه مرتاضي، سارا ايمانيان، ناهيد جعفري، سوسن طهماسبي، پروين اردلان، نوشين احمدي خراساني و شهلا انتصاري،پرستو سرمدي.

باري مبارک باد بر زندانبابان که قدرتي نماياندند. و مبارک باد بر تمام زنان ايران.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At March 6, 2007 7:16 AM , Anonymous Anonymous said...

Cher Massoud,
Je viens de lire ton excellent article. Une fois de plus, tu nous mets devant des réalités tragiques de notre pays dont le peuple connait un formidable décalage de mentalité, qui ne lui permet pas de rompre les chaînes d'absurdités. Que faut-il faire, selon toi, pour que la femme iranienne puisse trouver la place qu'elle mérite? Question sans doute difficile dont la réponse dépendra beaucoup du temps, car la démocratie est issue de la pensée moderne, laquelle a été forgée durant des siècles pour trouver ses vraies lumières. Ce sont ces mêmes lumières qui doivent éclairer la pensée du peuple iranien, tôt ou tard, afin qu'il soit libréré et libre. J'espère que ce sera pour bientôt...
Encore merci pour tes lumières...
Antoine de Paris

 
At March 6, 2007 7:33 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام به بهنود
اول از همه به قول خود شما مبارک باد بر زنان ایران زمین،ولی رو سیاهی برای ما ودولت مردان،که هنوز سر به زیر برف داریم.
چه باید بسرمان بیاید که از خواب غفلت بیدار شویم؟کی باید از این نازنین زنان حمایت کنیم؟(البته باید یک اشکال از اکثر مجتمعین گرفت،چرا با یک برنامه ریزی دقیق از دیگر گروهها دعوت به همکاری نمی کنند؟)چرا یک روز سندیکای اتوبوسرانی می آید،یکسال بعد زنان،چند ماه بعد آموزگاران،بعد دانشجویان،فعالین حقوق بشر،همه با فاصله زمانی زیاد از هم و با کمترین اطلاع رسانی عمومی برای حمایت،نتیجه آن می شود که (ج جهل وجوروفساد)به راهتی همه راسرکوب می کند.وباز هم به همان درد قدیمی می رسیم که چرا تمام کسانی که در بالا اسم بردم در یک روز در یک مکان جمع نمی شوند؟مگر 90%خواسته هایشان مشترک نیست؟بطور حتم همچنین تجمعی از پشتیبانی بزرگ مردمی برخوردار خواهد شد.به امید آن روز
پیروز باشید
کاوه از ایران

 
At March 6, 2007 2:15 PM , Anonymous زهره امين said...

خديجه مقدم زنداني نشده(خوشبختانه). من خودم باهاش حرف زدم...

 
At March 6, 2007 10:04 PM , Anonymous هومان said...

سلام
فکر میکنم باید از مردم بخواهیم کاری کنند.
چطور غیرتمان قبول میکند زنانمان در زندان بمانند در حالی که مرتکب خلافی نشده اند و فقط حق گفته اند و حق جسته اند. کچای دنیا چنین چیزی را تحمل میکنند. آیا میتوان جنبشی جهت استمداد از سازمان ملل تدارک دید.

 
At March 7, 2007 1:50 AM , Anonymous صفورا زاهدی said...

اعلام زمان ومکان تجمع 8مارس در تهران در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه
مراسم روز جهانی زن در دانشگاه
تهران- دانشگاه حقوق- هنر- صنعتی شریف- مشهد- به همراه گزارشات و عکسهای آن
مارش 8مارس شروع میشود، اخبار 8مارس را لحظه به لحظه در این وبلاگ بخوانید
برنامه های زنده تلویزیونی به مناسبت هشت مارس

 
At March 7, 2007 6:41 AM , Anonymous Hamed said...

چه كشوری كه به زندان رفتگانش بايد تبريك گفت. اين هم مبارك باد!

 
At March 7, 2007 4:24 PM , Anonymous Shavak said...

Dear Ostad Behnood
Jonbeshe azadi khahiea zanan az "TAHEREH GHORATOLEIN" shoro shod na az 2 khordad
ba sepazgozari az maghalehe khobetoon

 
At March 8, 2007 2:05 PM , Blogger Sh said...

شاملو براي همه ي زندانيان شب هاي زندان سروده است:
كاشفان چشمه
كاشفان فروتن شوكران
جويندگان شادي
در مجري آتشفشان ها
شعبده بازان لبخند
در شبكلاه درد
با جاپايي ژرف تر از شادي
در گذرگاه پرندگان.
در برابر تندر مي ايستند
خانه را روشن مي كنند
و مي ميرند.
...
كاش دلتنگي نيز نام كوچكي مي داشت...

 
At March 9, 2007 10:21 AM , Anonymous azadeh said...

salam.weblogetan filter shode.vaghti didam shoke shodam .to ro khoda ye fekri bokonid.

 
At March 9, 2007 2:34 PM , Anonymous barani77 said...

مبارک باد بر آنانی که عشقشان زندگیست و خشمشان مرگ است

 
At March 9, 2007 9:59 PM , Anonymous عليرضا said...

سلام آقاي بهنود
زندان و مبارکباد؟
مي فهمم پارادوکس کلامتان راو
اميدم رهائي است، نه فقط رهائي از اين بند، که اين بند نيز همانند بندهاي ماسبق که بر پاي بسياري از اين آزاد مردان و زنان بوده، گسسته خواهد شد، اميده رهائي و آزادي است براي همه مردم اين سرزمين، تا هر کس هر آنچه خواهد ، بگويد و داور و قاضي، فقط وجدان بيدار جامعه اي باشد که آموخته شده اند، آزادي را و زندگي را و رهائي را.
باقي بقايتان
تا بعد

 
At March 10, 2007 6:01 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
من هم زنی زخم خورده از دولت جمهوری اسلامی هستم .من هم در زندان اوین بودم. شهریور امسال.برادر من علیرضا احمدی 3 سال بیش به جرم اصلاح طلبی !در زندانهای هارون الرشیدی دولت جمهوری اسلامی به مدت 6 ماه در انفرادی به سر برد.امسال نیز دبیر کل بورس تمامی اموال من و مادر و خواهرم را به این دلیل که برادرم در انتخابات ریاست جمهوری حامی رفسنجانی بود بلوکه کرد.و البته دلیل دیگر آن این بود که من به عنوان یک زن نایب رییس کارخانه تجهیز زنگان بودم.کارخانه ای که خضرا فرزند 24 ساله معاون بارلمانی وزارت اطلاعات ریاست آنرا به عهده داشت و من مرتب از تخلفات آنها برده بر میداشتم.بلوکه کردن اموال ما برای این بود که من از آن سمت استعفا دهم و آقایان هرکاری خواستند در آنجا انجام دهند.من از این اقدام بورس به دادسرای ناحیه منیریه شکایت کردم اما نه تنها به شکایت من رسیدگی نشد بلکه مرا با فحش و کتک به زندان اوین بند قاتلن فرستادند.لااقل زنانی که شما از آنها نام بردید در بند سیاسیها زندانی بوده اند اما من در اتاقی بودم که در آن دختری 3 قتل انجام داده بود و همان شب گویا به او گفته بودند که مرا بکشد که بلافاصله از اتاق بیرون آمدم و تا صبح در نمازخانه
زندان نخوابیدم و گریستم و بعد از خروج از زندان به زور تعهدی از من گرفتند که در صورت شکایت و یا نشر هر گونه اخباری در این مورد حق بلوکه کردن کل اموال خانواده مارا که مبلغ زیادی هم بود دارند.آیا اگر من یک زن در رژیم جمهوری اسلامی نبودم و در هرجای دیگر دنیا بودم سرنوشتی این چنین در انتظارم بود؟گاهی به افتخاراتی که راجع به تمدن 4 هزارساله مان میگویند میخندم.سرنگون باد زندان های هارون الرشیدی ای که بی گناهان را به بند میکشند..

 
At March 10, 2007 12:00 PM , Anonymous Anonymous said...

Dear Mr.Behnoud,
I was wondering if you knew about the Google campaign to counter the movie 300. A link in your webpage to the designated website http://300themovie.info/ will be a huge contribution and will be greatly appreciated.

Thanks

 
At March 17, 2007 5:03 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام و درود بر زنان شیردل ایرانی. من به عنوان یک مرد ایرانی به خاطر شرف و شجاعت این زنان آزاده احساس افتخار و از طرفی احساس شرم میکنم. چرا که تنها تازیانه ای از عملگان این حکومت (در روز 16 آذر) دریافت کرده ام. با این وسیله میخواهم اعلام کنم که غیرت و شرف مخصوص زن آزاده ایرانی است.

 

Post a Comment

<< Home