Sunday, January 1, 2006

زاده شدم در آن روز آفتابی...

زاده شدم در آن روز آفتابی – لابد – در قلب الاسد، گرمای تهران. در محله نهم به شماره 806. بیست و هشتم مرداد سال 1325 بود اما در پاسپورتم یک سال کوچک ترم. نوشته اند 27 جولای 1947 . فرقی هم نمی کند. باری امسال شصت ساله شدم. چهل و چهار سال است که دارم کار نوشتاری – مطبوعاتی می کنم. ده سالی در تلويزيونی و بیست سالی هم در راديو مشغول تهيه فیلم و صدا بوده ام.
حاصل عمرم پانزده کتاب است. حدود چهارصد مصاحبه کرده ام و بيش از هزار گزارش نوشته ام. هشت فیلم مستند بلند ساخته ام. صد و هشت برنامه تلويزيونی و سیصد برنامه راديوئی. در ساختن حدود سی نشریه که الان هیچ کدامشان زنده نیستند – مگر نامشان – شرکت داشته ام و البته در تعطیل و توقيفشان. چند سالی هم همين حرفه را درس داده ام. عشق و زندگیم در ادبيات فارسی است که خوانده ام و می خوانم، آرزویم مدام در کار نوشتن رمان بودن، اما سرنوشت به تحليل سياسی مجبورم می دارد.
تا چهار سال قبل در ايران بودم و نوشتم "ما می مانيم، به دعوت کسی نيامده ايم که به عتابش برویم" اما ...اينک ساکن لندن هستم با همسرم فاطمه حدیدی. دو فرزند دارم بامداد [دخترم] و نيما [پسرم]. و شاگردانی که آن ها هم حاصل زندگیم هستند.

بیوگرافی مفصل تری را دوستان نوشته اند که در سایت انگلیسی هست.

نام کتاب هايم: از سيد ضیا تا بختیار، دو حرف، حرف ديگر، حروف [ از ترکيب حرف ها]، اين سه زن، ضد یاد، کشته گان بر سر قدرت، ما می مانيم، از دل گريخته ها، گلوله بد است، شايد حرف آخر، دربند اما سبز [یادداشت های زندان]، بعد از يازده ستامبر، امينه، خانوم و ضد یادها.

سه کتاب در دست دارم مجموعه قصه های کوتاه، قصه بلند کوزه بشکسته ، نام ها و یادها [مجموعه مقالات]