Tuesday, January 27, 2009

گفتا تو از کجائی کاشفته می نمائی

سي و چهار سال قبل، در شبي زمستاني، پادشاه سابق مغرور و از خود مسرور، در تالار کاخ سعدآباد بالاي ميزي جاگرفته بود ‏و روبرويش جيمزکالاهان وزير خارجه و بعدا نخست وزير بريتانيا به عنوان ميهمان دربار. به نوشته اسدالله علم سر شام کالاهان چند دقيقه ‏اي وقت ملوکانه را گرفت با تعريف از خاندان این محرم و مشاور شاه. رعشه به جان وزير دربار شاهنشاهي ‏افتاد و در دفتر يادداشتش ابراز نگراني کرد و از عاقبت خود ترسيد همان جا نوشت "شاهنشاه با کمال ‏آقائي تائيد فرمودند [اما] اگر زمان اعليحضرت رضاشاه کبير چنين پيش آمدي مي شد، يقينا ظرف هفته هاي آينده کلک ‏من کنده بود".‏

‏ اسدالله علم تا پایان آن شب نگران بود و تفريح بعداز ظهر هم نگراني و غم از دلش به در نبرد، تا سر شام وقتي که سگ ‏بزرگ شاه به بشقاب ها سر کشيد و ملکه او را چخ کرد و شاه برآشفت که چرا همچي مي کني، فرصت پیش آمد تا علم هم تملقي بگوید تا همانند ‏بقيه باشد تا فغان ملکه بلند شد که می گفت همه حتي تملق اين سگ را مي گويند بگذاريد يکي باشد که نگويد.[نقل از گزارش شنبه شانزده اسفند جلد پنجم يادداشت هاي علم]‏

در آن زمان که اين وقايع در جریان بود، محمود احمدي نژاد رييس جمهور فعلي ايران شانزده پانزده سالي داشت. همان کسی که ‏امروز دنيا او را بيش تر از پادشاه سابق مي شناسد و روزنامه های جهان بيش تر درباره اش مي نويسند، و عکسش بيش تر از ‏شاه همه جاي جهان هست، و بيش تر از شاه به سازمان ملل رفته و نطق کرده است. اما شاه نگران وي بود. چرا که در ‏گفتگو با کالاهان گفت "من فکرم متوجه سي سال آينده است". صحبت از نسل آينده اي بود که به گفته وي قرار بود در ‏ايران با غرور زندگي کند. و همان طور که آقاي احمدي نژاد سي سال بعد نگران جهان است و می گوید قصد مديريت جهان را ‏دارد، شاه هم در آن روز گفت که نگران آينده جهان است. و چنين پيداست که نگراني او برای آينده جهان بود نه فقط ايران. ‏جهانيان از جمله باراک اوباما موضوع نگرانی وی بودند. از جمله همین باراک اوباما که در آن زمان در هاوائي مدرسه مي رفت و در يک اتاقک دو در دو ونيم ‏در آپارتمان مادر بزرگش زندگي مي کرد. صورت جلسه ديدار شاه و کالاهان نشان مي دهد که پادشاه آخرين ‏همچنان که گفته بود نگران سي سال بعد جهان بود، و گسترش کمونيزم و کمبود انرژي و رشد فقر.

در آن زمان نه که در سر آخرین پادشاه ايران که در سر هيچ کس نمي گشت که سي سال بعد ایران چه خواهد شد. چه رسد که بداند سی سال بعد در همان روزها ايران ‏درگير انتخاباتي خواهد بود که احمدي نژادي از آن به رياست جمهور مي رسد و به کاخ سعدآباد مي رود. گرچه ‏انگليسي ها برايشان عجبي نداشت که کسي پيش گوئي کند که سی سال بعد ديويد ميلبند [آن زمان شش ساله] به ‏جانشيني کسانی مانند سرادوارد گری یا لرد هیوم یا ایدن به وزارت خارجه بريتانياي کبير خواهد رسيد. براي مردم ايالات متحده هم تصور رسيدن ‏سياهي مانند اوباما به کاخ سفيد در قرن بیست و یکم چندان دور از ذهن نبود.

در مردمسالاري هاي گردشي همه چيز قابل تصورست. در ‏شرق است که تغييرات به يک گردش چرخ نيلوفري است که چنان پشت پائي فلک به مغروران مي زند که يکباره ‏کاخ آرزوهايشان گودالي متعفن مي شود که تنها سگ ها در ان لانه خواهند کرد، آن هم نه سگ های اشرافی مانند آن که سرمیز شاه بود، بلکه سگ های ولگرد. مثل ‏همان مغاکي که صدام در آن پنهان بود بعد از رها کردن پنجاه قصر عجب در حاشيه دجله و فرات.‏

ولی ما در همان شرق زندگاني داريم. ما در همين شرق به زندگي خيره ايستادگانيم. ما روزنامه نگاران همين سوي ‏عالميم. وقايع نگارانيم و از جمله بايد وقايع خود را بنويسیم. و چنين است که من قصد دارم کوتاه بنويسم در اين سي ‏سال بر روزنامه نگاري اين ملک چه گذشت.‏

‎‎سي سال پيش‎‎

سي سال پيش مردم ايران، اکثريتي از جمعيت سي و چند ميليوني ايران، انقلابي کردند که در هيچ جام جهان بيني ديده ‏نشده بود و هيچ نشانه و اثري از آن بر صفحه عالم ثبت نبود و هيچ اسطرلابي هم آن را کشف نکرده بود. اين انقلاب ‏اينکا بعد سي سال چنين پيداست و عقلاي جهان مي نويسند که گوشه گوشه عالم را تکاني داده است به هر حال.

‏همين روزها تحليلگر روزنامه لوس آنجلس تايمز نوشت و آقاي علي لاريجاني رييس مجلس شوراي اسلامي هم گفت ‏که حمله غزه و جسارت حماس و قدرت حزب الله همه از برکت همان انقلاب است که در ایران رخ داد. حالا برخي اين مي گويند و به ‏خود مفتخرند که در چنين انقلابي سهمي داشته اند و هنوز دارند. بعضي هم اين مي نويسند تا به قدرت هاي جهاني ‏بگويند بيهوده در انبار ديگران دنبال شغال نگرديد، تفنگتان را پر کنيد تا نشانش بدهيم. فرقي نمي کند. هر کس به ‏زباني وصف انقلاب سي سال پيش ايراني را مي گويد.‏

اما در جست و جوي سرگذشت قلم در اين سي سال بايد گفت که قبل از انقلاب ديري بود که کسي در صفحات روزنامه ‏ها به دنبال جرقه اي نمي گشت. شعله خاموش شده بود و صفحات روزنامه هاي همشکل و مجلات رنگين که رنگين ‏نامه نام گرفته بودند، درددل جامعه را خلاصه مي کردند در ترافيک تهران، دشواري صدور جواز ساختمان، ‏سرگرداني گاوها در جاده هاي بين شهري و طرح جامع شهري. دستگاه عريض و طويل سانسور ديري بود که ديگر ‏مشتري نداشت. محرمعلي خان بازنشسته شده بود و جانشين وي ديگر کسي را نمي ترساند. شعار سردبيرها شده بود ‏‏"بيائيد محرمعلي خان خود باشيم" و اين را داده بودند نظام العلما به خط خوش نوشته بود و زير شيشه ميزها گذاشته ‏بودند. شايد بزرگ ترها به عادت مانده از روزهاي بعد از شهريور، هنوز اگر دستشان مي رسيد نغمه اي مخالف ساز مي ‏کردند، اما انگار نسلي که از دهه چهل وارد صحنه شد، از همان اول قصه غصه نسل گرفتار استوار ساقي و سرهنگ ‏زيبائي را شنيده بود که دامن برکشيده مي رفت. ياس و دلمردگي حاصل کودتاي 28 مرداد با داغ شلاق هاي حمام ‏زندان قصر بود که شاعران نسل قبل خوب وصفش کرده بودند، و حکايت اتاق هاي تمشيت در گوش ها جاگير شده بوده ‏بود. ما کوشيديم از کوچه سياست عبورمان نيفتد. ‏

بزرگ تر هائي البته بودند که هيچ گاه آرام نداشتند اما اکثر نسل جوان دهه چهل شعر گفت، گزارش نوشت، داستان ساخت، ‏به حروف سربي و ايهام و تعبيرهاي گنگ دلبسته بود. براي سياست بازي هم سري به کتاب هاي جلد سفيد زد. از مادر ‏گورکي تا برويم گل نسترن بچينيم. داشتن مدافعات خسرو روزبه ديگر حداکثر جسارت بود که وقتي در کشو ميز ‏نوجواني در بخش آگهي هاي روزنامه آيندگان پيدا شد. سه سالش به اوین فرستاد و وقتي برگشت مردي پخته و کمون ‏ديده و صاحب اعتبار شده بود.‏

در نيمه دوم دهه پنجاه حکايت جوان و دانشجو و روزنامه نگار اين شد که شاه و حکومتش اصرار داشتند که سياسي ‏شو، آن ها نمي شدند. پيراشکي خسروي، بيسترو پاپ، پنجشنبه هاي سينما راديو سيتي، کلاس هاي رقص خانم ‏لازاريان ترجيح داشت. حکومت به تاکيد امثال احسان نراقي ها به فکر افتاده بود که بي تفاوتي جوانان خطرناک است ‏براي امنيت ملي، اما اين سخنان شيک به کميته ضد خرابکاري راه نداشت از همين رو جوانان رکاب نمي دادند. کار ‏بدان جا رسيد که شاه و هم سن و سالانش که به نخست وزيري و وزارت و تيمساري رسيده بودند، در هر فرصت گلايه ‏مي کردند که چرا جوانان همه در فکر شلوار جين هستند و مي خواهند شبيه الويس پريسلي و آلن دلون باشند. چرا ‏شادي نيست چرا کسي به ماجراهاي کشور اعتنا ندارد، چرا شهر مرده است. آنقدر گفتند که به فکر افتادند حزب ‏رستاخيز بسازند که بي تفاوتي ها را چاره کند.‏

در دانشگاه درست است که دانشجويان مخالف را مي گرفتند اما در هر فرصت ملکه انتقاد داشت که چرا دانشجويان ‏سياسي نيستند و چرا خيايان آناتول فرانس هيچ شباهتي به سيته يونيورسيته پاريس [آن هم در دهه شصت] ندارد. وقتی ‏خبر رسيد که در خوابگاه ها، دانشجويان نشاني پيچ و خم کوه هاي سيراماستر را بهتر مي دانند تا سراهاي ‏ارتفاعات نور و کجور را، عده ای عزا گرفتند و برخی خیلی خوشحال شدند. اما به محض آن که عده اي رفتند تا اين نگراني را به فعل درآورند، و در سياهي جنگل هاي ‏نور شاخه هائي به سوي نور فرياد کشيدند ناگهان هيبت ارتش شاهنشاهي با توپ و تانک و هلي کوپتر به پرواز درآمد ‏و امر جهان مطاع شرف صدور يافت که محوشان کنيد. ‏

براي نظام همان چند نفر هم اسباب تعجب بود. چريک ها کشته شدند در درگيري ها. ساواک مغرور و شادمان شد، اما ‏پادشاه آخراي فروردين سال 54 به مشير و مشار خود اسدالله علم گفت :"جاي تعجب است که ديروز در يک جلسه ‏هزار نفري دانشجويان تهران، ششصد نفربرخاسته براي شهدا، یعنی همين خرابکاران اداي احترام کردند" علم با تاييد ‏نگراني اعليحضرت به عرض مي رساند "گاهي کار شست و شوي مغزي به اين جاها مي کشد. فرمودند آخر چرا ‏خودمان نمي توانيم اين کار را بکنيم" يعني مغزشوئي را.‏

و نه روزنامه نگاران مغرشوئي مي توانستند و نه حتي نويسندگان در استخدام دربار و مراکز ديگر که از زير دستشان ‏نامه رشيدي مطلق به در آمد. چنین بود که ناگهان سرکنگبين صفرا فزود. نامه اي که گفتند پادشاه خود نويسنده اش بود، اگر نه به هر ‏حال سفارش دهنده و تصويب کننده اش بود، جرقه اي شد و به انبار باروت زد. انقلاب شد.‏

‎‎انقلاب شد‎‎


انقلاب که شد ديگر لازم نبود کسي نگران بي تفاوتي مردم باشد. به فرمان انقلاب ناگهان همه مردم سياسي شدند. ‏روزنامه ها که بي مجوز راهي خانه ها شدند، رسم هاي ربع قرنه را شکستند و پرده گشا شدند. دولت هاي مستعجل ‏آمدند مهلت بخواهند اعتصابي درگرفت که جز با محو کامل سانسور و پايان اختناق پايان نيافت. و وقتي روزنامه ها منتشر شدند در ‏صفحه اول همه شان تصوير رهبر بعدي کشور بود که ربع قرن کسي تصويرش را در روزنامه ها نديده بود. و از ‏فرداي آن روز، روزنامه اي نفروخت مگر آن که سياسي بود. کار روزنامه اي نگرفت مگر آن که آموزش سياسي داشت. ‏روزنامه اي خوانده نشد مگر آن که به اوضاع کشور اعتنا داشت. همان که پادشاه و ملکه و نخست وزير نگرانش بودند ‏وقتي اتفاق افتاد و جوانان اعتنا کردند به مسائل کشور که جز "مرگ بر شاه" چيزي نمي گفتند و نمي خواستند. ‏

به فرمان جادوئي انقلاب، جامعه سياسي شد. نفس انقلاب چنين بود. حتي آنان که از برابرش گريختند، اگر خواننده کاباره ‏بودند يا صابون فروش شمس العماره سياسي شدند. انقلاب وردي داشت که در همان چند روز اول، نشريات زرد را هم ‏سياسي کرد. گيرم نويسندگانش به جاي جين مانسفيلد و خدا زن را آفريد، افشاگر رازهاي خصوصي درباريان شدند.‏

اين روزنامه نگاري، متعلق به زمانه خود بود. موضوعش جامعه اي انقلاب کرده که به سرعت انقلاب دوم هم کرد و سفارت ‏ابرقدرت را هم گرفت و خيابان تخت جمشيد شد گاردن پارتي سياسي شب هاي مرگ بر آمريکا. و چيزي نگذشته جنگ ‏هم رسيد و آب گرم کن هاي گدازان صدام هم بر بالاي سرها به گردش در آمد. ‏

انگار نه که شش سال پيش در همين شهر پادشاه نگران جهان سي سال بعد بود، و متملقان و دلالان مدهوش پترو دلار هم ‏در صف و منتظر اجازه اش. در موقعیت تازه جامعه کوپنش را مي گرفت و در صف هاي خريد به گفتگو درباره سياست مشغول بود. سياست با کوپن به ‏خانه ها مي آمد، با موشک صدام تا عمق خانه ها رسوخ مي کرد. اگر سياسي نباشي. اگر نداني چه معنا دارد شعار ‏‏"آمريکا از شوروي بدتر است شوروي از انگليس و انگليس از هر دو آن ها". چيزي کم داري. حالا ديگر عادي ترين ‏حادثه سفر وزير خارجه است به بورکينا فارسو، و وقتي هم جنگ تمام شد چون اين عادت جاگير شده بود، عادي ترين ‏کارها تظاهرات عليه صرب ها به نفع بوسنيائي ها بود.‏

و همين حکايت را بگير و بگذر. سي سال چنين شد، بعد از بيست و پنج سال دوري از سياست، اينک سي سال ‏همه درگير سياست. روزنامه نگاران هم نه جدا از مردمانند. ‏

سي و چند سال قبل وقتي سردبير کوتاه قد مجله فردوسي بلند شد در جلسه سنديکا که "بابا همه اش که مشکل خانه و ‏بيمه نيست، بايد برويم و درباره سانسور اعتراض کنيم" جوان تر ها فکر کردند چه حرف ها. و اين زماني بود که آقاي ‏احسني به عنوان نماينده ساواک شب ها در هيات تحريريه مي نشست و تيترها را مي خواند و اندازه شان را تعيين مي ‏کرد.‏

اما انقلاب چنان سيلي به راه افتاد و چنان سيلي به گونه روزگار زد که ديگر بايد يکي ترمز را مي کشيد تا سياست را ‏بيرون بريزد از مجلات زنانه، خياطي و فني و آشپزي. سياست شد رزق و روز و شب جامعه و روزنامه ها هم. اما ‏ملاحظات جنگ [و بعد از ملاحظات خاص نوسازي] گرچه روزنامه نگاران و روزنامه ها را سياسي کرد اما آزاد ‏نکرد. اين همان بود که ماند تا دوم خرداد. و بدينسان روزنامه نگاران بدان رسيدند که سي سال قبل اندر طلبش با انقلاب ‏همراه شده بودند. ‏

و پاندول در نوسان از اين قطب بدان قطب، صد و اندي چراغ را ديد که خاموش شد و همان نشريات بودند. دويست تن ‏از اهل قلم را ديد که راهي محبس شدند که همان سوزنبانان بودند و چراغداران. اما باري اين شعله ديگر خاموش شدني ‏نيست چرا که پشت به انقلابي دارد که خواست بزرگش آزادي بود که در شعار ميان استقلال و جمهوري اسلامي جا ‏گرفته و محکم ايستاده بود. در آن سال هاي دور گاه کسي پوف مي کرد و لرزه اي به جان شعله مي افتاد، اما ديگر ‏خامشي در آئين چراغ نبود. ‏

گفتا تو از کجائي کاشفته مي نمائي ‏

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At January 27, 2009 10:02 PM , Anonymous Anonymous said...

در حد فاصل بین هذیانهای خود بزرگ بین مشنگ درباری تا سنگهای بزرگ جیمبوی گرمساری ، جن رها شده از بطری تنها به فکر رسیدن به مقصد است و بازگشت به محبس برایش غیر ممکن شده است .

 
At January 27, 2009 10:04 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
جناب بهنود
لطفا راهنمايي بفرمائيد معتبر ترين كتاب (مرجع) تاريخي مربوط به دوران قاجار و يهلوي كدام است؟
آيا كتاب تاريخ بيست ساله ايران نوشته حسين مكي را تائيد مي فرمائيد؟
متشكرم

 
At January 28, 2009 2:48 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود زیبا و فشرده جان کلام بگفتی چونکه خود شما دست اندرکار
تمام این چهل سال اخیر مطبوعات بودی ٬ شاید بهترین میوه انقلاب برای
مطبوعات این چرخش بزرگ است که سردبیر و یا خبر نویسی میتواند
هر چه که در دل دارد بنویسد و بچاپ برساند و مردم هم بخوانند اما
اگر دچار محکمه حکومت شد و بحبس رفت یا سر بداد دیگر از بد حادثه
است اما در دوران هویدا و نصیری چه دوران محرمعلی خان و چه احسنی
شب هنگام کل مطالب باید از سانسور فکری انها میگذشت و چنین شیوه ایی
دل و دماغی برای درج مطلبی نبودو بقول اهل قلم انگاری خاک مرده بدرگاه
مطبوعات پاچیده بودند . یک نمونه عرض کنم ٬ کرامت دانشیان و گلسرخی
که شهامت جان دادن داشتند برای اگاه کردن مردم از افکارشان نمیبایست
بجرم گروگان گرفتن ولیعهد محاکمه و تیر باران میشدند چرا که نمیتوانستند
از سانسور شبانه ساواک عبور کنند وگرنه از محاکمه ترسی نداشتند

 
At January 28, 2009 2:50 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان درود!

کیست که امروز بداند آن حکایت که شما بازگفتید ماند تا «دوم خرداد»؟ امروز چرا اصلاحات را می‌خواهند سر ببرند؟ مگر چه بدی داشت و دارد؟ جز رسوایی آنان که دیکتاتورمنش‌اند؟ چه زیبا تشبیه کردید به «چراغ» و «خاموشی» که دیگر نخواهد ماند خاموش! یقین می‌دانیم

شاد زی

 
At January 28, 2009 4:46 AM , Blogger arjang said...

آقای بهنود، اگر این شعله دیگر خاموش شدنی نیست از صدقه سر تکنولوژی در دنیای قرن 21 است، نه به پشتوانه انقلاب اسلامی ‏و حکومت برآمده از آن. خودمان را گول نزنیم، اگر امروز اینترنت و ماهواره و موبایل و...را نادیده بگیریم، جمع کردن چهارتا ‏و نصفی روزنامه اخته شده باقی مانده برای سیستمی که ده برابرش را چند روزه بلعید، چقدر زحمت دارد. تازه مگر همین ها که ‏هستند و تیترهایشان را هم دستورالعمل های شورای امنیت ملی تعیین می کند از چه می نویسند وچه حال و روزی دارند.یادش ‏بخیر، قبل از دوم خرداد می رفتم دم دکه مطبوعات،از آدینه و ایران فردا و دنیای سخن و کیان و...روی هم بار می کردم و می ‏بردم خانه.هرچند جای روزنامه را نمی گرفتند ولی غنیمت بودند. بعد هم که روزنامه ها آمدند و نور علی نور شد. امروز پای ‏دکه که می روی هرچه می بینی خانواده، خانواده سبز،زندگی سبز، زندگی و دیگر هیچ !.تقلید آبکی از مطبوعات قبل از انقلاب با ‏محدودیت های بسیار بیشتر.چون حداقل آن زمان در عرصه های مدنی و غیر سیاسی آزادی وجود داشت. اتفاقاً به نظرم امروز ‏برای توده مردم خبر بیمه و مسکن جالب تر است تا رفتن فلان وزیر و آمدن یکی بی کفایت تر از اولی !.‏
لطیف و شاعرانه دیدن دنیا و مافیها هنر است و زیباست. اما مقام تحلیلگری آن را بر نمی تابد.‏

 
At January 28, 2009 5:00 AM , Anonymous Anonymous said...

مجالی نمیدهند !.

سارا و دارا همان نسلی هستند که انقلاب برای انها به پیروزی رسید تااینده شان را بهتر بسازد .اینده ی که خیلی زود با اغاز جنگ به رنگ خون درامد .بعد به خاطر سازندگی در جا زد و هر چند صبوری پیشه کردند ٫ اما این اینده٬ روز به روز بدتر شد ازقضا اوج خرابی اوضاع مصادف شد با دوران نوجوانی ٬بلوغ و بحران انها ٬ که متولیان در نهایت بی حوصلگی وقساوت ٬تحقیرشان کردند ٬تهمتشان زدند وغرورشان را جریحه دار ساختند واصلا فکری به حالش نکردند. اما بااین همه ساراها وداراها باز هم صبوری پیشه کردند وهیچ نگفتند وهی توی خودشان ریختند. اما بیچاره ساراهایی که تن رنجور وقلب نازکشان طاقت این همه سختی نداشت ٬سرکش شدند وبه چاه ناکجا ابادهای این سرزمین فرو ریختند وزندگیشان بر باد رفت ونامشان شد (دختران فراری )و بعضی داراها٬ که عصیانشان شکل اعتیاد گرفت .

اما ساراها وداراهایی که صبورتر بودند وشانس بیشتری داشتند خودسازی کردند .معلم شدند دکتر شدند ........ شدندزهرا بنی یعقوب شدند یعقوب میر نهاد شدند هانا عبدی شدند فرزاد کمانگر شدند عشامومنی وهزاران هزار جوانی که می اندیشند ومی خواهند با اندیشه زندگی کنند . اماحالا که به امروز رسیده اند٬٬ اینده ای که از گذشته نگرانش بودند ومی خواهند ان رابسازند ٬تا دیگر خواهرانشان از فقر

فرار نکنند تا دیگر برادرانشان معتاد نشوند تا دیگر طعم جنگ و ویرانی را نکشند٬اما مجالی نمیدهند .

با تشکر لیلی از لندن

 
At January 28, 2009 8:47 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود لطفا خود را به کوچه علی چپ نزنید!
آن پادشاه سابق مغرور و از خود مسرور سابق همین الساعه در کاخ(بیت) خود در تهران اتراق کرده. ولی بعضیها هنوز تیرهای کمان خود را به سوی شاه سابق که وجود خارجی ندارد پرتاب میکنند!

 
At January 28, 2009 11:44 AM , Blogger morteza said...

سلام آقای بهنود. قلم شما بازهم حماسه آفرینی می کند و ما هنوز اندر خم یک کوچه هستیم. به امید روزی که در راه حقیقی روزنامه نگاری قدم برداریم.

 
At January 28, 2009 12:16 PM , Anonymous Arash said...

kheily doost daram naghde janane va bi parvaii bar iranian benevisid ta bedanand ke moshkel hokmranane anha nistand , in maiim ke andishe nemikonim ...
dad bayad zad bar mardome iran , dadddd...
chera yek bar ham shode , faghat yek bar eshtebahat ra gardan nemigirim ???

 
At January 28, 2009 1:52 PM , Anonymous behzad jj said...

با درود
به خیلی از نوشته های شما توجه کردم و همیشه شما شاه دیکتاتور و مغرور میخواندید ولی حداقلش این بود که شما و خیلی از همکاران شما رو به این شکل از مملکت فراری نداده بود..
تا حالا ندیدم نوشته ای در ارتباط با دیکتاتوریمنش خمینی و خامنه ای از نوع ایدئولوژی چیزی بگوئید و بنویسید؟
یادمان باشد سی سال پیش وجه ملی و بین المللی ما کجا و حالا کجا؟
این جا هم محرمعلی خان خود شده اید !


ایران سربلند ایرانی سرفراز

 
At January 29, 2009 12:50 AM , Anonymous Anonymous said...

با درود
چه زیبا تارخ را نوشتید
ازادی ما بین استقلال و جمهوری اسلامی
از اینکه هر شب مهمان خانه ها هستید شادم
شاد زی
ابراهیم

 
At January 29, 2009 2:04 AM , Anonymous Anonymous said...

آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

طرفداران رژیم ساقط شده توسط مردم هنوز از خواب بیدار نشده اند و هنوز همان
لاطائلات کهنه و پوسیده را بلغور میکنند ٬ که بعععععععله ایران چه وجهه ایی در
جهان داشت و پاسپورتش چه ارزشها داشت ... آخه مشنگ میرزا پاسپورت عربستان و
امارات و قطر را در اروپا و آمریکا پلیس های اداره مهاجرت مثل بایبلشان حرمت
میگزارند چرایش را بهتر میدانید نه ویزا طلب میکنند نه انگشت نگاری میشوند
تازه همه تروریستهای یازده سپتامبر از همین کشورها بودند ....شاه هم شش میلیون
نفت در روز بماشین غرب میریخت و هر چه درامد ان بود دو دستی تحویل انها
میداد با خرید جت جنگنده و ناو و ناوبر حالا دو تا موز و یک فنجان شیر مجانی
هم تو مدارس تهران تخس میکرد .... پس ان میلیونها مردم که لگد بتاج شاه زدند
از فلسطین و عراق آمده بودند !؟ استقلالی که مرحوم دکتر مصدق عمر بر سرش
گزارد و دقمرگ آن شد امروزه حکومت ملاها نه تنها بمردم ایران هدیه کرده اند
بلکه دیگر کشورها را هم تشویق میکنند و این چنین آمریکا و یاران اروپائیش را
در عذاب فرو برده اند ٬ پارسونز و سولیوان سفیران انگلیس و آمریکا در دوران سقوط شاه هر روز بدربار احضار میشدند و شاه بدبختانه
التماس میکرد که چه کند و ....؟ و آندو موذی پلید هم در هنگام خروج زیر سقف
یک اتوموبیل !! چه میگفتند !؟ حتما خوشحال که رهبر یک کشور تاریخی و مغرور
امروز شده مثل یک گدای ملتمس ....!؟ هر گز مباد چنان روزهای تاریکی برای
مردم ایران مباد

 
At January 29, 2009 3:02 AM , Anonymous Anonymous said...

چون وبلاگ بهنود نازنین را [...]میخواند میخواهم از طریق ایشان یک
مطلبی را بگوش احمدی نژاد برسانم ٬ هنوز وزارت خارجه ایران از تصمیم
غیر منتظره روسیه در شب شام در لندن توسط جک استراو برای فرستادن
پرونده ایران بشورای سازمان ملل در تعجب است و دنبال دلیل میگردد

اتفاقا این چند روزه باز بی بی سی آغاز گر حیله دیگرست تا روسیه را برای
سخت تر کردن موضعش اماده کند ... بار اول ایران بدون تحمل و تفکر و شاید
تحمق !! هنگام قطع گاز روسیه بگرجستان حاظر شد بگرجستان گاز صادر کند
که بی بی سی و سی ان ان انرا با خوشحالی بدنیا مخابره کردند و روسیه هم
خشمش را در ان شب شام کذایی بایران نشان داد و پرونده ایران روانه شورای
امنیت شد اما باز این بار روسیه گاز باکراین را قطع کرده تا دولت غربگرای
انرا بچلاند باز ایران ساده لوحانه دارد جار میزند که حاظرست گاز اروپای
غربی را از طریق ترکیه جبران کند و بی بی سی دارد سنگ تمام میگزارد

آقای متکی خوابش برده !؟

 
At January 29, 2009 3:18 AM , Anonymous نیما said...

جدی چراغی روشنه؟
کی روشن شده؟ کی خاموش شده؟
این یه جراغ قوه پیزوریه رو زمین داره غلط میخوره! (به یاد شاملو)

 
At January 29, 2009 4:41 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود جان از این نوشته ات نکته ها فرا گرفتیم. واقعا اگر کسی تاریخ نخوانده باشد و صرفا نظاره گر همین تحولات 30 سال گذشته باشد با این نوشته ات همه چیز را می گیرد. در عین حال نکته ای به ذهنم رسید که گفتنش خالی از لطف نیست. اینکه انقلاب تولیداتی از جمله حزب الله و حماس و طالبان داشته و همچنین تکان دادن دنیا بوده درست است ولی آقای لاریجانی نیمه ای از رسوبات لیوان را را بیان کرد و باقی را نخواست بگوید. بلی تولیدات دیگری هم داشت. خرافات زدایی، نفرت به آخوندها، فعالتر شد مسیحیان، بهایی ها، دراویش، زرتشتیان، قومیت های بلوچ، آذری، و کرد و موافقان جدایی دین از سیاست از آن جمله نی باشند. نگاه کنید اینها کشیش ها و مخالفین سیاسی و آخوندهای سنی و شیعی را با شقاوتی می کشند. آیا این کشتن ها ناشی از قدرت است و یا ترس؟ انقلاب پیش از اینکه جهان را تکان دهد هستی آخوندها که همانا در جهل نگاه داشتن مردم باشد به باد داده است. اگر در دوران شاه بخشی از بودجه حوزه ها توسط دولت تامین می شد امروز کل بودجه آن توسط دولت تامین می شود. اگر دیروز به آخوندهای کلاس بالا آیت الله می گفتند امروز آفت الله می گویند و یاد و خاطره کسروی را زنده نگه می دارند. امروز بیش از هنگام تاج گذاری شاه، مردم خودجوش به فکر کوروش بزرگند و خواهان احیای تمدن گذشته هستند.
به هر روی با توجه به اینکه همه چیز از جمله دین و مذهب و خدای مدینه ناشی از بروز انقلاب و عملکرد زاهدان دیروز و حاکمان امروز زیر سئوال رفته است و خموش ناپذیر شدن روشنگران ، آیا اینها دست آورد کوچکی است؟ ما کاری نداریم که شاه و ولایت دو روی یک سکه هستند ولی دست آورد 30 سال گذشته ایرانیان بزرگتر از دست آورد مبارزه 1000ساله روشنفکران اروپا با کلیساست. و جا دارد که از همین جا بر روح پر فتوح آیت الله خمینی برای رهایی مردم از زیر یوغ مذهب و خرافات درود فرستاد.
زنده و جاوید باد قلم های آگاهی دهنده
امید

 
At January 29, 2009 8:19 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بر همگی
درست شدن ایران خیلی ساده است و هر کدام از ما می توانیم نقش بسیار سازنده ای در آن داشته باشیم. فقط کافی است در مسایلی که در جامعه برایمان پیشامد می کند به حق خود قانع باشیم و بخاطر اینکه گوشه ای از پول نفت به ما هم برسد خود را خوار غاصبان حکومت نکنیم . ریا نکنیم درست کردار باشیم تا کسی نتواند ما را بخرد و بر ما حکومت کند به راستی اگر ما را هم بر سر این خوان می نشاندند تغییر ایدیولوژی نمی دادیم. هر زمانی که جمعیت آماری بزرگ آدمیان ایران بر فرومایگان آن بچربد. حزبی خاموش از کسانی که همدیگر را نمی شناسند پا خواهد گرفت و برای همیشه و بدون هیچ هیاهویی بساط ظلم و حماقت در کشور عزیزمان بر چیده خواهد شد. پس بیایید خود را بسازیم ایران خود به خود ساخته خواهد شد و گرنه باز هم تکرار مکررات
پاینده باد ایران
سرفراز باد ایرانی

 
At January 29, 2009 8:48 AM , Anonymous Anonymous said...

yek baar baa yek nafar majaarestaani sohbat mikardam, migoft shaah yek baar be daaneshgaahi dar majaarestaan da'vat shode bood baraye gereftane doktoraaye eftekhar. in dooste maa migoft: bichaare khoshhaal bood ke tahvilesh migereftand.

 
At January 29, 2009 2:25 PM , Anonymous morteza said...

salam, vaghean k marde hezar chehreh hastid.gahi vaghta taassof mikhoram k mardome ma b eshtebah fekr mikonnand adamhaye mesle BEHNOUD Iran dost hastand.Az hamon vaghti k say kardid Einake(Eyeglasses) madar bozorgetouno bezanid ta sennetan bishtar neshoun b dahad bayad mifahmidid k 1000 chehreh hastid. shoma khodetan ra poshte eynake madar bozorgetan ghayem kardid.zahere roshan fekri va vatan parasti b khodetan nagirid choun bisharmanast.

 
At January 30, 2009 12:12 AM , Anonymous Anonymous said...

http://de.youtube.com/watch?v=hszWRhdUL04
در روز عاشورا شمر اشعار عاشقانه سعدی را که برای زنان زیبا روی سروده در مدح علی اکبر امام حسین می خواند: الا ای آنکه مشکین زلف چون بال ذغن داری - بود این برگ گل با مرمر است این یا بدن داری----- دقیقه 8 فیلم

 
At January 30, 2009 1:07 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب اقای بهنود .. در صورت پذرفتن نظر من در باره انگلیسها دوست داشتم شما هم در صورتیکه صلاح بدانید خیلی رندانه نقشه انها را براب کنید و زیرکانه وبا همان روش خودشان کاری کنید که احساس کنند که مهره مناسبی برایشان نیست واین خطر را مدبرانه از سر ملت ایران دور کنید ..با دستان وقلم هنرمندانه ای که در شما سراغ داریم ..پیشاپیش متشکرم

 
At January 30, 2009 1:13 PM , Anonymous Anonymous said...

باسلام مجدد جناب اقای بهنود دوست داشتم در صورتیکه صلاح بدانید ونظر مرا در باره انگلیسها قابل تامل بدانید ..شما هم با همان روش خودشان زیرکانه وبا دست وقلم هنرمندانه ای که دارید کاری کنید که احساس کنند به نفعشان نیست باشد تا این خطر از سر مردم ایران دور شود ..مرسی

 
At January 30, 2009 3:28 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب است بهنود ...این روزها کافینگاهی به صفحه مجازی [...] بیاندازید تا متوجه شوید که اینبار چگونه انگلیسها در ایران وارد عمل شده اند ..بلاخره به مهره احمدی نژاد فکر میکنند ونمیشود گفت که تصمیم صد در صد دارند چرا که روش انگلیسی چنین نیست .ولی با احمدی نژاد بنای بازی دارند ..تا ببینند تا چه اندازه میتوانند از این مهره برای منافع خود استفاده کنند واگر لازم باشد او را با تقویت خبری ..(که دروغ نمیگوید ولی رندانه خبرها را پر رنگ وکمرنگ میکند وبا این روش سالها بر ما ایرانیان بخصوص تا ثیر گذار بوده اند) در صحنه سیاسی ایران حفظ کنند تا بتوانند از او حد اکثر استفاده راببرند برای تضعیف ایران .. سوالی که نمیتوانم پاسخی برایش به طور منطقی بیابم ..اینست ..که چرا انگلیس همیشه ..یا دربیشتر مواقع منافعش در تضعیف ایرانیان وتقویت عربها هست ..؟؟یا بهتر بگوئیم چرا از تقویت عربها ابائی وواهمه ای ندارد ولی از قوی شدن ایران به هر دلیلی میترسد ؟وهمیشه سیاستش بر تضعیف وعقب ماندگی ایرانیان است وبا بازی با مهرهای مختلف خیلی زیرکانه ..البته در گذشته علنی تر ولی امروز بسیار مدبرانه تر ..یعنی رد پائی نمیابید ولی با نگاه کردن به صحنه سیاسی ایران وبا همین ابزار مدیا دورادور وهمانطور که گفتم با پر رنک کردن وکمرنگ کردن خبرها خیلی ظریف وهنرمندانه به مقاصد خود میرسد وومن به عنوان یک ایرانی از شما میخواهم کمی حتی شده کمی به گفته های من فکر کنید ..نامم را اینبار نمینویسم چرا که نمیخواهم با خواندن نامم خود بخود پیش قضاوتهائی نا خود اگاه بر تفکر تان وبرداشتتان از موضوع اثر بگذارد ..فقط خواهش میکنم کمی تامل کنید مرسی

 

Post a Comment

<< Home