Monday, September 28, 2009

وردی که ندانستیم

این مقاله امروز اعتماد است

پاره يي از حکايت ها را هرازگاه بايد دوباره شنيد. مانند قصه باران ساز. آن مرد چيني که وردي مي دانست و باران باريدن مي گرفت، نرخش يک يوان بود. تا زماني که کسي شاگرد جوان او را اغوا کرد و پسرک کنار کلبه باران ساز دکه يي ساخت و بر سردرش نوشت باران سازي با نيم يوان.

در آن سال خشک، چند روزي مشتريان فراوان رسيدند و چيني جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاييان هم دعاگويان و شادمان رو به مزارع تکيده نهادند، چشم به راه باران. دو روزي گذشت دکه چيني جوان پرمشتري بود هنوز، باران ساز پير هم مانند همه آن روزها عصايش را زير چانه نهاده جلوي در کلبه خود، روي چارپايه يي نشسته بود در انتظار که ناگهان ريختند. روستاييان با نگراني و فرياد ريختند به دکه باران ساز جوان که به فريادمان برس که زندگي مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باريده ولي سر ايستادن ندارد و سيلي شده خانمان سوز. چاره چيست. جوان نمي دانست. نمي دانست که باران ساز پير را دو ورد بود؛ با يکي باران مي ساخت و با دومي باران را مي گفت تا بايستد. و جوان اين دومي را نياموخته بود. و ما بسياريم که ورد دوم نمي دانيم. و اين زندگي است. تکرار هم مي شود.

وقتي در سال 1353 بهاي نفت ناگهاني جهيد و سه برابر شد، در ميان کشورهاي صاحب نفت ايران تنها کشوري بود که سازمان برنامه يي به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همين رو کارشناسانش جلوي ناهماهنگي ها را مي گرفتند و جلوي اسراف سد مي گذاشتند. در آن زمان ايستادند که نبايد اين همه پول را وارد کشور کرد و خريد، بلکه بايد با تاني اين درآمد را در جاهاي مطمئن سرمايه گذاري کرد و کم کمک عوايدش را آورد و صرف زيرساخت ها کرد. اما شاه از جهش قيمت نفت صداي سرنوشت شنيده بود و فرمان فرموده بود که ايران ظرف پنج سال در زمره کشورهاي صنعتي بزرگ درآيد. گفتند به فرمان نيست نپذيرفت.

گفته بود و دلالان فرنگي در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال 20 نيروگاه هسته يي داشته باش، بلندترين ساختمان، اول پايگاه کنکورد، اولين جزيره تفريحي منطقه-چيزي نظير دوبي امروز - و بزرگ ترين ارتش خاورميانه را زير فرمان داشته باش و صدها از اين قبيل ترين ها. عظمت رويا و دروازه هاي تمدن بزرگ جسارتش مي داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنيده بگذارد، سهل است تهديد کند که درش را گل مي گيرم. به شرحي که در خاطرات دکتر عبدالمجيد مجيدي رئيس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان هم ديده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجديد نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که هواپيما به سر باند رسيده عنقريب پرواز مي کند، هر کس دل ندارد پياده شود که من خود تا به اينجايش آورده ام و از اين پس خود مي دانم به کجا خواهم برد. در آن زمان، سکوت و اطاعت بود، فقط يکي با ادب گفت چون عاقبت اين کار مي دانم نمي مانم تا تماشاگرش باشم، مهندس مجلوميان معاون اقتصادي سازمان برنامه بود. از همان رامسر کار دولتي را ترک گفت و رفت.

سه سال بعد از آن تصميم از سر خودرايي و البته خيرخواهي، ده ها و بل صد ها کشتي که بارهاي وارداتي براي ايران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشيده بودند، تا چشم مي ديد بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواري مي کردند با پول ملت ايران که در يک سال چهارصد ميليون دلار دموراژ غجريمه تاخير در تخليه بارف دادند. امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سيمان به اندازه نبود، سيمان رسيد، وسيله براي رساندنش به درون کشور نبود، کاميون هاي وايت - سفيدرنگ - امريکايي خريداري شد، راننده يي نبود، کنسولگري هاي ايران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه يک شدند، به رشوه تصديق هاي ساختگي در کار آمد و تا ده تايي از کاميون ها در جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کس به صرافت فساد در کنسولگري ها نيفتاد. اين کاميون هاي وايت چندان ماند که چهار سال بعد از خريدشان نصيب لشگر جرار صدام شد که انبارهاي بندر خرمشهر را غارت کردند.

اما اين همه حکايت نيست، چندان که کمبود برق، شهرها را در تاريکي برد، کارخانه ها با مشکل توليد روبه رو شدند، کارگران بيکار شدند، تورم سرسام آور شد، قيمت ها گراني گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگيرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بي عدالتي بازرسان شدند و چرخه سقوط به کار افتاد، سيل جاري شد، گمان نرفت که اين حاصل همان رخداد تجديد نظر در برنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه.مفاسد اقتصادي شکل گرفت، مردم دانستند اين هياهو از بهر چيست اما حکومت ندانست و رفت تا مديران سابق و لاحق را قربان کند.

اقتصاد شکست خورده بود ديگر به دنبال مسببش مي گشتند. و چون شکست يتيم است و پيروزي صد پدر دارد، پس جست و جو ادامه يافت و ساواک به ماجراي اقتصادي رنگ سياسي زد. از اولين کساني که در آن زمان به حکم بررسي هاي نخستين قرباني شدند فريدون مهدوي وزير بازرگاني وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولي عضو قديمي جبهه ملي و دو ديگر از اعضاي کنفدراسيون دانشجويي مخالف بوده اند. اما کس از کس نپرسيد نکند ورد دوم را نمي دانيم. چنان که وقتي ديگر بار سيل به راه افتاد به خود نگفتيم مومن از يک سوراخ نبايد دو بار گزيده شود. ما گزيده شديم نه دو بار که بارها.

در اقتصاد شکست خورديم به پاي سياست نوشتيم، در سياست کم آورديم سراغ اقتصاد رفتيم مگر با يارانه اش جبران کنيم. هر بار دشمني قهار در جيب داشتيم که بيرونش کشيديم و ناسزابارانش کرديم. آن بار شاه گفت هر بار ما گفت وگوهاي نفتي داريم مملکت شلوغ مي شود. نگفتيم اين همه از قامت ناساز بي اندام ماست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At September 28, 2009 4:59 PM , Anonymous Anonymous said...

khoda ra shokr ke belakhare dast be ghalam bordin in roozha harche amadam site ra negah kardam khabari nabood goftam nakone shoma naomid shodin ke way bar ma.mesl hamish mamnoon az neveshte shoma va etlaati ke az nazare tarikhi be ma midin.hamishe paydar bashid.be omid IRAN SABZ AZAD

 
At September 28, 2009 6:00 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز من از شما خیلی جوانترم، اما ذر سایه همین دست مقالات
شما و دوستان و دقیقا همین بحث که
چند سال پیس خواندم که عامل انقلاب 57
را همین موضوع میدانست
چند باری شکرخوردیم دربین بحث های دوستان و بزرگان اطراف همین مطالب را نقل کردیم ، اما دوستانه همه با هم وبه اتفاق آرا مارا خجالت دادند که تو نمی فهمی ، انگلیس بود و آخوند بود

نمیدانم ، امافکر می کنم میخ آهنی نمی رود در سنگ اگر هم برود به این راحتی ها نیست

 
At September 28, 2009 7:51 PM , Anonymous Anonymous said...

i am 35 years old. I blame people like you more than hezbollah, pasdaran and basij. You all (melli-mazhabi,toodehi and so on)betrayed Iran and Iranians. Persians had much better life during pahlavi. Khak bar sare Khaenet konand,masoode behnood. I hope to see the day you get punished for ruining the future of Iran and for your betrayal.

 
At September 28, 2009 7:52 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام بهنود خان
خوشم میاد که اگه در مقاله هات هیچ رقم بد و بیراه گفتن به شاه یادت نمی ره. حتی اکه درباره خودکشی وال ها باشه.
ای باهوش... ای نویسنده... ای تاریخ ... ای یکی یه دونه...

دوست شما

 
At September 28, 2009 9:49 PM , Anonymous admin said...

فوف العاده بود استاد
به قدری از این مقاله لذت بردم که حد و حصری برایش قایل نیستم
موق باشید

 
At September 28, 2009 10:03 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود به گونه ای مینویسد که کسی نداند طرفدار خودی است یا دوست دزد است
بهنود گاه گاهی بگونه ای مینویسد تو گوئی که خروار خروار پول از دیگران گرفته که اینگونه بنویسد
بهنود نمیگوید در بدو انقلاب 57 قرار بود هزاران متخصص از دیار فرنگ به این مملکت بازگردند که چرخه اقتصاد و صنعت را به گردش درآورند ولی با شنیدن آهنگ انقلاب متوقف شدند.
بهنود به گونه ای مینویسد تو گوئی که مسبب همه بدبختیهای بعد از انقلاب همان شاه در بدر شده است
بهنود مشکوک مینویسد
بهنود دیگر ایرانی نیست
بهنود از اول هم عینکی نبود و ادای عینکی ها را درمیآورد
چاپ کن بهنود در غیر اینصورت آنرا در جای دیگری مینویسم
بهنود بس است این همه تفاسیر عجیب و غریب بی ریشه
کجاست آن روزنامه نگاری که تاریخ و ریاضیات و سیاست و جامعه شناسی خوب بداند
کجاست آن روزنامه نگاری که با تاریخ مملکتش تجارت نکند
کجاست
بهنود بنویس که روزانه یک هزار متخصص و سرمایه دار از ایران مهاجرت میکنند
البته مملکت را نیروی انسانی میسازد
البته شاه نمیدانست با آنهمه پول چکار کند
بزرگترین اشتباه شاه گرفتار شدن در دام جهالت مردمی بود که بیسواد و کم سواد و به دور از دنیای کنونی بودند
شاه تنها حاکم منطقه بود که حج تمتع را به جا آورد . آن هم به جهت ترسی بود که عربها از او داشتند و امنیتش را در مکه فرآهم آوردند
شاه خودش حاجی شد و فکر کرد مردم به او اقتدا میکنند
شاه اشتباه کرد
بهنود تاریخ را درست تفسیر نکرد
وما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
بنویس این کلام این ایرانی عوام را و برآن پاسخ بگذار شاید پندی باشد برای خواص و از ما بهتران

 
At September 28, 2009 10:05 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام بر نویسنده بزرگوار


از زمانی‌ که هنوز نام شما را مسعود Behnavad
میخواندم تا امروز که نزدیک پنجاه سال از عمرم میگذرد، همیشه از نوشته‌هایتان به وجد میامدم و احساسی‌ قریب مرا فرا میگرفت و این حالت همچنان در تکرار است.

قصدم از نوشتن فقط سپاس بود و بس.

با احترام،

شاهین

 
At September 28, 2009 10:19 PM , Anonymous Anonymous said...

هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد این ایام کشت
شاه و شیخ نیز اسیر عادت اند و چون نیرویی نیرومندتر از آن در وجودشان ایجاد نشده ، حرکت هایشان مانند خمیازه بی اختیار است ولی دودش به چشم دیگران رفته و میرود. این حضرات شادند که گرفتار درد چه کنم چه کنم نیستند ولی نمی دانند که اسیر عادتی مخربند.
از درون خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها
روشنگری بدر آمدن از نابالغی خودکرده است . دولتمردان ما با موضوعات زندگی آشتی نکرده اند و با آن با یک کلمه بر خورد میکنند و یا موافقند یا مخالف . نه دوست تعلقی نه دشمن مغرض . طرف ماشین باد میکرد بالای دکانش نوشته بود باد . پاسبان آمد و یقه اش رو گرفت که مرتیکه باد تنها که معنا نداره یا بنویس زنده باد یا مرده باد .

 
At September 28, 2009 10:22 PM , Anonymous Anonymous said...

تورم رو ننجون مهدی فهمید, این گوساله نفهمید

 
At September 28, 2009 10:54 PM , Anonymous karim said...

صد البته اين گفته ها دلنشين و جذاب است ارادت ما هم نسبت به شما حرف ندارد اما عزيزم يک روز شاه بود يک روز آيت الله خميني فردا هم من و شما اما مگر فرقي ميکند از جنبه سياسي عرض نميکنم من جنبه اقتصادي و فني کار را مطرح ميسازم اين مملکت همواره همين بوده چه شما بالاسر اين مملکت باشيد چه من . روزي به دوستي ميگفتم همه جا پارتي بازي است حضرت يوسف هم که عزيز مصر شد دوستان خود را سرکار گذاشت حضرت محمد هم بستگان خود را . کفر نميگويم اين طبع ماست طبع انسانها . فردا من ميشوم رهبر و همسرم حتما رئيس ...زنان برادر راننده فعلي ميشود وزير بازرگاني و پسر عمه ام را که خيلي دوست دارم و به او بخاطر کارهاي هوشمندانه کوچکش لقب اي کيو داده ايم ميشود وزير نفت . مملکت همين طوري اداره ميشود. اما شما بنويسيد من معتاد نوشته هاي شما هستم
اگر امير کبيري هم بود رگ او را در حمام زدند مدل ميني ميني ميني آن هم کرباسچي بود که ديدند رگ ندارد سيلي به او زدند. آخر هم که راهش را بلد شد و بخشيده شد خلاصه که عزيزم بنويس که من دوست دارم چه نوشته هايت را و چه کلام شيوايت را که از بس در بي بي سي به کلام تو گوش ميکنم و لذت ميبرم خانمم هم به تو حسوديش ميشود.

 
At September 28, 2009 11:40 PM , Anonymous شاهد said...

بهنود عزيز ، كاش هميشه مي نوشتي ومرتب مي نوشتي ، گاهي روزها هيچ مطلبي را روي سايت نمي گذاري و علاقه مندان را درخماري مي گذاري و گاه با ارائه دونوشته دريك روز كرامتت گل مي كند.
اين مقاله شما را به همراه نوشته ديگرتان " ديررسيد آقاي قذافي، كاروان رفته بود" امروز دراعتماد خواندم و جاي شما خالي كلي حال كردم.
درمورد "وردي كه ندانسته ايم" واقعيت اين است كه ما هيچگاه ازتاريخ درس نگرفته ايم وخيلي ازمسائل هميشه براي ما درحال تكراربوده وهست .قصه هزينه كردن درآمدهاي نفتي توسط احمدي نژاد هم ازهمين نوع است . درآمدهاي حاصل ازافزايش قيمت نفت و ذخايرارزي كنارگذاشته خاتمي را اين يكي براي رياست دوروزه خود درطرح هاي آبكي وبه شكل هاي مختلف برباد داد.
كاش مجبورنبوديم براي تحليل وضع موجود هميشه به قصه واستعاره متوسل شويم و چوب برمردگان زنيم . موفق باشيد.

 
At September 29, 2009 12:35 AM , Anonymous Anonymous said...

ostad , mamnoon ,too in javve be sheddat ehsasi va albate be hagh , khoondane neveshtehaye shoma roohnavaz va arambakheshe .


yek hamvatan

 
At September 29, 2009 1:08 AM , Anonymous Taraneh said...

بهنود عزیز شما حتی برای نقد برنامه اقتصادی دولت از بی تدبیری دوران شاه مایه می گذارید ولی هر چه کنید باز کیهان به شما عنوان سلطنت طلب می چسباند !!
راستی چرا تصمیم به رفع توقیف شرق گرفتند؟ شاید خیالشان راحت شده که روزنامه ها را خفه کرده اند با زهرچشمی که از اصلاح طلبان گرفته اند؟

 
At September 29, 2009 1:31 AM , Anonymous حمید said...

مشکل آن نیست که ورد نمی دانیم. مشکل آن است که ورد دانان را به کناری می نهیم و خاموششان می خواهیم

 
At September 29, 2009 2:08 AM , Anonymous Anonymous said...

و اين چرخه چرخان تاريخ اين مملكت هيچگاه باز نخواهد ايستاد انگار و هر بار قيامي به جمهوري ختم مي شد و بعد ديكتاتوري و سپس حماقت ديكتاتوران و دوباره همه چيز از نو/دلتنگيم اين روزها خيلي استاد./خيلي

 
At September 29, 2009 2:33 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود در باره رانندگان تریلر وایت باید عرض کنم که از کره جنوبی !! بیشترین
راننده را وارد کرده بودند که با نا آشنایی بجاده های ایران نزدیک بیازده نفر از آنها جانشان
را از دست دادند ٬ در مورد شاه مرحوم باید عرض کنم اشتباه ایشان این بود که تجربه خودش
را برتر از علم و تدریس وزراء میدانست اما حقیقت امر نشان داد تجربه شاید در مواردی از
کارهای سیاسی مثمر ثمر باشد اما در علم اقتصاد و تجارت کارایی ندارد و اینگونه ان پولهای
باد اورده اتشی شد که دربار را هم سوزاند ...بجا بود اگر توضیح میدادید که این ثروت باد آورده
حاصل جنگ ۷۳ اعراب با اسراییل بود و تحریم نفتی اعراب و ایران از فروش بشکه ایی ۹۰ دلار
آنزمان از مازاد تولیدش ( شش میلیون بشکه در روز ) در بنادر اروپایی ثروت هنگفتی بجیب
زد که بهدر رفت

 
At September 29, 2009 2:48 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

به دَر زدی که دیوار بشنود! اما این مملکت دیوارهای‌اش به واقع دیوار هستند و چیزی نمی‌شنوند. اگر شنیده بودند که حالا حال و روزی داشتیم

البته هوشیاران پیدا می‌کنند که احمدی‌نژاد با شاه سابق از جهت خوی دیکتاتوری تفاوت دارد. ایشان(پریزیدنت قلابی) دیکتاتورتر و پوپولیستی‌تر است. خداوند عقلی دهدش و به راه راست هدایت‌اش کند.

 
At September 29, 2009 10:39 AM , Anonymous Anonymous said...

دیدید برادر بهنود ، نمی رود در سنگ
اما به رسم میرزا جهانگیرخان انقدر باید زد که برود در سنگ این میخ لاکردار

در سرم یک نشریه صور اسرافیل مجازی می چرخد . همین روزها درش می آورم
جلو جلو قول بدهید در که آمد نقد ش کنید

 
At September 29, 2009 12:57 PM , Anonymous Anonymous said...

در جواب دوست ناشناسی که به شما و ملت ایران تاخته و بزرگترین اشتباه شاه را گرفتار شدن در دام جهالت مردمی بیسواد و ... نامیده است باید عرض کنم:
بزرگترین اشتباه شاه گرفتار شدن در دام کاسه لیسان بله قربان گو که هر حرف احمقانه ای را با احسنت و صحیح است جواب میدادند و ملت را جاهل و بیسواد و بی فرهنگ میپنداشتند بود.
خیالباف ساده لوحی در احاطه ي پلیدان اهریمنی ( ملایمترین داوری ملت ایران در باره ي وی میتواند باشد) اینکه بعد از شاه بر ملت چه گذشت، بحث سوایی است که جرمی از شاه نمیکاهد.
اما اینکه امروز جماعتی نه چندان اندک به نوستالژی دوران شاهنشاهی گرفتار امده اند، با همان جمله ي زنده یاد احمد شاملو در این رابطه به بهترین شکل تعریف شده است:
این ملت حافظه ي تاریخی ندارد!
برزو

 
At September 30, 2009 3:14 AM , Anonymous Anonymous said...

از همان اوایل متن لبخند تلخی‌ بر لبم نشست،انصافا کارت رو خوب بلدی، خیلی‌ متشکرم از متن به این زیبایی‌

 
At October 1, 2009 3:07 AM , Anonymous Anonymous said...

در هنگام مطالعه كتاب از سيد ضياء تا شاپور بختيار بار ها از خود پرسيدم آيا اين كه مي خوانم به قلم اوست؟ اين مقال اجازه داد كه تفاوت آنچه را كه در آن كتاب به نوشتار آمده را با آنچه كه في الواقع گذشته مقايسه كنم. آيا مجبور بوديد آنها را بنويسيد؟ شايد هم كه مي خواستيد رمان تاريخي بنويسيد كه چنين شد؟

 
At October 2, 2009 2:02 PM , Anonymous Anonymous said...

خیلی ساده و آسان همه مساله راحل کردید. در واقع اعجاز کردید. آدم را شک بر میدارد که هزارتا نه بلکه اصلن ورد سازیم. و به همین آسانی و چندخط ورد. باز م گلی به جمال دایی جان.

 
At October 3, 2009 6:15 PM , Anonymous سفید و سیاه said...

آقای بهنود
از دست اینهاییکه متعصبانه هیچ نقدی بر عملکرد شاهنشاهشان را بر نمی تابند خسته ام.
در میان دانشجوها نیستند. در میان آشناها نیستند. حتی با فامیل های زندانی قبل و بعد از انقلاب و آشنایان اعدامیمان هم آشنا نیستند.
تا علیه دولت ایران راهپیمایی می کنیم مثل انصار حزب الله به ما هجوم می آورند. تا مقاله ای می نویسید موضوع انشایی به سبک رضاخانی تعریف می کنند و از فواید چوب و شاه و چماغ می نویسند.
خود را پرشین می خوانند گواینکه کسی به جز پدر شاهنشهشان نام کشورشان را از پرشیا به ایران چرخاند تا احساسات نژادی بعضی غربیها را تحریک کند.
خسته شدیم از این نگاه تارشان که چون غار کهف سی سال است به تار عنکبوت تعصب مهر و موم گردیده است.

 
At October 10, 2009 4:04 AM , Anonymous امیر said...

آبروی روزنامه نگاری مستقل، روایتگر و علمی هستید. پاینده باشید. دیگر این که می دانم مابه ازای تجربه داشتن در برنامه سازی تلویزیون، بیشتر داشتن سر رشته م مشاور بودن است. اما سخت چون بعضی دوستانم مایلیم که بیشتر از شبی 5 دقیقه روایت روزنامه ها، حضورتان را شادی کنیم و سراپا گوش شویم. بیشتر بیایید اگر می توانید

 

Post a Comment

<< Home