Monday, February 1, 2010

براي آن که خوب بود و رفت

سالروز مرگ احمدست، احمد بورقانی که اگر بود لابد در کنار دوستانش بود. بی گمان دوستانش در همان بندها که هستند به یادش می آورند در این شب ها. این نوشته کوتاهی است که در غم از دست دادنش نوشته بود امروز در اعتماد هم می توانید بخوانید

هيچ نگو. نه اشک بريز، نه غصه بخور، نه دماغت را بالا بکش، اگر دلت مي خواهد چشمانت را ببند فقط. بايست اينجا کنار ديوار و چند دقيقه مجالم بده تا برايت حکايتي بگويم از آن که دستانش از ابتذال شکننده تر است، از مرگ. واقعي ترين، طبيعي ترين و عادي ترين پديده عالم. لازم ترين هجران ها که با خود تيزترين دردها را مي آورد در حالي که خوش ترين رهايي ها در آن است. اگر براي همگان نيست باورم اين است که براي احمد بورقاني بود. که دو سال از رفتنش دارد مي گذرد و هنوز داغش تازه است.

به سبک خودش اگر قرار باشد با شوخي و بذله ادامه دهم بايدم گفت؛ «راستي اگر مرگ نبود و الان هيتلر و کلئوپاترا و ناپلئون پير و جد اندر جدمان همه شکسته در خيابان ها ولو بودند يا در خانه سالمندان بسته چه دنياي عجيب و بدي بود. چه دنياي بي رحمي مي شد. نه بابا همين بهتره بيا بريم ختم.»

در جايي خواندم جمله يي که گويا از نلسون ماندلاست. نوشته بود فرقي نمي کند گودال آب کوچکي باشي يا درياي بي کران. زلال که باشي، آسمان در توست. احمد از دوستداران ماندلا بود. سه سال قبل در تلفن از او پرسيدم «مسافري مي آيد اگر قرار باشد چيزي برايت آورد چه باشد بهتر است»، گفت کتابي. گفتم چه کتابي. گفت کتابي که خوب ماندلا را معرفي کرده باشد. و اضافه کرد که من مسحور اين آدمم. اگر نمي گفت هم مي توانستي فهميد که کسي مانند احمد به کسي چون ماندلا نمي تواند دلبسته نباشد. اگر حافظه ام درست به ياد آورد بورقاني، پيش از ماندلا مدت ها محو شخصيت مهاتما گاندي بود.

آري آدمي را بيداري هايش مي سازد و خواب هايش نشان از آرزوهاي اوست. در خواب هاي احمد بورقاني گاندي و ماندلا بود. در جامعه يي که بيشتر صداي آنها مي شنويم که در خواب شان اگر نه هيتلر، مي توان ديد که استالين زنده است. ضدغرب، ضدسرمايه داري، قهرمان جنگ و سختگير با دشمنان خلق. بورقاني نه خوابش و نه بيداري اش شبيه به اکثريت ما نبود. با آنکه سهام الدين در اولين نوشته وبلاگش درباره رفتن پدري مانند احمد بورقاني به خود تسلي داد که شايد خيري در اين بود با خود زمزمه مي کنم هرگاه که به يادش مي آورم؛
چرا عمر تيهو و دراج کوته
چرا زاغ و کرکس زيد در درازي

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 2, 2010 8:49 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقای بهنود
اگر آقای بورقانی مرحوم شیفته رهبران بزرگ سیاسی دنیا بودند.من با افتخار می گویم دیوانه وار عاشق قلم شما هستم. نه من که همه خوانواده ام از ضد یاد ها گریستم وبا امینه و این سه زن و...زندگی کردم و نئشه شدم. این روزها جای این قلم در کاغذ های دکه روزنامه فروشی خالیست. کاش دوباره کتابی از شما منتشر میشد. بسیار دوستتان دارم.
محمد رضا 26ساله

 
At February 2, 2010 9:29 AM , Anonymous Anonymous said...

بعد از یک روز هک شدن چشمانمان روشن شد عالی

 
At February 2, 2010 10:35 AM , Blogger evilislam said...

http://www.youtube.com/watch?v=fE_xhPdTHW0&feature=related


http://www.youtube.com/watch?v=aS4QPVeOdX4&feature=email

http://www.youtube.com/watch?v=b31dlMR-PrQ&feature=related

http://www.youtube.com/watch?v=nlIWomMkNxU&feature=related

http://www.youtube.com/watch?v=C27YUrVFkKE&feature=related

http://www.youtube.com/watch?v=9a5kNVaNFwk&feature=related
--

 
At February 2, 2010 12:11 PM , Anonymous Anonymous said...

Mamnoon az yadavariha.

 
At February 2, 2010 2:48 PM , Blogger Dalghak.Irani said...

احمد بورقانی اگر زنده بود امروز وزندان بود که بود. چه می گفت دراولین تلفن کوتاهش بعد از شش ماه انفرادی به سهام الدین عزیزش!؟
می گفت: پسر نازنینم؛
به بچه ها بگو مصاحبۀ گاندی وار مهندس موسوی را بخوانند درسایت کلمه. وفراموش نکنند مطالعۀ مقالۀ ماندلاوش عباس عبدی در ایراندخت ووبلاگ شخصیش را با عنوان "خشونت ودفاع مشروع"
یادش سبز . ومرسی مسعود بهنود. یا...هو

 
At February 2, 2010 11:15 PM , Blogger sani said...

جمله بسیار قابل تاملی بود.زلال باید بود حتی اگر حوضچه ای کوچکی.اما ای کاش می دانستم زلال بودن را چگونه باید معنی کرد؟

 
At February 3, 2010 2:48 AM , Anonymous Anonymous said...

چرا نویسندگان ایرانی و روشنفکران ایرانی دایم دل در گرو غیر ایرانی دارند؟! حالا غیر از
سیل غربزگانش این تک و توکی که ماحصل بعد از انقلابست هم بماندلا و گاندی و ....اصلا
مگر جامعه ایرانی با افریقای جنوبی آپارتایدی یا هند تحت استثمار انگلیس قابل مقایسه
است که قهرمانان آنها را الگو قرار میدهید ؟ استالین یا هیتلر در جوامعی رشد کردند
که زمین تا آسمان با جامعه ایرانی فرق میکند ٬ اولا ماندلا بخاطر سی سال زندان بودنش
یا مبارزاتش محبوب غربی ها نبود بلکه قبول کرد اکثریت سیاهان حکومت را بدست بگیرند
و چهار میلیون سفید پوست را هم بخاطر صدها سال جرم و جنایتشان بدون مجازات رها کند
تا ....؟ اصلا این چهار میلیون سفید پوست را در کنار سیاهان دیده اید ؟؟ پس کجا رفتند
دارند در قسمت سفید نشینها برای خودشان حکومت میکنند ایا تا حالا فیلمی از سفیدان
افریقای جنوبی دیده اید !!!؟؟؟ متاسفانه افکار بهنود فقط با مطبوعات غربی گره خورده
اگر گفتند و نوشتند برایش حجت است هرگز مخالفتی ندارد

 
At February 3, 2010 3:09 AM , Anonymous نکیسا said...

چرا کامنت های مرا نمی گذاری می ترسی . می ترسی به دوستان روسی ات بربخورد و مواجبت را قطع کنند. تو هم مثل موسوی هستی که مواجبت از مسکو می رسد. چرا یک کلمه علیه [...] حرف نمی زنی. چرا نمی گوئی که پیشرفت های علمی ایران در ازای چی به دست آمده . چرا حرفی از دادن بحرخزر نمی کنی . من می خواهم همین جا اعلام کنم که [...] جاسوس است چرا اجازه نمی دهی مگر آزادی نیست.

 
At February 3, 2010 3:11 AM , Anonymous من هم ناشناس said...

آقا یا خانمی که نوشته بهنود فقط از نشریات غربی موضوع می گیرد و قبول می کند نگفته که خودش از کجا می گیرد. اگر مقصودش این است که همه چیز را نقادانه می نکرد که [...] کو حاصلش . بهنود پنجاه سال سابقه نوشتن و نقد دارد تو کی هستی که ایراد می گیری. بعد هم کسی که چنین نظری دارد چرا به سایت های مورد علاقه اش نمی رود و حظ نمی کند

من هم نانشاس

 
At February 3, 2010 7:03 AM , Anonymous م. ل. ف said...

وقتی شما نوشتید دلهره دارم همه آن ها که فحش دادند چرا حالا خفقان گرفته اند و نمی گویند حق با تجربه بود
واقعا من یکی شرمسارم که آن روزها از دست آقای بهنود عصبانی شدم نشان داد که آن چه در آینه جوان بیند پیر در خشت خام می بیند

 
At February 3, 2010 12:48 PM , Blogger سخیداد هاتف said...

To refrain from committing violence or not and why or why not...
Abbas Abdi has written a good article on this.

 
At February 3, 2010 6:27 PM , Blogger Mahan said...

سلام جناب بهنود
نمی دونم بهت تبریک بگم یا ازت گله کنم
علاوه بر وقتی که برای خواندن کلمه کلمه (که البته روش درستی برای تندخوانی نیست، ولی چه می شه کرد گاهی جملاتت فقط یک مفهوم مستقیم ندارند و یا دارای معنی در چند لایه هستند یا از جملات سهل و ممتنع هستند و نمی شه فقط با یگ نگاه سریع، به مفهوم کلی جمله بسنده کرد)جملاتت می ذارم، خوانندگانت هم هر کدوم به نوبه خود، درک و نقدی دارند که نمی شه به راحتی از کنار اظهار نظراشون گذشت.
غرض این که در یکی از کامنت ها پیشنهاد "پال تاک) را داده بودند که برای خود من استفاده و بهره گیری از این محیط، تجربه ای بود که دو روز کامل را از من گرفت.
اگه بتونی حتی شده برای شبی یک ساعت، اتاق گفتگویی رو هدایت کنی، فکر کنم برای سخنوری بچه ها خیلی مفید باشه.
من حس می کنم بچه ها از این که تو با تیزبینی، پنداشته های آنها را بیان می کنی، بسیار به تو می بالند، اما کمتر دیدم که در خواننده های پر و پا قرصت، توان هدایت یا جمع کردن بحث را بخوبی داشته باشند. یادم می آد یک زمانی بچه های مذهبی از هم بحث شدن با توده ای ها می ترسیدند. چون خوب صحبت می کردند و استدلال های قوی داشتند، اما این توان در بچه ها به میزان روشنفکران سابق نیست. بنابراین شاید با شروع یک اتاق گفتگو در "پالتاک" این توان استدلال رو بتونی در بچه ها بهینه کنی
خواننده متن های خوبت
ماهان

 
At February 3, 2010 9:22 PM , Anonymous Anonymous said...

اينقدر به جان هم نافتيد با سوء تفاهمات الكي، هدف را بچسبيد هوشيار باشيد امروز روز خالي كردن عقده هاي واپس زده نيست روز انتقام هم نيست امروز روز مبارزه براي رسيدن به آزاديست پس با هر گرايشي كه هستيد اول بايد به فكر نابودي استبداد بود بعد به فكر ساختن جامعه اي آرماني البته قدم به قدم و پله به پله ! پس اين خواهش را از كسي كه شايد بعد از 22 بهمن در ميان شما نباشد - هيچ بعيد نيست كه ما هم يكي از جانباختگان اين روز باشيم - هدف را بچسبيد وسيله اش همه مردم و بزرك و كوچك و روحاني و شخصي و قديمي و جديديها هستند بايد از شكاف و تفرقه پرهيز كنيم امروز روز ايراد گرفتن به موسوي و هاشمي و كروبي و ده نمكي نيست هر كس آبي بر اين رودخانه روان كند با ماست و ما پيروزيم
هومن

 
At February 3, 2010 11:26 PM , Anonymous محمود said...

خدای‌اش بیامرزد. سالی که خبر را در این ایام شنیدم از همین بلاگ بود. چه سال سردی!!

 
At February 4, 2010 6:37 AM , Anonymous Anonymous said...

روحش شاد
امروز که عده ای توان نوشتن دارند ناشی از معاونت بورقانی است.
چون تا آن زمان اکثر نویسندگان فعلی جرات نداشتند، داستانهای مگو را به بان آورند.
حتما نام بورقانی برای آزادی بیان در کشور در تاریخ به ثبت خواهد رسید
چهره ای کاریزماتیک و عملکرد شفاف و به دور از هر گونه نفاق داشت.
روحش شاد
طهماسبی.

 
At February 4, 2010 12:29 PM , Anonymous Anonymous said...

آقا هومن،
اینطور که پیداست بزودی در واکنش به کامنت نظر شما باید بنویسیم مرحوم هومن خان، اما آنچه که برخی از فرهیختگان این دیار تجربه کردهاند اینستکه: آرام، آرام چون سدی عظیم پر از آب شویم و همه جا را سبز کنیم و کامنت شما را هم کماکان ببینیم.

مرحوم احمد بورقانی اینطور که استاد بهنود تعریف کرده اند، شخصیت صلح جو یی و مصلحت طلبی همراه باشوخ مزاجی ایشان اینقدر نزد استاد محبوب بوده است که ...
اگر اشتباه نفهمیده باشم .
برزو

 
At February 4, 2010 1:45 PM , Anonymous Anonymous said...

Hello Everyone,

Please come between Azadi Asquare and Imam Hossain at 2 AM 22 Bahman means 10 hours before starting by the Governmen.

See You There
Green

 
At February 5, 2010 8:23 AM , Anonymous مداد said...

از زمان اصلاحات تا حالا من همش حرص خورده ام که چرا اصلاح طلب ها منفعل می نشینند و بازی می خورند.
الان هم حکومت خیلی خوب برای 22 بهمن برنامه ریزی کرده در حالی که سبز ها مطلقاً هیچ کاری نمی کنند. فقط خیال دارند برند توی خیابون و کتک بخورند.
دیدید احمدی نژاد گفت یک خبر خوب برامون داره؟ خدا می دونه این دفعه چه نقشه ای داره

 
At February 5, 2010 10:04 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد بهنود،
فکر میکنم این کامنت آخر به زبان انگلیسی از مسترگرین کمی مشکوک میزند. چه کسی؟ از کدام جناح حقیقی؟ و چرا تعیین محل قرار؟ یا شاید تله ای...؟
لطفأ اجازه ندهید که از نام شما برای اعلامیه های مشکوک سوء استفاده شود، اینکه وعده ی دکتر گرین مورد تایید شما هست و یا نیست؟
نه اینکه بخواهم شما را مسئول عواقب اینخطر بدانم.
قرارگذاشتنهایی که شاید دامی بیش نباشد و جمعی پاکدل را به قربانی بگیرد.

برزو

 
At February 6, 2010 3:04 AM , Anonymous Anonymous said...

سایت «بامداد خبر» مقاله ای در تحلیل شیخ اصلاحات از آقای سعید قاسمی نژاد چاپ کرده که قابل بسی تأمل است. مقاله اینطور شروع میشود:

سخنان امروز شیخ اصلاحات ماجرایی آفرید که درسهای فراوانی برای همه ما دارد. اصل ماجرا از گفتگوی کوتاه شیخ با خبرنگار خبرگزاری فارس در حاشیه حضورش در نشست حزب مردمسالاری آغاز شد. فارس مدعی شد که کروبی گفته است ادعاهای خودرا درست می داند ولی رئیس جمهور را به رسمیت می شناسد. تا بدینجا اتفاق مهمی نیفتاده بود، شیخ در حاشینه نشستی حرفی زده بود و خبرگزاری کذابی خبری را که راست و دروغش معلوم نبود مخابره کرده بود. در ادامه اما حسین کروبی گفت که کروبی گفته است: "آقای کروبی گفتند من کاملا بر اين عقيده که در انتخابات تقلب روی داده و شبهه انگيز بوده محکم ايستاده ام و اعتقاد دارم در شمارش آراء کاملاً دخالت شده است. ليکن چون آقای خامنه ای حکم آقای احمدی نژاد را تنفيذ کردند به همين خاطر وی(احمدی نژاد) را رئيس دولت اين نظام می دانم. » کار اتفاقا از همین جا عیب پیدا کرد. حسین کروبی در این گفتگو بر این نکته تاکید کرد که کروبی احمدی نژاد را رئیس دولت این نظام می داند. این را باید در کنار تاکید کروبی بر ابنکه نظام را قبول دادر نهاد. سخنان حسین کروبی دوحسن همداشت یکی اینکه رهبری را اقای خامنه ای خواند و احمدی نزاد را رئیس دولت نظام و نه رئیس جمهور. اما بنا بر گفته سخن کروبی در این میانه آن امتیاز اساسی که نظام از کروبی می خواهد داده شده است. مشکل بعدی و اساسی تر در مصاحبه حسین کروبی با رادیو فردا پیش آمد. حسین کروبی در آن مصاحبه اعلام کرد:

"آنچه مسلم است در شش هفت ماه گذشته مردم شعار رأی من کجاست سر دادند و به تقلب در آرا اعتراض کردند اما مسئولان حکومت صلاح نديدند که اعتراض مردم را گوش کنند. لذا در اين شرايط آقای کروبی برای حاکم شدن جو آرامش در کشور و اينکه بتوان به عملکرد دولت رسيدگی کرد، اين موضع را اعلام کرد... فرزند آقای کروبی گفت که در شرايط کنونی مجلس مدعی است که شما [معترضان] نمی‌گذاريد که با دولت برخورد کنيم و احتمال دارد که اين موضع زمينه‌ای برای برخورد مجلس با دولت باشد. حسين کروبی در عين حال گفت که پدرش در سخنرانی اخير خود در کنگره حزب مردمسالاری تأکيد کرده است که معتقد است همه حرف‌های او [در مورد وقايع پس از انتخابات] درست بوده و برای همه آنها سند دارد."

 
At February 6, 2010 3:09 AM , Anonymous Anonymous said...

و اینطور پایان می یابد:
«دسته ای هم پس از سخنان شک برانگیز فرزند آقای کروبی، که به هر حال هر آدم عاقلی را به شک می انداخت که کاسه ای زیر نیم کاسه است، شروع کردند به دفاع تمام قد از هر آنچه شیخ گفته است. شیخ ما دو تاریخ پشت سر خود دارد؛ یک تاریخ، تاریخ عملکرد این یک ساله اوست و تاریخ دیگر نیز عملکرد سی ساله او. این دو تاریخ در بعضی نقاط با هم در تنافرند. وظیفه ما به عنوان دوستداران شیخ، به عنوان کسانی که در انتخابات از او حمایت کردیم، این نیست که هر چه شیخ گفت چشم و گوش بسته و دربست به به و چه چه کنیم وظیفه ما این است که اگر جایی به گمانمان شیخ کج رفت در عین احترام و علاقه به شیخ شجاع مان، نه با شمشیر، که با انتقاد منطقی و دلسوزانه آن کژی را صاف کنیم. این هم برای ما بهتر است و هم برای شیخ.

پایان سخن همان که پیش از این گفته ام. اینک 22 بهمن در راه است، 22 بهمن تکلیف بسیار کسان و بسیاری چیزها را مشخص کرد. حکومت می کوشد در جنبش شکاف بیندازد تا 22 بهمن را از سر بگذراند، بخشهای محافظه کار و معامله گر اصلاح طلبان نیز می کوشند حضور مردم در 22 بهمن چنان نباشد که عنان کار از دست آنان در برود و معامله برای مصالح جناحی، به رویایی دست نایافتنی تبدیل شود؛هر چند که گویا آنان هنوز خبر هولناک را نشنیده اند که معامله ای در کار نخواهد بود، از مذاکره گزیر و گریزی نیست، اما وقت مذاکره بعد از 22 بهمن و قدرت نمایی مردم است. اینکه موضع مذاکره چه باید باشد داستان دیگری است. پس به 22 بهمن فکر کنیم.»

کم کم دارم فکر میکنم که دارم از راز آفرینش ملانصرالدین سر در می آورم !
برزو

 
At February 6, 2010 5:12 AM , Anonymous فیروزه said...

بورقانی پس آن همه فعالیت و نام و نشان برای من یادآور خاطره دوران دانشجویی است.دوران داغ اصلاحات که گمان خام ما بر این بود که اگر ادامه دار نباشد به یقین بهتر خواهدشد.زمانی که بورقانی در ارشاد بود و ما دانشجویان روزنامه نگاری همیشه کاسه گدایی به دست از او طلب کاغذو چاپخانه و..می کردیم تا نشریه دانشجویی مان زمانی خدای نخواسته به توقیف خود خواسته دچار نشود!زمانی که در جشنواره مطبوعات در غرفه امان او را به غذای دانشجویی سیب زمینی پخته مهمان کردیم و او همسفره امان شد.در آن سالهایی که روزنامکه نگاری را مشق می کردیم چه خام بودیم که در بر همان پاشنه می چرخد،چه خام بودیم که امثال بورقانی بسیارند .اما چه سالهایی را دادیم که قدر آنها را بدانیم که به یقین ندانستیم.

 
At February 6, 2010 6:23 AM , Anonymous مداد said...

کامنت من اشکالی داشت؟ در مورد حرصی که سالها از دست اصلاح طلب ها می خورم نوشته بودم.

 
At February 6, 2010 8:13 AM , Anonymous mojtaba said...

سلام آقای بهنود
من مطلب شما را در در اعتماد خواندم ،مطلب جالبی بود و راستش به این فکر افتادم که چرا ما توی هفتاد میلیون نفر ،تویِ این صد سال اخیر یکی مثل گاندی و ماندلا نداشتیم-در مورد اون بخش که گفته بودید بورقانی از گاندی و ماندلا خوشش می یومد-اما من یه گله ایی که از اوئن یاد نامه ی اعتماد دارم و اون رو به شما می کنمم اینه که اون یاد نامه اگر دقت کنید فقط و فقط از خوبی های ایشون میگه البته درسته که میگن پشت سر مرده نباید حرف زد ،درسته ولی فکر می کگمکنم جای یک نقد جانانه به کار ایشون در اون یاد نامه خالی بود و راستش من وقتی اون یاد نامه رو خوندم به یاد اخلاق زشت ما ابرانی ها افتلپادم که یا یکی ور بهخدایی می رسونیم و بتش می کنیم ویا به…..
.
ولی خوب واقعاً نمی شه فعالیت هایی که آقای بورقانی در جهت آزادی مطبوعات رو ور داشته بود نادیده گرفت
خدا رحمتش کند و یادش گرامی

 
At February 6, 2010 8:23 AM , Blogger moji said...

به به به به آقای بهنود از شما دیگه انتظار نداشتیم که نظر ها اول خودتون تائید کنید و بعد اجازه ی انتشار بدید
اینطوری که می شه همون ستون سوریِ خونندگان آقای شریعتمداری در کیهان که فقط تعرفش رو می دن
اگر هم منظورتون درج نشدن فحشه که مشه اونها رو حذف کرد
اِ..اِ.. نکنه شماهم انتقاد رو بر نمی تابید؟؟؟؟؟

 
At February 6, 2010 6:15 PM , Anonymous Anonymous said...

اين تابلو آيينه تمام نماي مردم ماست، مردمي که نمي‌دانند پروفسور به چه كساني اطلاق مي‌شود و حتي نمي‌دانند چگونه نوشته مي‌شود اما باز هم با استفاده از عناوين استاد و دکتر و پروفسور سعي در ساختن قهرمان براي خودشان هست

ما چيزي به نام دکتر آلبرت اينشتين نداريم، استاد ولفگانگ موتزارت تا به حال به گوشم نخورده است. دکتر استيفن هاوکينگ هم ترکيب مسخره‌اي به نظر مي‌رسد. مي‌دانيد چرا؟ چون اين انسان‌ها با اين عناوين تعريف نشده‌اند. موتزارت را همه جهان با سمفوني‌هاي بي‌نظيرش مي‌شناسند. آلبرت اينشتين و ايزاک نيوتن مترادف علم فيزيک هستند و استيفن هاوکينگ هم نيازي به تذکر “دکتر” پيش از اسمش ندارد.

اما ما دکتر محمد اصفهاني را داريم که خواننده است ! دکتر محمود احمدي‌نژاد را داريم که همه کاره است ! مهندس علي آبادي را داريم که در ورزش همه فن حريف است ! و . . . و از همه مسخره‌تر هم اسم اين کوچه است که من تا به حال نشنيده بودم: “پروفسور دکتر” محمود حسابي!

اين عناوين براي کساني است که اگر اين عناوين را از پشت اسمشان برداريم هيچ نيستند. مردم ما کاري به اينکه علي دايي با ليسانس متالورژي دانشگاه شريف چه گلي به سر صنعت اين مملکت زده ندارند، فقط برايشان مهم است که علي دايي مهندس است، از کجا؟ از دانشگاه صنعتي شريف! پس فوتباليست لايقي است، چرا؟ چون مهندس است!

در چنين مملکتي و با چنين مردمي اگر افرادي مثل علي کردان همه آبروي داشته و نداشته‌شان را مي‌دهند تا يک “ورق پاره” با مهر دانشگاه آکسفورد بگيرند نبايد تعجب کرد. چون من و شما برايمان همان ورق مهم است و او هم ميان بر زده و همان ورق را برايمان آورده، اشکالي دارد؟

تشنگان اين عناوين هم پايان ناپذيرند، آن يکي حاجي است و آن يکي دکتر. ديگري استاد است و آن يکي مهندس وآن يکي حضرت آيت ا . . .. .

عناويني براي جميع ملت ايران هم وجود دارد: باهوش ترين مردم دنيا، با “فرهنگ” ترين مردم جهان، نويسندگان منشور حقوق بشر و…

اما اينکه ما دکتر‌ها و مهندس‌ها و اساتيد در کجاي کاروان پر شتاب علم و فرهنگ جهان قرار داريم چيزي است که يا درباره آن سکوت مي‌کنيم و يا دروغ مي‌گوييم! مهم آن پيشوند است که ما داريم..

چرا برخی کشورها بدبخت هستند؟

[...]

 

Post a Comment

<< Home