اولش که این قصیده رپیه
استاد محمد را در بهار خواندم فکر کردم به من طعنه می زند، بعد به خودم گفتم چرا برای خودت پپسی باز می کنی این همه هستند که در همین موضعند که شاعر دستشان انداخته. آخرش که بودم پیش خود گفتم نکند از زبان یکی از بچه هاست که در زندانند. شاید هم تحت تاثیر
نامه عرب سرخی بودم که جوابی برای مریم خانم نوشته و اولش شرح داده که هم بندانش در چه حالند و همین شرح مرا برد به دورها و یادها.
باری شعر را با لبخند بخوانید
دستمو روی بالشت می کشم
یواش یواش به چالشت می کشم،
زشته، فدات بشم چه قدر عجولی
برای اون مواضع اصولی،
بذار یه کم اساسی تمرین کنیم
یه کم دموکراسی تمرین کنیم
یه ذره مشغول به گفتمان شیم
زود نباید وارد پارلمان شیم
یه کم با همدیگه تعامل کنیم
جنس مخالفو تحمل کنیم
یه ذره شبنامه و بولتن بدیم
به خواسته های همدیگه تن بدیم
پایه بحث مونو ده تن کنیم
پشت درا یه کم تحصن کنیم
فکر نکنی به سرعت یک - دو - سه ست
این کارا که پروژه نیست، پروسه ست،
می دونم این کف مطالباته
می فهمم اون چیزی که تو نگاته
فدای اون چشای لانگ شاتت
فدای اون سقف مطالباتت
اینا همش خواسته های منم هست
حرارت عشق، تو این تن هم هست
فکر نکنی توان شو ندارم
«به عهد خود هنوز استوارم»،
اما نمی دونم چرا نمی شه
یا نمی ذارن بشه یا نمی شه،
به هر جایی بلد بودم سر زدم
چقدر هی به این در، اون در زدم
چقدر حرفای اثر نکرده
دیگه چه قد فشار پشت پرده؟،
چه قدر نیش و انتقاد خوردم
آخرش هم به انسداد خوردم
آخرش هم اینهمه اغتشاش شد
همینجوری بیخودی ریخت و پاش شد...
ادامه مطلب